معمولاً موهاي بچهها را خودم كوتاه ميكنم
اگر نگويم هميشه
ماشين كردن كه كاري ندارد
رفتن تا آرايشگاه هم نميخواهد
سال 1384 خريدم
دسته دوم
از مغازهاي سر باجك
خيابان 19 دي
امسال براي اولين بار بردم تعمير
شكايت بچهها بود از اينكه موهايمان گير ميكند
امروز صبح كه رفتم بازپس بگيرم
24 هزار تومان را كه به تعميركار پرداخت كردم
در مسير بازگشت
به نظرم رسيد پارچهاي هم براي اصلاح تهيه كنم
پارچه شمعي
با اين دليل
پارچهاي كه داشتيم كوچك شده
كوچك كه نه
بچهها بزرگ شدهاند در حقيقت
وقتش رسيده...
زيرزمين پاساژ موسي بن جعفر (ع)
وارد مغازه شديم
من و سيداحمد
سيدهمريم و سيدمرتضي مدرسه بودند
مردي در حال خريد پارچه
از پارچه شمعي پرسيدم
بزاز گفت:
براي چه ميخواهيد؟! خبري شده؟! اين آقا هم همين الآن ده متر پارچه شمعي خريده!
عرض كردم: خير، براي اصلاح سر بچهها...
دقيقاً همينجا بود كه آن گفتگوي عجيب آغاز شد
زخمي كه سر باز كرد
به نظرم جايش بود
وقتش هم بود
مردم مگر چقدر طاقت دارند؟!
حرفشان را با ما نزنند به كه بگويند؟!
بزاز:
اين آقا آرايشگر است
پارچه شمعي ميخواهد براي آرايشگاهش
شما چرا در خانه موي بچهها را ميزني
چرا با اين كار نان اين آقا را آجر ميكني؟!
- خب، گران ميگيرند
يك ماشين كردن سر بچه هفت هزار تومن؟!
بزاز:
خب خرج كنيد، پولها را نگه ميداريد براي سفر اروپا؟!
به مردم ميگوييد مريض شدند بروند خودشان را به پنجره فولاد ببندند
بعد خودتان براي معالجه ميرويد هانوفر آلمان؟!
سريع فهميدم منظورش چيست
پاسخ بخش اول كلامش را اينطور دادم:
بزرگان ما بنده نديدهام بگويند دكتر نرويد و فقط دعا كنيد
بر عكس
امام خميني (ره) كه خودشان اجازه دادند در بيمارستان بستري شوند
پنجره فولاد هم مربوط به كسانيست كه دكترها از درمانشان نااميد شدهاند
آنوقت است كه به نذر و توسّل توصيه ميشود
بنده خدا قانع شد ظاهراً
ادامه نداد
پارچه را متر كرد و داد
متري شش هزار تومان
گفت اگر خواستي زولبيا هم درست كني
قنّادها از همين پارچه قيف ميسازند
چون ضد آب است
اضافه همين را استفاده كن!
يك متر و نيم خريدم
خداحافظي كردم و خارج شدم
اما حرفي كه زد از ذهنم خارج نشد
درونم آتشي برپا شد:
آخر چرا؟!
با كدام پول؟!
روزي كه طلبه شد چنين ثروتي داشت؟!
هزينه رفت و آمد از ايران تا آلمان چقدر است؟!
هزينه اقامت در بيمارستان چقدر؟!
با پول شخصي بوده يا بيتالمال؟!
آن يكي آقا كه براي معالجه به لندن رفته بود چه؟!
از وجوهات استفاده كرده بود؟!
يعني اگر يك طلبه معمولي هم بيمار شود
همين بيماري را اصلاً بگيرد
و حتي بدتر از اين
آيا او هم ميتواند براي معالجه برود خدمت دكتر سميعي برسد؟!
آيا اين درمان در اختيار همگان هست؟!
آيا انقلاب براي مستضعفان نبود؟!
آيا انقلاب براي مستضعفان هست؟!
آيا مردم حق دارند دلگير شوند؟!
آيا انقلابيها حق ندارند ناراحت باشند؟!
در ميان خرابههاي خيابان ارم قدم ميزديم
خياباني كه كندهاند و دارند بازسازي ميكنند
جلوي پاساژي كه در آن اين گفتگو رخ داد
ذهنم مشغول
درگير يعني
ياد خاطرهاي از رهبر انقلاب افتادم
جايي كه در ردّ پيشنهاد پزشكان فرمودند:
«در ايران معلولين مثل من زياد هستند. اگر همه آنها آمدند، من هم ميآيم»
زندگي مسئولين نبايد در حدّ أضعف ملّت باشد؟!
قرار ما اين بود؟!
آيا قرار ما اين بود؟!
مگر داد ما از طاغوت چه بود؟!
آيا قرار ما اين بود؟!
گويا به جاي اصلاحِ سر
بايد در فكر اصلاحِ سران باشيم
دلم شكسته
اشكم را نگذاشتم سرازير شود
در خود فرو رفته
نجواكنان
در نطقي باطني:
من يك روزي تقريرات اصول ايشان را ميخواندم
درس خارج ايشان شركت ميكردم
آيا قرار ما اين بود؟!
نميتوانم بهانه رئيس دفتر ايشان را هم بپذيرم
در كتم نميرود
هر چقدر كه فكر ميكنم
هيچ پاسخي ندارم
همين يك جمله است كه مدام در ذهنم تكرار ميشود:
«آيا قرار ما اين بود؟!»
پ.ن.
سر بچه من كه اصلاح شد
با استفاده از پيشبندي كه دوختم
با پارچهاي كه خريدم
به خواست خودش
از ته زدم
تراشيدم
ماشين كردم يعني! :)
ميماند سران
آن را چطور اصلاح كنيم؟!