قيمهبادنجان پختم
براي نهار
اصرار مريم بود
و گرنه من ميدانستم كه...
خلاصه بادنجان است ديگر
به مذاق بچهها جالب نميآيد
خودمان هم بوديم روزي...
و همين هم شد
سيداحمد تا اسم بادنجان را شنيد
همان اداي «اَه» هميشگياش را درآورد...
رويش را هم از ظرف خورش برگرداند
ولي صدايش كردم:
«پسرم
بادنجانهايش در تمام خورش كه مخلوط نشده
براي تو بادنجان نريختهام»
يعني در حقيقت براي پسرها نريخته بودم
به حسب اينكه حدس ميزدم باب طبعشان نباشد
نهار كه ميخوردند
مشغول صحبت شدم
و چنين روايت كردم:
«من هم بچه بودم
در سن شما
حالم از دو غذا به هم ميخورد
ميگويم به هم ميخورد يعني واقعاً به هم ميخورد
طوري كه ميخواستم بالا بياورم
يكي بادنجان
و يكي گوجه فرنگي پخته درون غذا
اين دو را اصلاً دوست نداشتم»
تعجب را در چهرهشان ديدم
همانطور كه ميخوردند
قبل از آنكه بپرسند
ادامه دادم:
«وقتي بزرگتر شدم
با خودم فكر كردم
ديدم چقدر رفتارم غيرعاديست
و ناهنجار
اينكه در مهمانيها
هر جايي كه ميروم
بايد صاحبخانه را ناراحت كنم
و غذايش را نخورم
به خاطر بادنجان و گوجهفرنگي
ديدم با اين كار دارم اعتبار و آبروي خودم را از دست ميدهم
فهميدم انسان بايد با فرهنگ جامعه سازگار باشد
و نسبت به ناملايمات آن انعطاف بدارد
اين شد كه تصميم گرفتم
خوردم
و ميدانيد كه ذائقه بر اساس عادت شكل ميگيرد
عادت كردم
و امروزه هر دو را ميخورم و ناراحت هم نميشوم!»
صداي سيدمرتضي درآمد كه:
عجب بادنجان خوشمزهاي
ديدم يكي درسته از ظرف خورش برداشته
دارد خالي خالي ميخورد
اخطار كردم:
«با پلو بخور، خالي شايد مزّهاش خوب نباشد و كلاً زده شوي!»
ولي با رغبت خورد و گفت: نه، خيلي خوشمزه است!
سيداحمد هم برداشت
گذاشت روي پلو
خورد و با بهبه گفت:
بابا قيمهبادنجان را در برنامه غذايي بگذار!
و اين بار نيز
هر دو مرا در بهت و حيرت فروبردند
از اين كه «اراده» چقدر قدرت دارد
و خداوند براي انسان
چه «اختيار» وسيع و گسترده و توانمندي تدارك نموده است!
خود را جاي آنها قرار دادم
فكر كردم كه اكنون در ذهنشان چه ميگذرد:
«حتي بابا هم از بادنجان بدش ميآمد
ولي توانست بخورد
پس:
اولاً اين فقط مشكل من نيست؛ حتي بابا...
ثانياً اين مشكل قابل حل است؛ حتي بابا...»
و پروردگار نيز وقتي كه از خطاي بزرگان ميگويد
و توبه آنان
و رفع مشكلاتشان
براي اينكه شايد همين دو نكته را دريابيم
و بدون ترس و واهمه و با اعتماد كامل
راه اصلاح و توبه پيش گيريم:
«وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى» (طه:121-122)
و آدم پروردگارش را نافرماني كرد و [از رسيدن به آنچه شيطان به او القا كرده بود] ناكام ماند. آن گاه پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و او را راهنمايي كرد. (ترجمه انصاريان)