آخرين نوشته بنده رو جواب نداديد.
عرض كردم صحبت هاي شما جهل مركب بنده رو از بين برد.
راستش بنده به شدت احساس خطر ميكنم
نسبت به آنچه كه ميدانم و تصور ميكردم كه اينها درست است و حتي مو لاي درز آنها نميرود.
نوشته هاي شما در زمينه اجتماع نقيضين و... را خواندم.
نميگويم فهميدم و يا قبول نكردم
به فكر فرو رفتم كه:
1. چقدر مباحث است كه نميدانم
2. چقدر مباحث است كه در موردشان فكر و مطالعه نكرده ام
3. چقدر بحث است كه از كنارشان راحت و بي توجه گذشته ام
4.و...
به نظر شما چه كنم؟
از كدام بايد شروع كرد؟
غالبا يكديگر را نقد ميكنند
و من هم تشخيص نميدهم.
حال چگونه نسبت به مطالعه و تمحض در يكي از آنها تصميم بگيرم؟
بالاخره نميشود كه همه را باهم بياموزم
اصلا فكر كنم
عمر كفاف ندهد.
اگر هم قرار باشد من هم شروع كنم از خودم حرف زدن
خوب ميشوم يكي مثال اين همه آدم.
نظر شما چيست؟
تازه رسيديد به نقطه آغاز
نقطه آغاز هر آدمي همين است
همين تحيّر
همين احساس عجز
آسيدمنير حركت تكاملي را از «عجز» ميآغازد
زيرا حركت را متكي به «بيرون» ميداند
حركت از درون ممكن نيست
برخلاف حركت جوهري ملاصدرا
كه اساساً درونيست، نه بيروني!
يعني چه كه حركت از بيرون آغاز ميشود؟
يعني انسان به ضعف خود پي ميبرد
و دليل پي بردن به عجز هم
ارادههاييست كه در بيرون وي عمل ميكنند
همان ولايت
ولايت ميشود انسان
در اينكه به نقطه آغاز برسد
نقطهاي كه بداند هيچ نيست
هيچ نميفهمد
و هيچ راهي ندارد
جز يك راه...
تولّي
تولي يعني اتكا به فاعل محوري
اتكا به قدرت برتر
پذيرفتن اينكه بدون هدايت نميتواند بفهمد
و بدون راهنمايي نميتواند حركت كند
دو بحث از آسيدمنير دقيقاً به اين مطلب مرتبط است
يكي «تبدّل، تكيّف، تمثّل»
و ديگري درك كلّي از «ولايت، تولّي، تصرّف»
با توجه به سهگانه «بيرون، درون، ربط»
به آن آقاي مكلّا بنگريد
به اين بزرگفيلسوفي كه دگرگون شد يك روز
يك مصاحبهاي چند سال پيش داشت
نشان از سرگشتگي
آخر و پايان
آنجا ميگويد پس از عمري تفلسف تازه فهميده است كه: جهان رازآلود است
و اين راز قابل فهم نيست
و در نهايت ميگويد:
فرقي نميكند به عرفان بروي يا فلسفه
اين به روحيه و شخصيت آدمها ربط دارد
بعضي روحيه عرفاني ميپسندند
و بعضي فلسفي
اما چيزي كه در نهايت همه گروهها به آن ميرسند يك چيز است: راز!
اينكه به هيچ چيز نميتوانند برسند!
اينها را با حرفهايي كه به نيچه منسوب ميكنند مقايسه فرماييد
نيچه ميگويند خودكشي كرد
مثل فوكو
مثل صادق هدايت
چرا؟!
اينها دقيقاً وقتي كه به نقطه آغاز ميرسند
تسليم نميشوند
نميخواهند كه بشوند
وقتي تسليم نشوند
رشد نميكنند
وقتي رشد نكنند
روزي كه رشدها ملاك برتري ميشود
وقتي كه «تعبد» وصف نظام شد
نظام خلقت
آن روز آنها دچار گرفتاري ميگردند
خاطرتان هست عرض كردم كه از جلسات بحث مبادي اصول
جلسه 34 تا 40 بحث اعتقادات است
بحث قيامت
تعريف جديدي از عقاب
بحث جديدي درباره معاد
آنجا استاد حسيني(ره) توضيح ميدهد كه «تسليم» وصف نظام شود چه رخ ميدهد
و آنها كه رشد نكرده باشند
در آن روز چه گرفتاري خواهند داشت
شما بايد خوشحال باشيد
چون طبق مبناي تكاملي استاذنا
به نقطه «عجز» رسيدهايد
طبق نظر ايشان
شما در مرحلهاي هستيد كه ولايت عمل كرده
انتظار «تولي» ميكشد
تولّي چگونه رخ ميدهد؟!
با «پذيرش» عدم امكان حركت اشتدادي بدون تسليم
اما بعد چه رخ ميدهد
«وجه الطلب» عوض ميشود
آنچه مورد مطالبه شماست تغيير ميكند
جهت كه عوض شد
تسليم كه واقع شد
اگر چه اين تسليم شعاريست
فقط يك ادعاست
ولي با اعطاي قدرت «تصرّف» به آزمون ميرسد
بيرون در درون اثر ميكند
و قدرت متولّي تغيير ميكند
رشد مييابد
قدرت كه بيشتر شد عرصههاي جديدي در فهم و معرفت حاصل ميگردد
و تصرّف افزون ميگردد
آنوقت است كه مرحله عمل است
با اين تصرّف بيشتر
بايد در همان مسير «وجهالطلب» حركت كند
تا در همان مسير استقرار يابد
اينها مطالبيست كه در جزوات استاد حسيني(ره) ديدهام
از خودم نگفتم
جزوات ايشان را بخوانيد
اين فضاها گشوده ميشود
اميدوارم موفق باشيد
اما هنوز نفهميدم كه چطور آن مطالبي كه عرض كردم
رافع جهل مركب بود
مگر عرض بنده چه بود كه چنين كند!
ياعلي
خدايارتان