نگران است
معلم گفته حفظ كند
شعر طولاني
خسته شده
اشكها سرازير
- پسرم مشكلت چيه؟
«ميترسم نتونم شعر رو حفظ كنم»
- خب چي ميشه اگه حفظ نكني؟
«آقامون داد ميزنه سرم»
كار اشتباهي ميكند
قطعاً كه اشتباه است
مگر شعر داد دارد؟!
مگر حفظش اهميت دارد؟!
مگر حفظ شعر در زندگي تأثير دارد؟!
براي مجري تلويزيون بله
براي سخنران و منبري البته
ولي براي يك دانشآموز
حفظ شعر چه تأثيري در زندگي وي دارد
هر وقت خواست خطيب شود
خب شعر هم حفظ ميكند
داد زدن براي شعر؟!
- فقط داد ميزند؟! به خاطر داد گريه ميكني؟!
«ميترسم مرا بزند»
ياد حكايت آن پير دانا افتادم
جوان نگران را گفت به آب متلاطم بياندازند
بيرون كه كشيدند
آرام گرفت
وقتش بود به تلاطم بيافتد
- ببين پسرم!
حالا فكر كن اصلاً شعر را حفظ نكني
معلّم هم سرت داد بزند
بعدش چه؟!
مثلاً حمله ميكند كه تو را بزند
نه
بالاتر
كتكت كه زد
پليس خبر كرد
بردندت دادگاه
قاضي هم نه گذاشت و نه برداشت
رأي صادر كرد
اعدام
به جرم حفظ نكردن شعر
به اينجاها كه رسيدم كمكم لبخند بر لبش نشست
به مسخره بودن حرفهايم ميخنديد
- خب بعدش چه ميشود؟!
فكر كن اعدامت هم بكنند
خب كه چه؟!
چه اتفاق مهمي افتاده است؟!
قرار بود هشتاد سال ديگر بروي برزخ
امروز رفتي
ممكن بود با كولهباري از گناه بروي
امروز پاك ميروي
در برزخ ميماني تا من بيايم
برادر و خواهرت
و همه كساني كه ميشناسيم
بعد هم قيامت ميشود و دستهجمعي ميرويم صحراي محشر
اين ترس دارد؟!
نگراني دارد؟!
معلّم مگر چقدر قدرت دارد؟!
ته تهش چه ميتواند بكند؟!
از اعدام بالاتر؟!
وقتي آرام شد
خندهاش قوام يافت
از تلاطم خارجش كردم:
- ببين عزيز دلم!
نه فقط معلّم
هيچكسي حق ندارد تو را كتك بزند
در مدرسه
و اگر چنين غلطي خواست بكند
راه دارد
آدم عاقل كه نميايستد تا او را بزنند!
فرار كن خب
«چطوري؟!»
- راهش ساده است
در مدرسه هميشه باز است
در كلاس هم
تا معلّم خواست بزند
از مدرسه بزن بيرون
بدو و فرار كن
كيف و كتاب و كاپشن را هم بيخيال
راه خانه را كه بلدي
صاف بيا خانه
من هستم
بعدش هم ميروم مدرسه و برخورد ميكنم
و كلاست را عوض ميكنم
يا مدرسهات را
دنيا كه تمام نميشود
زندگي بنبست ندارد
اگر مثل رود روان باشيم
ديگران قدرتي بر ما ندارند
تا وقتي كه ما ضعف از خود نشان ندهيم!
راه فرار را كه ياد گرفت
نگرانياش برطرف شد
كتاب را برداشت و شعر را حفظ كرد
چند بار برايم خواند
عالي
فردايش هم جلوي معلّم
«خيلي خوب» گرفت و راضي به خانه برگشت
ولي در اين ميان
در اين نگراني بيمورد
يك چيز مهم فرا گرفت؛
هيچ كسي نميتواند آزادي و اختيار را از ما بگيرد
اعتقادات و انديشههايمان را
حتي اگر بر جسم ما غلبه بيابد
روح از خودِ ماست
مرگ پايان كار نيست
از مرگ نميترسيم
تا از ظالمان بترسيم
مرگ تازه آغاز است
آغاز يك زندگي بدون پايان!