اما حقير متوجه جواب شما در مورد سوال دوم نشدم كه:
آيا علم انسان به وجود خودش كه «من وجود دارم» از نوع «علم حضوري» مي باشد؟
نظريه ي انسان معلق ابوعلي سينا(ره) در صدد بيان چيست؟آيا موضوع اين است كه مي خواهد علم حضوري انسان به وجود خويش را بيان كند؟
انسان معلق ابن سينا ميخواهد اثبات كند
كه اگر هيچ علم حصولي براي ما نباشد
يعني تمام مجاري حسي ما را از كار بياندازند
و هيچ درك و تصوري در ذهن نداشته باشيم
و هيچ مفهومي
باز هم دركي از «من» داريم
پس
علم ما به خودمان محتاج حواس ما نيست
و اين يعني درك ما از خودمان مبتني بر علم حضوريست
به اين ترتيب ايشان سه چيز را ثابت ميكند
نخست اين:كه «علم حضوري» وجود دارد
ديگر اينكه
علم ما به خودمان از سنخ «علم حضوري» است
اما آنچه ايشان درصدد اثبات آن است
و قصد جدي و مهمش بوده است
اثبات نفس مجرد است
يعني اينكه انسان مركب از ماده و غيرماده باشد
جسم و روح
براي اثبات روح ايشان اين نظريه را طرح فرمودهاند
زيرا اگر روح وجود نميداشت
چون انسان معلّق عاري از حواس ماديست
هيچ دركي از جسم خود ندارد
ولي هنوز دركي از «خود» دارد
پس «خود» انسان
يا همان نفس او
جسم وي نيست
بلكه روحيست كه با جسم تركيب شده است
كمي راجع به تاريخ «علم حضوري» مطالعه نمودم و به نتايجي دست يازيدم.
مگر در صحبتي كه با شما قبلا به ميان آمد درمورد علم انسان به «ذات خود» يا نفس خود» يا «خود» كه از طريق «علم حضوري» درك مي شود چيزي غير از «من» است كه ابوعلي سينا كه از حكمت مشاء مي باشد با انسان معلق آن را اثبات نموده است؟
مگر نفس يا ذات كه انسان با علم حضوري آن را مي يابد و به آن علم دارد به معناي علم داشتن به «من» نيست كه هركس آن را در خود مي يابد؟
از طرف ديگر شيخ شهاب الدين سهروردي كه شخصي از مكتب اصالت ماهيت مي باشد اولين بار علم حضوري را مطرح نكرده و علم انسان از طريق «علم حضوري» را به ذات عنوان نكرده؟
ملاصدرا نيز كه پايه گذار حكمت متعاليه مي باشد از علم انسان به ذات خود از طريق «علم حضوري» به وفور سخن گفته است.
پس مي توان نتيجه گرفت كه اگر قائل به هر سه مكتب فوق باشيم پذيرفتن «علم انسان به ذات» خود را از طريق «علم حضوري» نمي توانيم انكار كنيم و هر سه مكتب فوق به اين مساله اذعان دارند.
با فرمايش شما موافقم
اما...
اينكه مكتب اشراق را اصالت ماهيت بناميم
به گمانم نادرست ميآيد
عرض كرده بودم كه تا قبل از ملاصدرا
مرز روشني بين اصالت ماهيت و اصالت وجود نبود
و اين از ابداعات ايشان است
و با توجه به ديدگاههاي شهودي و اشراقي سهروردي
نميتوان ايشان را به زعم حقير اصالت ماهيتي دانست
زيرا كسي كه قائل به «شهود» باشد
يا به قرائتهاي امروزينش «حضور»
نميتواند حقيقت همه اشياء را به ماهيات آنها بداند
و وجود را اعتباري فرض كند!
ولي در كل با فرمايش شما
در اينكه هر سه مكتب مشاء و اشراق و حكمت متعاليه
علم انسان به خودش را «حضوري» ميدانند
موافق هستم
با تناسب پاسخي كه فرموديد مي توانيم نتيجه بگيريم كه شما «علم حضوري» به ذات را كه با آن مخالفت مي كرديد پذيرفته ايد؟
مشكل اين است كه بنده از زماني كه با مبناي فلسفي استاد حسيني الهاشمي (ره) آشنا شدم، ديگر نتوانستهام با مباني فلسفي مشاء، اشراق و حكمت متعاليه كنار بيايم!
نواقصي در آن مبناهاي فلسفي به نظرم رسيد
كه پذيرش آنها را برايم دشوار كرد
البته اين بدان معنا نيست كه اين مكاتب فلسفي هيچ كارآمدي و فايدهاي ندارند
ديديد كه در نقض شبهه مغز در خمره
من از آن مباني فلسفي استفاده كردم
زيرا در جدل، حقيقتاً هيچ فلسفهاي بهتر از آن مكاتبي كه مبتني بر اصالت ماهيت يا اصالت وجود باشند يافت نميشود، يعني مباني فلسفي متكي بر «اصالت ذات»
اما در تحليل «وحدت و كثرت» و همجنين «اختيار» با مشكلاتي مواجه شدم
وقتي مكاتب فلسفي مذكور را مبناي استدلال و تحليل قرار دادم
از اين رو اساساً پذيرش علم حضوري
به عنوان يكي از اقسام علم
محل اشكال است برايم
ادعا نميكنم هر جه پنداشتهام قطعاً درست و صحيح است
هنوز نياز به مطالعات بيشتر و بررسيهاي دقيقتر دارم
ولي خوشحالم بحمدالله شما پاسخ مورد نظر خود را يافتيد
موفق باشيد
[ادامه دارد...]