1. از كجا و چگونه بايد شروع كرد؟
بنده تقريبا هم به همه مباحث علاقه دارم و هم نياز آن ها را احساس ميكنم.
از علوم انساني مانند اقتصاد، جامعه شناسي، مديريت، روانشناسي و...
تا علوم ديني مانند فقه، اصول، منطق، فلسفه و مخصوصا مباحث كلامي
اينهمه را كنار تحول هاي لازم در اين عرصه ها
و نيازهاي شديد جامعه به مجموعه اي منظم از همه آنها
باعث شده به همه بپردازم و
به هيچ كدام نپردازم.
از دو منظر ميشود به پاسخ اين پرسش نگريست
به نظر حقير؛
نخست از منظر اهميت علوم
و ديگر از منظر كاركردي
اگر به سراغ طبقهبندي علوم برويم
آن دستهبندي كه استاد حسيني(ره) دارند
«فلسفه منطق» را حاكم بر تمامي مباحث ميدانند
طبيعيست اگر اين علم در فرهنگستان
زيربناي تمامي بحثهاي ديگر باشد
ناگزير بايد متناطر با آن مطالعه داشت
طبيعتاً آشنايي با نحلههاي فلسفي لازم است
از مشائي و اشراقي گرفته
تا حكمت متعاليه
و نسبت به مكاتب غربي
مطالعه فلسفه غرب نيز لازم است
هگل و نيچه و هيوم و كانت و دكارت و راسل
و حتي متأخرتر از آنها
و جديديها
تافلر و هانتينگتون و فيخته و فوكوياما و اينگلهارت و ...
اما از نگاه كاركردي
اگر به دنبال بهرهمندي بيشتر از دانش باشيم
بايد به سه عنصر: پيشينه مطالعاتي خود، علاقه شخصي و نياز فوري اجتماعي نظر افكنيم
فردي كه مثلاً سه سال در موضوع الف مطالعه داشته
اگر همان را مبناي ادامه مطالعه قرار دهد
از ديگران سه سال جلوتر است!
فردي كه به موضوع ب علاقه وافر دارد
اگر در همان به مطالعه پردازد
مسيري كه ديگران در سه سال طي ميكنند را
يكساله خواهد پيمود
سازگاري محتوا با روحيات و علايق سبب اين شتاب ميشود
اگر نياز جامعه به موضوع جيم باشد
آنكه به اين موضوع بپردازد
وقتي به دانش دست يافت
حضور پررنگتري در خدمت به انقلاب دارد
تا آنانكه در موضوعات دورتر فعاليت كردهاند
اگر با اين شاخصها بنگريم
گمان ميكنم ميتوانيم فضاهاي متنوعتري را مشاهده كنيم
اگر مباحث استاد حسيني(ره) را معتقد باشيم
ميتوانيم فهرستي از بحثهاي ايشان را ملاحظه كنيم
و بر آن اساس
كاركرديترين را براي مطالعه برگزينيم
و در سمت مقابل
همه متون منبع كه در همان موضوع سخن گفته باشند
در كمتر از چند سال
در موضوعي متخصص خواهيم شد
كه متخصصي در آن حضور ندارد
اين گمان بنده است
نظر شما چيست؟
در همايش سه سال پيش
يك فهرستي از مباحث استاد حسيني(ره) منتشر كردند
كه به پيوست تقديم ميكنم
براي بررسي علاقه و سليقه و نياز اجتماعي
ممنون از فايل كه ضميمه فرموديد. حتما مطالعه ميكنم. اما در مورد جمع بندي شما از ميزان پيشرفت مباحث استاد حسيني، به نظر حقير با آشنايي كه از بحث هاي يكي از آقايان پيدا كرده بودم، نظر شما درست است. تا كنون اشكال را از ايشان ميدانستم. اما اكنون دانستم كه شايد اصل اين فكر هنوز توسعه نيافته است.
سئوال مهم:
1. بنده در گفت و گو هاي زياد با يكي از برادران بارها اين جمله را از ايشان شنيدم كه بحث ها در حال توليد و تكامل است. به عنوان مثال ايشان در حال تبيين جهت حركت انقلاب اسلامي بودند و ابتدا مبناي انقلاب را شرح ميدانند. در يك دور مبناي انقلاب را تحقق شاخصه هاي هويت اسلامي بيان كردند و در دوري ديگر نظام سازي اسلامي و در دوري ديگر ارتقاي ظرفيت.
آيا در مباحث استاد حسيني و يا استاد مير باقري اينچنين است؟
2. اساسا ايشان استاد حسيني به عنوان سرچشمه اين جريان فكري، توليدات خود را برچه اساس انجام دادند؟ با مثال عرض ميكنم: آن آقا مدعي بودند كه در حال توليد مبنايي عظيم تر و كارآمدتر از مبناي فرهنگستان هستند. و به شدت تلاش ميكنند اين نكته را بيان كنند كه وابستگي فكري به فرهنگستان گذشته و حال ندارند. اما وقتي از چگونگي توليد سئوال ميشود، جوابي نميشنويم.
در هر دو سئوال بنده شاهد
جسارتا
جهل گوينده از مباحث حوزوي هستم.
به عنوان مثال: وقتي ايشان در پي نقد نظر زبان شارع در حوزه- تاسيسي و امضائي- بودند، بنده سئوال كردم اين عنوان ذيل كدام بحث از علم اصول است؟
بازهم جوابي نشينيدم.
در مباحث فرهنگستان ديدم كه استاد فرموده بود: تعلق به هدف، تحمل ابهام و گمانه زني. اينها شايد اخلاق توليد باشد، اما روند توليد يا حقيقت توليد چيست؟
آيا خواب و استخاره و ..... ريشه بحث بوده است؟
سؤال مهمي كه متوجه فرمايش شماست اين است
اگر بحثها در حال توليد و تكامل باشد
اين توليد و تكامل به دست كيست؟
چه انديشمندي در حال حاضر در حال تكامل مباحث است؟
يا چه گروه و دستهاي؟
آيا هر فردي ميتواند تكامل يك انديشه را به دست بگيرد؟
آيا سازمان متولّي تكامل انديشه است؟
يا يك هيئت علمي نشستهاند و درباره هر تكاملي قضاوت مينمايند؟
قطعاً استاد تا در قيد حيات بودند
مدام در حال تكامل بحثها
هر جا مشكلي ايجاد ميشد
كاستي اگر احساس ميگشت
هر بخش كه نياز داشت
نظريات جديد ارائه مينمودند
البته نه به اين معنا كه هر روز حرف تازه زده شود
مثلاً فلسفه
چند سال طول كشيد
تا مبناي فلسفي استاد حسيني (ره) به نظام فاعليت منجر شد
ختم شد
و سير تحوّل فلسفي پايان يافت
ديگر اينطور نبود كه مدام بحث فلسفه ارتقاء يابد
در مباحث ديگر نيز وقتي قرار بود از فلسفه بهره برده شود
همان آخرين دستاورد بود
و به سراغ علم ديگر
مثلاً اصول فقه ميرفتند
مفهوم تكامل علم اين نيست كه ما هر روز به فراخور شرايط اجتماعي
بستر پذيرش پروژهها
يك نظريه جديد ارائه نماييم
بدون اينكه تلائم و هماهنگي آن با نظريه قبلي ملاحظه شده باشد
اتفاقاً بالعكس
استاد به شدّت معتقد به فلسفه تاريخ بود
حتي در برنامههاي پژوهشي خويش نيز
اگر چه سير اجمال به تفصيل را قبول داشت
ولي هميشه اجمالي از مسير پيشرو در اختيار مينهاد
اينكه چه اتفاقاتي بايد بيافتد
تا بحث به كمال نسبي خود
متناسب با شرايط فعلي برسد
و به شدّت ايشان معتقد بود
هيچ تفصيلي نبايد اجمال خود را نفي نمايد
يعني نميتواند اصلاً
اگر شما مسير صحيح را رفته باشيد
جمله معروفي از ايشان در خاطرم هست
ميفرمود:
اگر امروز گفتيم مهمترين مطلب الف است و فردا گفتيم مهمترين مطلب ب هست، اين
ميشود ناهماهنگي، نميشود ناهماهنگ حرف زد، با ناهماهنگي «نظام» درست نميشود!
اينكه ما متناسب با ضعف خود
مطالب پراكنده ميگوييم
از قضاوت نادرست خودمان نسبت به شرايط اجتماعي
و دانشيست كه در اختيار داريم
اين پراكندگي ناشي از ناهماهنگي ساختارهاي علميست
اينكه من خودم يك مطلبي ديشب به خاطرم بيايد
امروز خدمت شما عرض نمايم
نه سندي
نه مدركي
نه مستندي
نه حتي استدلالي
اين ميشود تحميل ذوق و سليقه بر علم
اين نميشود علمي
علم اگر چه طبق نظريه استاد نيز از يك جرقه آغاز ميشود
كه البته اين جرقه تصادفي نيست
قطعاً تابع ولايت و تولّيست
تابع اين است كه نماينده چه جرياني در جامعه باشي
اما پس از ابتهال عاجزانه پيدا ميشود
و حتماً بايد مقنن شود
زباندار
يعني تبديل شود به ادبيات علمي
مستدل و مستند
و در نهايت است كه اگر به تفاهم اجتماعي رسيد
و مسير «تعبّد، تقنين، تفاهم» را پيمود
قابل اتكا ميگردد
اگر اين سير را در نظر نگيريم
توليد مبنا كه كاري ندارد
شما صبح از خواب بيدار ميشويد
به آسمان مينگريد
از خود ميپرسيد: آيا ممكن است بتوان با شمردن تعداد ابرها
پي به تعداد آدمهايي برد كه هماكنون به مسافرت رفتهاند؟!
فوراً ميتوانيد يك مبنا ايجاد كنيد:
تمام عالم بر محور تعداد ابرهايي كه در آسمان ديده ميشوند مديريت ميشود
پس مبناي من ابرمحوريست
و از امروز پاسخ تمامي پرسشهاي خود را بر اين اساس محاسبه ميكنم
زيرا معتقدم «هستي» به ابر تعريف ميشود و تابع تعداد ابرهاست!
بنده همين الآن
و در حال تايپ اين سطور
يك نظريه جديد ارائه كردم
و يك مبنا پايهگذاري نمودم
خيلي سخت نبود
راحتتر از آنچه كه تصوّر بفرماييد
سختترين و دشوارترين بخش يك نظريه
توليد آن نيست
بلكه تفاهم آن است
به تفاهم رساندن
به پذيرش
مثلاً پائولوكوئيلو واقعاً به نظر ميرسد همينطور عمل كرده
يك نظرياتي از خود درآورده
اما با قدرت ادبيات
با اتكا به الفاظ و استعارات و خيالپردازيها
با ثروتي كه به پاي نشر آثارش ريخته شده و برندسازيهايي كه نموده
بله
توانسته نظريات سخيف خود را به خورد بعضي بدهد
اما مسير توليد يك نظريه
فقط توليد و پذيرش هم نيست
بلكه
قطعاً يك حلقه واسطه ميخواهد
تقنين
بايد نظريه قابل استدلال باشد
بايد علمي باشد
بايد بتوان نسبت آن را با ساير نظريات به نحوي تبيين كرد
كه برتري آن را نشان دهد
برتري يعني چه؟
يعني توانمندي در تحليل بهتر پديدهها
و تحليل هماهنگ تعداد بيشتري از پديدهها
يعني هم كمّاً و هم كيفاً ارتقائي را نشان دهد
اين نظريه و مبنا نسبت به ساير مباني و نظريات موجود
اگر چنين نشود
نظريه فوق قابل توجه نيست
و اگر هم به پذيرش برسد
با قدرت و ثروت و فريب
بين انديشمندان جا باز نميكند
زيرا دانشمندان با تقنين سر و كار دارند
با علم
نه با تبليغ و ترويج و زبانبازي
اما از كجا ميتوان به مبنايي رسيد كه قابل تقنين باشد
تا قابل تفاهم گردد
نياز به تعبد است
تعبد يعني قرار دادن عقل خود در مسير اطاعت از فاعل مافوق
اينكه سلوك و رفتار فرد
كاملاً به نيّت طاعت باشد
و تمام توجه خود را به اراده ربوبي نمايد
تا مشمول عنايت و توجه قرار گرفته
و علمي برتر به او اعطا گردد
از نظر استاد حسيني (ره) همه انسانها در اين دنيا «نماينده» هستند
نماينده جريانهاي حقيقي قدرت
نماينده افرادي كه خودشان در بين ما نيستند
ولي ما انسانها به واسطه تمسّك به ادبيات آنها
ادامهدهنده مسير حركتشان ميشويم
بايد پيدا كنيم كه نماينده چه كسي هستيم
و نماينده چه كسي ميخواهيم باشيم
[گاهي بدون التفات نماينده جريانهايي ميشويم
كه نميخواهيم نماينده آنها باشيم]*
ايشان انسان را نماينده ميداند
جريان ولايت حق در مقابل جريان ولايت باطل
با تمام انشعابات و شعوب
توليد لازم است
خيلي هم آسان به نظر ميرسد
اما دشواري آن در تلائم است
در هماهنگي آن محصول علمي با ساير محصولات
و قدرت برتر در نقد و نقض آنان
يعني تقنين
اما از باب جهالت
ما دوستاني كه در فرهنگستان رفت و آمد داشتيم
معمولاً از سطوح دانشي پايين وارد مباحث استاد شديم
(غير از چند نفر خاصّ)
لذا اطلاعات ديگرمان اندك است
و بيشر كلام استاد را ياد گرفتيم
اين است كه شما كاملاً به حق مييابيد
كه مثلاً فلان مطلب را ميگوييم كه از نظر فلان علم نادرست است
اما اطلاع اندك ما از آن علم
سبب خنده حضار ميشود! :)
اين يك نقص است
البته كه يك نقص است
براي نقد و نقض يك مبنا
بايد كاملاً به آن مسلط بود
نميشود پنداري از يك مبناي علمي داشت
و آن پندار را نقد كرد
اين در رفتار ما بسيار ديده شده است
و بنده خود شاهد بر اين مطلب بوده و هستم
اميد كه توانسته باشم پاسخ دهم
هر جاي مطلب كه واضح نشد
بفرماييد تا در حدّ توان
توضيح بيشتر ارائه شود
سؤالات دقيقتر و ريزتر بپرسيد
اگر بنده جواب داشتم ميدهم
اگر نداشتم
خوشحال ميشوم كه بر بانك پرسشهاي خود بيافزايم
تا دنبال جواب آنها نيز بگردم
*اين مطلب را از خود اضافه كردم، در بحث استاد نديدم!