استاد ابتدا به ساكن از اين بايذ خيالمان راحت شود كه اين جهان و همه ي مطالبي كه شما درباره ي آن فرموديد خيال و توهم و القائات دانشمند خبيث نيست تا به بقيه ي ماجرا بپردازيم.
شما مي فرماييد قرآن بخوانيم ابتدا بايد بدانيم كه اين قرآن از القائات دانشمند خبيث نيست و يك واقعيت دارد تا بعد به آن بپردازيم.
چطور مي شود به اين مطلب رسيد كه ما با مسائل واقعي هم روبرو هستيم مانند همانطور كه عرض كردم كوه،درخت،آسمان و....تا واقعي بودن و خارج از القاء بودن اينها ثابت نشود باز رفتن به سراغ مطالبي كه شما فرموديد يك سيكل باطل است.
آيا با علم حضوري خود كه درك مي كنيم وجود داريم و اعمالي انجام مي دهيم مي توان به آن استناد كرد كه با اشيائي مواجه مي شويم كه واقعيت دارند و القاء نيستند؟
وگرنه اينكه انسان همه اش بايد در توهم زندگي كند كه نداند آيا چيزي وجود خارجي دارد يا ندارد.
چطور مي توان استناد كرد كه چيزي وجود خارجي دارد و القاء دانشمند خبيث نيست چون اگر از جنس القاء باشد ديگر وجود خارجي نمي يابد؟آيا علم حضوري در اينجا كمك مي كند؟
با سپاس و تشكر از شما.
ريشه اشكال شما به يك مطلب ساده باز ميگردد
مطلبي كه مشكلات زيادي را
براي دين و دينداري پديد آورده است
آيا با فلسفه بايد دين را ثابت كرد
يا دين است كه فلسفه را ترسيم ميكند
دقيقاً نسبت دين و عقل همينجا مورد توجه قرار ميگيرد
ساليان سال است كه اعتقادات ما را اينگونه شكل دادهاند
كه ابتدا بايد با مباحث فلسفي
و برهانهاي عقلي نظري
خدا را اثبات نمود
و سپس به او ايمان آورد
در حالي كه دو مشكل در ميان است:
نخست اينكه گذشتگان ما
هزاران سال تاريخ انسانهاي مؤمن
خالي است از اين براهيني كه بر وجود خدا
توسط فيلسوفان متأخر ذكر شده است
اين همه انسان اصلاً بيشترشان اهل فهم فلسفي نبودهاند
چطور بدون دانستن برهان
براهين عقل نظري يعني
خدا را پذيرفته و به كمال انساني خود دست يافتهاند
خيلي هم انسانهاي متديّن و دينداري هم بودهاند
ديگر اينكه
چطور آيات و روايات خالي از اين براهين نظريست *
[احتمالاً و با اطلاع اندكي كه حقير دارد، البته ممكن است و شايد در اين خصوص اشتباه كرده باشم، قطعاً مطالعه و بررسي بيشتر لازم دارم، اما در حال حاضر و با اين بررسيهاي كنوني اينطور در نظرم هست]
برهان عليّت و نظم و صديقين و مواردي اينچنين
براهيني كه بر عقل نظري صرف
و بر مقدماتي منطقي و فلسفي متكيست
كدام يك از انبياء با چنين ادبياتي قوم خود را به خدا دعوت كرده است
كدام آيه از قرآن براي مردم استدلالات فلسفي
كه نيازمند مقدماتي نظري باشد
آورده است
استاد حسيني (ره) به اين مطلب اشكال داشتند
به اينكه «عقل» نميتواند بر «ايمان» مقدم شود
عقل نظري منظور است
يعني نميشود انساني كه «درون» عالم است
نسبت به «بيرون» آن گزارش دهد
پس عقل اگر تنها باشد و تنها
خالص خالص
فلسفه به تنهايي قدرت قضاوت نسبت به ماوراي خود را ندارد
همين است كه ميبينيد
فلاسفه بزرگي از معاصرين به بيخدايي و كفر رسيدهاند (فلاسفه غربي منظور است بيشتر)
زيرا عقل بماهو عقل
عقل تنها
هرگز نميتواند گزارشي نسبت به چيزي بدهد كه نميتواند آن را بسنجد و بررسي كند
اينجاست كه ايمان خود را نشان ميدهد
خداوند ايمان را از طريق تغيير آثار پيرامون انسان
آثاري كه فرد ميتواند آنها را بسنجد
به او عرضه ميكند
همانطور كه عرض كردم
مثلاً در حال غرق شدن است
كشتي شكسته
يا زير بدهي مالي در حال خُرد شدن
دلش متوجه يك نيروي فرازميني ميشود
تا التفات پيدا ميكند و منقلب ميشود
درخواست كمك كه ميكند
مشكل ناگهان از يك طريق شگفتآور حل ميشود
و آرامشي بر قلب او مستولي ميگردد
كه ميفهمد از جايي ديگر آمده است
هر انساني حداقل يكي دو بار
در زندگي اين شرايط را تجربه كرده است
بلكه هم بيشتر
مثلاً مريض شده
نااميد
دكتر ناگهان جواب ميدهد كه رو به بهبوديست
دقيقاً وقتي كه دل آن آدم ميشكند
و توجه به خدا پيدا ميكند
اينجا خداوند تصرّف در آثار و اوصاف همين دنيا ميكند
و عقل عملي به كار ميافتد
عقل عملي ميگويد به طريق عادي
بايد اين اتفاق نميافتاد
و فلاني مثلاً غرق ميشد
اما اين اتفاق عادي نيست
و نميتواند از مسير عادي روي داده باشد
همان قاعده «عدم تماثل» شهيد صدر (ره)
اينجا خداست كه پيشقدم ميشود
مقدمات ايمان را او فراهم مينمايد
و انسان وقتي تسليم شد
وقتي پذيرفت كه خدا هست و بايد در مسير او گام بردارد
بعد از اين مرحله است كه عقل او نيز آماده ميشود
خداوند عقل او را نيز آماده فهم معارف حقه ميكند
و گرنه انسان كافر، اصلاً عقل او مُهر زده شده است
صمٌ بكمٌ عميٌ براي او آمده است
خداوند ميفرمايد كه انسانهاي كافر اصلاً نميبينند و نميشنوند
يعني قادر به فكر كردن صحيح نيستند
و اين نشان از تقدم دين بر عقل دارد
از اين رو بايد در انديشههاي فلسفي تجديد نظر كرد
ما براي ايمان به خدا و غيب
براي پذيرش قرآن و نبوّت پيامبر (صلّاللهعليهوآله)
محتاج ادله عقل نظري
و استدلالات فلسفي نيستيم
اگر چنين بود
هيچكسي نميتوانست در طول تاريخ ايمان بياورد
مگر فلاسفه مسلمان با استدلال فلسفي ايمان آوردند؟
اگر چنين است
پس چرا فلاسفه غير مسلمان ايمان نياوردند؟
اگر فلسفه فلسفه است
چطور بعضي به خدا ميرسند
و بعضي ديگر با همين فلسفه به كفر ميانجامند؟
نبايد براي ايمان به خداوند و قرآن و پيامبر (صلّاللهعليهوآله)
منتظر باشيد براهين عقل نظري كاري براي شما انجام دهند
بحث مغز در خمره هم از همين نوع است
سيكل باطل اساساً كار عقل نظريست
همهچيز را به هم وابسته و معلّق مينمايد
و در نهايت به دور باطل ميرسد
ولي انسانها دارند زندگي ميكنند
به خدا هم ايمان دارند
قرآن هم ميخوانند
حاجات خود را نيز از خدا ميگيرند
بدون هيچ سيكل باطل و دور معيوبي!
اينها منتظر ادله نظري براي اثبات دين نماندند
اينها فهميدند كه ايمان ابتدا به قلب وارد ميشود
نه به مغز
انساني كه به خدا ايمان آورد
به غيب ايمان آورده
حالا اين انسان ميتواند به كمك فلسفه
به زبان فلسفه
اين ايمان خود را توصيف كند
تا با ديگران ارتباط كلامي برقرار نمايد
لذا فلسفه به كسي ايمان نميدهد
كه اگر ميداد
اينهمه فيلسوفِ بيدين كافر در غرب پيدا نميشد!
* يا اگر بوده، مخاطب خاص داشته است
مثلاً خواصي از ياران اهل دانش
[ادامه دارد...]
نظرات
حامد: ممنون، قدري مفهوم تفكر برايم مبهم شد. در چارچوب غربي فرآيند تفكر مجموعه اي است از اگر و آنگاه ها كه مي توان آنها را به زبان سوري نوشت. ديگر صحبت از معنا و مفهوم نمي شود. در اين چارچوب هم كامپيوتر قادر به تفكر كردن است و هم فلان دانشمند ملحد و بي دين. زماني كه تفكر كردن به مجموعه اي از اگر و آنگاه ها كاهش يابد، واقعا تفكر كردن بسيار راحت است. ديگر در چنين تفكر كردن نيازي به تصور مفاهيم نيست كه كاري دشوار باشد. همانطور كه خودتان برنامه نويسي كار كرده ايد و مي دانيد، كامپيوتر مفهومي را تصور نمي كند و فقط يك سري قواعد اگر و آنگاه ها را دنبال مي كند. بنابرين حسد و بخل و غيبت و تهمت هم باعث نمي شود شخص نتواند اين قواعد را دنبال كند.
ولي آن تفكري كه انسان را از كامپيوتر متمايز مي كند چيست؟ آن نوع تفكري كه شخص كافر و حسود و غيبت كننده قادر به انجامش نيست، چيست؟
آنچه به گمانم مي رسد مي نويسم. اگر اشتباه مي كنم ممنون مي شوم آگاهم كنيد.
كامپيوتر قادر به تصور مفهوم و انتزاع مفهوم نيست كه اصل تفكر و تعقل به انتزاع كردن است. به گمانم شخص كافر نيز در همين جا مي لنگد. مثلا شخص با ايمان تصوري كه نسبت به فضايل و رذايل در حديث لشكر عقل و جهل دارد به مراتب عميق تر است از تصور شخص كافر.
عمق بخشي به تصور اين فضايل هم تنها با كسب اين فضايل در ارتباط با مردم حاصل مي شود و چيزي نيست كه در اتاق در بسته حاصل شود.
شنبه ۶ تير ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۹ عصر
پاسخ: تفكر معاني مختلفي دارد. در منطق صوري، آنچه امروز در حوزههاي علميه خوانده ميشود، تفكر به «حركت از معلومات به سوي مجهول» گفته ميشود. اينكه چند گزاره به هم پيوسته و گزارهاي ديگر نتيجه دهند: معلومات: الف ب است، ب ج است. نتيجه (مجهول): الف ج است. اين تعريف مربوط به «تفكر نظري استنتاجي» ميباشد؛ نوع خاصي از تفكر كه ارسطو را مدوّن آن ميدانند. در اين روش فكر كردن، سرعت در حدس زدن و انتخاب مقدمات از تفاوتهاي فردي ناشي ميگردد و انسان را شايد تا حدودي از كامپيوتر متمايز نمايد. امروزه تفكر معناي ديگري نيز يافته است، با توجه به بروز شناختشناسيهاي مبتني بر تجربه. تفكر تجربي حاصل مشاهدات است. روشي دارد كه سادهترين بيانش را امروز در اول كتاب علوم دوره راهنمايي به دانشآموزان آموزش ميدهند. در اين شيوه، پس از برخورد با مجهول، ذهن با مراجعه به تجربيات سابق و مشاهدات خود و تحليل آنها، يك فرضيه پيشنهاد مينمايد. براي بررسي و اعتبارسنجي فرضيه، آزمون طراحي ميشود و آزمون نيازمند تغيير شرايط در يك نمونه و عدم تغيير شرايط در نمونه شاهد است. از مقايسه تفاوتهاي حاصله، فرضيه اثبات يا ردّ ميشود. مهمترين كار ذهن در اين نوع تفكر، تحليل مشاهدات است و يافتن روابط اسباب و مسبّبات. شايد تعاريف و شيوههاي ديگري نيز براي تفكر وجود داشته باشد، مانند «تفكّر سنجشي» كه مبدع آن استاد حسيني (ره) هستند. ايشان تحليلي متفاوت از فرآيند فكر كردن ارائه نمودهاند. شايد به نظر برسد تمام اين تعاريف تفكر با آنچه كامپيوتر انجام ميدهد مشابه است. بله، اگر «اختيار» را حذف نماييم و تفكر را يك روند جبري از معلومات به مجهول، يا از مشاهدات به فرضيه و نظريه بدانيم، رايانه هم قادر به انجام آن هست. اما اگر تفكر مثل راه رفتن تابع اختيار بشر باشد، اگر چه روبات هم راه ميرود، ولي آثاري كه بر راه رفتن انسان مترتب است بر راه رفتن روبات نيست، بر راه رفتن انسان «اخلاق» حاكم ميشود، زيرا پاي اختيار در آن باز شده است. «خير و شر» و خوبي و بدي كه بيايد، تأثير وضعي در نفس ميگذارد، ظرفيت را تغيير ميدهد و رفتار بعدي را متفاوت ميسازد. اولويتها را تغيير ميدهد و ميبينيم يك آدم به موضوعاتي فكر ميكند كه آدم ديگر به آنها فكر نميكند، يا مقدماتي را دخالت ميدهد كه ديگري نميدهد!
حامد:
به نام خدا
سلام عليكم،
از مجموعه مباحثي كه در نسبت عقل و دين آورده ايد از شما متشكرم.
"و گرنه انسان كافر، اصلاً عقل او مُهر زده شده است. صمٌ بكمٌ عميٌ براي او آمده است". هنگام خواندن اين جملات شما، به ياد اين حديث از پيامبر افتادم كه اخيرا خوانده بودم: "هر گاه نه اين بود كه لشكر شياطين اطراف قلوب بني آدم را احاطه كرده اند، هر آينه حقايق ملكوت آسمان ها و زمين را مشاهده مي نمودند.".
قرآن در شمار زيادي از آيات به تفكر و تعقل تاكيد كرده است و البته فرآيند تفكر و تعقل هم جدا از استدلال نيست. زيرا كه ارتباط مجموعه اي از مفاهيم و حكم به صدق و كذب دادن همان استدلال كردن است. ولي چيزي كه به گمانم شما روي آن تاكيد داريد تفكر محض و بدون ايمان است. چيزي كه به جاي خدا محور، عقل محور باشد.
در واقع شما علاوه بر استدلال عملي(در نسبت عقل و دين 18)، استدلال نظري را به كل انكار نمي كنيد. بلكه تنها مي گوييد كه بايد خدا محور باشد. آيا منظورتان اين است كه پيش فرض هاي استدلال را از قرآن و احاديث اتخاذ كنيم كه خدا محور باشد؟
جمعه ۵ تير ۱۳۹۴ - ۵:۵۶ عصر
پاسخ: اگر براي انسان «اختيار» قائل باشيم، او بر تمام افعال خود تسلّط دارد. ميتواند نگاه كند يا نكند، هنگام نگاه كردن ميتواند چشمان خود را لوچ كند، تا تمام حقيقت را به درستي نبيند و چشمانش تار شود. انسان ميتواند عينك دودي بر چشم گذارد، تا همهچيز را تاريك ببيند. انسان حتي ممكن است در اثر استفاده نادرست از چشمانش، آنها را ضايع و ضعيف سازد و ديگر واقعاً قادر نباشد حقيقت اشياء را به درستي ببيند. حالا آيا تفكّر يكي از افعال بشري نيست؟! آيا تفكر و تعقل متأخر از اراده و انگيزه نيست؟! عرض بنده اين است كه انسان اگر بخواهد فكر ميكند و اگر نخواهد نميكند. تفكر امري جبري نيست. كيفيت آن نيز به اختيار بشر است. حالا اگر مدتي از فكر اشتباه استفاده كرد، اگر مثلاً مشروبات الكلي مصرف كرد و الكل سيناپسهاي مغز وي را ضعيف نمود، آيا اين انسان ديگر به خوبي ميتواند قواعد عقلي را درك نمايد و استدلالات و ملازمات را بفهمد؟! اگر مثلاً حسد و بخل و غيبت و تهمت و اين قبيل رذايل اخلاقي، آمد و نفس بشر را ضايع كرد. فلاسفه عقل را يكي از قواي نفس ميدانند. چنين نفسي ديگر چه قوتي دارد كه بتواند بيانديشد؟! اينجاست كه منكر ادله بديهي و واضح و روشن ميگردد. عقل نظري چيست؟! آيا يك چيز منحاذ و مستقل از اختيار بشر است؟! آيا تبعيت نميكند از قوا و جنود عقلي بشر؟! اگر متابعت دارد، پس تفكر محض و نظري نميتواند وابستگي به متغيّر ايمان و عمل صالح نداشته باشد. نميشود فرد با ايمان و بيايمان مانند هم تفكّر كنند، زيرا آندو مانند هم غذا نميخورند، مانند هم شهواتشان را رفع نمينمايند و مانند هم عبادت نمينمايند. انگيزههايشان متفاوت است و اختيارهاي متفاوت از آنها متمشّي ميشود. پس متفاوت و با كيفيتهاي مختلف فكر ميكنند. اينطور نيست؟!
حامد:
و يا در همين حديث كه يك ساعت تفكر از 70 سال عبادت بهتر است، مگر تفكر چيزي جدا از استدلال كردن است؟ لطفا مناظره امام رضا با زنديق http://www.14-masoum.com/10393 را بخوانيد، همين استدلال امام مرجعي شده است كه خيلي از فلاسفه مسلمان در كتب خود آورده اند. استدلال هايي از اين دست در مناظرات ائمه زياد است. مناظره امام صادق با طبيب هندي و ... گاهي همين استدلال ها منجر شده است كه شخص مقابل به اسلام ايمان آورد. البته كسي كه در مرتبه ي زيادي از كفر فرو رفته باشد به قول خودتان استدلال نظري كردن برايش فايده اي ندارد.
جمعه ۵ تير ۱۳۹۴ - ۵:۵۶ عصر
پاسخ: مناظره مذكور را مطالعه كردم. تشكر. ما گريزي نداريم از انتخاب يكي از اين دو نظريه؛ يا بپذيريم كه «آگاهيها» مقدّم بر «اختيار» است. يعني اگر يكي به راه راست ميرود و ديگري به چپ، زيرا آگاهيهاي متفاوتي دارند؛ يكي راست را منتهي به مقصد ميداند و ديگري چپ را. در اين نظريه ما معتقد ميشويم كه همه آدمها به فكر مصالح خويشند، منتها در تشخيص اشتباه ميكنند. يكي گمان ميكند بعد از مرگ چيزي نيست، عقلش حكم ميكند تا دزدي كند و زور بگويد تا لذت دنيايش بيشتر شود. ديگري اعتقاد به جهان پس از مرگ دارد، ميگويد دزدي نكنم تا آنجا بيشتر گيرم بيايد و بهتر. اگر قائل به اين نظريه باشيم، بعيد است بتوانيم عقاب و عذاب اخروي و جهنم را توجيه كنيم. زيرا عملاً «اختيار» را نفي كردهايم. انسان ديگر با «ماشين» و روبات فرقي ندارد. مقداري آگاهي دارد كه طبق آن عمل مينمايد. آگاهيهاي افراد را عوض كني، رفتارشان تغيير مينمايد. در اين حالت، استدلال علت تامه تغيير باور و اعتقاد فرد ميشود. همينكه برهان بياوري، ناچار است بپذيرد و ناگزير است ايمان بياورد. اما اگر «اختيار» را حاكم بر حتي «آگاهيها» بداني. يعني فرد ميتواند بداند و قبول نكند. بداند و باور ننمايد. بداند و عمل نكند و انكار حتي بكند. قرآن پر است از اين قبيل مثالها. كفار دقيقاً همينها هستند. اختياري كه بر آگاهي مسلّط است، با برهان نظري صرف درست نميشود. اينجا برهان عملي به كار ميآيد. بايد فرد را در ميان جامعه منزوي كرد. اينجاست كه مناظرهها بايد علني باشد. يعني زنديق را حضرت (ع) نميبرد در پستو و تنها با وي سخن بگويد. او را بايد جلوي ديگران محكوم كرد كه به خاطر آبروي همين دو روز دنيايش، مجبور شود تا كوتاه بيايد. در برابر استدلال. و گرنه او كه اهل فكر است، استدلال را قبلاً ديده است، او ميداند حق چيست. اينجا امام (ره) به برهان عملي او را مجبور به متابعت نموده. زيرا اگر زنديق بر كلام خود اصرار ورزد، ميفهمد كه اعتبار اجتماعي خود را از دست داده و بايكوت خواهد شد. ميبيند كه اطرافيان را از دست ميدهد. لذا تغيير موضع ميدهد و از كفر به دايره نفاق وارد ميگردد. اظهار اسلام ميكند تا خورد و خوراك چند روزه دنيايش قطع نشود! بالاخره تفاوت است ميان «ضالين» و «مغضوبين». موفق باشيد.