ما زماني گزاره ي «مغز درون خمره» كه پاتنم عنوان مي كند خود متناقض مي گوييم كه نگاهي غير الهي به آن داشته باشيم.
يعني چه؟
يعني اصالت انسان را به جسم او بدهيم و ماده را در سرشت انسان اصيل بدانيم در صورتيكه در نگاه الهي اصالت انسان در روح اوست.
پس زماني كه مغز شخص الف را از جمجمه بيرون مي آورند و در خمره قرار مي دهند و در صورتي كه نگاه ما الهي باشد همان شخص الف در خمره قرار مي گيرد نه اينكه شخص الف در جمجمه بماند زيرا مغز شخص الف به همراه روحش كه اصالت اوست از جمجمه به خمره منتقل مي شود نه اينكه ديگر شخص الف نباشد.
و اينجاست كه اين گزاره ديگر خود متناقض نخواهد بود.
أحسنت
به نكته بسيار مهمي اشاره فرموديد
اين يكي از گرفتاريهاي ماست
تحليل رابطه روح و جسم
در فلسفه اسلامي
شايد شبهه «معاد جسماني» را شنيده باشيد
يكي از مسائل مهم و گرفتاركننده علم كلام و فلسفه
موضوعي كه با كلام ابن سينا بيشتر گره خورده است
جايي كه از نظرگاه فلسفي خويش
قادر نيست «جسماني بودن معاد» را ثابت نمايد
ولي به دليل ايمان خود
آن را ميپذيرد:
http://tahoor.com/fa/Article/View/25720
فلاسفه پس از شيخ نيز درگير اين مسأله بودهاند
و بايد به آن پاسخ ميدادند
اما مشكل اصلي كجاست؟!
دقيقاً در اينجا:
وجود نميتواند با عدم منقطع گردد
و دو پاره شود!
دقت بفرماييد
اگر شيء الف معدوم شود
به نحوي كه ديگر «نباشد»
و سپس دوباره موجود گردد
آن ديگر شيء ب خواهد بود
نه شيء الف!
چرا؟!
زيرا قائلين به نظريه «وحدت شخصيه وجود»
نميتوانند بپذيرند دو وجود داراي شخصيت واحد باشند!
وجود اساساً يك امر يكپارچه و بسيط در فلسفه اسلاميست
قابل تجزيه نيست
قابل تخلخل به عدم هم نيست
اگر حتي شما دو شيء را ببينيد كه در همه چيز مانند هم باشند
قطعاً دو تا هستند
زيرا دو وجود دارند
دو وجود منحاذ و متباين
علامه طباطبايي (ره) و بزرگان متأخر
بيشتر اين مسأله را با «محور گرفتن روح انسان» حل كردهاند
اينكه انسان اگر جسمش معدوم ميشود
روحش كه باقيست
و شخصيت و هويت انسان به روح وي است
براي آن هم ادلهاي دارند
مثل اينكه معاصي و فضايل انسان كه به پاي جسم وي نوشته نميشود
اينكه تمام جسم چند سال يكبار عوض ميشود
سلولها ميميرند و سلولهاي جديد ميآيند
ولي اين انسان همان انسان است
پس هويت او به روح اوست
و آن باقيست
دو تالي دارد اين نظريه
نخست اينكه بايد قبول كنيم جسم برزخي و آخرتي
متفاوت از جسم دنياييست
از نظر وجود يعني
وجودهاي مختلفي هستند
و ديگر اينكه
بايد به جاودانگي و عدم فناي روح معتقد شويم
به اينكه
اگر خداوند فرموده «كل من عليها فان»
شامل روح نميگردد
پس روح ميماند و از بين نميرود
تا دو روح نگردد
و همان شبهه جسم درباره روح تكرار نشود
http://www.hawzah.net/fa/Seminar/View/79664
حالا اگر شما انسان را «روح» بدانيد
اين روح البته كه اگر از جمجمه به خمره منتقل گردد
هيچ تناقضي در كار نيست
اصلاً يك وجوديست اين روح
كه غير از مغز است
اينجا ما يك وجود القايي محض داريم
يعني همان روح
يكبار به مغز در جمجمه القاء شده
و بار ديگر به مغز در خمره
نه مغز در جمجمه «من» هستم
و نه مغز در خمره «من» هستم
هر دو
دو ظرف هستند براي «من»
با ايننگاه
شبهه مغز در خمره اصلاً منتفيست
بحث بر سر ظرفيت و جابهجايي «من» از يك ظرف به ظرف ديگر است
دانشمند خبيث هم نميتواند اين انتقال را صورت دهد
تنها خدايي كه اين روح را در يك ظرف قرار داده
ميتواند آن را بيرون كشد و در ظرف ديگر نهد
چرا كه در فرض ما
دانشمند هم يك انسان است
او كه خودش فرشته نيست
از ملائكه نيست كه فراتر از انسان
بتوانند روح را مستقل از جسم درك نمايند
اما اگر مانند استاد حسيني(ره) و البته شايد خود ابنسينا
جسم و روح را متعلّق به هم بدانيم
در ارتباط با هم
و انسانيت انسان را به اين «تركيب» تصوّر كنيم
بگوييم «من» متشكل از روح و جسم به صورت پيوسته است
با هم
اينجا ديگر نميتوانيم آنچه شما فرموديد را معتقد گرديم
تا روح از جسم خارج ميشود
ديگر «من» نيست
و اگر در جسم ديگري قرار بگيرد
يك «هويت» ديگر پديد ميآيد
در هر صورت اين بستگي به نظريه شما درباره واقعيت روح دارد
و تعريف انسان
در اين ميانه مشكل اصلي در اينجاست
كه وقتي سخن از روح به ميان ميآيد
ما در حال صحبت كردن در موضوعي هستيم
كه قوه تفكّر ما قادر به تحليل آن نيست
اگر عملكرد عقل را سنجشي بدانيم
اينكه تا مقايسه نكند
تا دو چيز را با هم نسنجد
دركي از هيچكدام ندارد
درباره با هويت و چيستي روح
نميتوانيم قضاوتي نماييم
عقل خود را يعني قادر نميدانيم به حكم دادن
اينجاست كه درباره معاد جسماني و برزخ هم بايد قائل به تعبّد شويم
هر آنچه پروردگار فرموده بپذيريم
و قبول كنيم
كه عقل ما راهي ندارد تا آن را اثبات يا نفي نمايد
زيرا محيط به موضوع مورد بحث نيست
موفق باشيد
[ادامه دارد...]