ابتدا سپاسگزارم من باب زحمات پاسخگويي به سوالات بنده من از زماني كه وارد مقوله ي «مغز درون خمره» شدم همه اش دنبال مطالب مختلف بودم و هستم كه بتوانم اثبات كنم من يك انسان مستقل و مختار هستم كه هيچ فرد يا دانشمند خبيثي بر من تسلط ندارد و هيچ القائي از سوي فردي بر من صورت نمي گيرد براي همين از شما در اين مورد زياد سوال مي كنم.
هرچه از شما از «علم حضوري» پرسيدم كه ببينم آيا مي توانم با تناسب آن متوجه شوم انسان مستقلي هستم يا خير شما آن را نپذيرفتيد و به نتيجه اي نرسيدم. نمي خواهم با اصطلاحات پيچيده ي فلسفي اين مطلب را رد و ابطال فرماييد. فرض كنيد يك انسان عام از شما اين تقاضا را داشته و به صورت ساده مي خواهيد اين مساله را توضيح بفرماييد.
چگونه مي توانم به اين يقين برسم كه من انسان مستقلي هستم با اراده اي آزاد بدون اينكه اسير دست و اختيار و القائات فردي(دانشمند خبيثي) باشم و هرآنچه كه مي بينم و اطرافم موجود است،از درخت و آسمان و شما تا خيابان و ماشين هاي در آن وجودي مستقل دارند بدون القاء شخص ديگر و دانشمند خبيثي و من «مغز درون خمره» نيستم.
سالها پيش وقتي حديث كساء را با دقت ميخواندم
بارها خوانده بودم
ولي آن روز با نگاهي جديد
با اين نظر كه بتوانم كلمه كلمه آن را بفهمم
وقتي به همه متن آن دقت كردم
وقتي ديدم دو بار يك پيام واحد در آن تكرار ميشود
ناگهان احساس كردم «هيچ» نيستم
احساس كردم خداوند مرا فقط يك «نوكر» آفريده است
عبد يعني همين ديگر
احساس تحقير به من دست داد
يادم نيست چند سال پيش بود
ده يا بيست سال
ولي آن روز خيلي به من سخت گذشت
ولي رها نكردم
دنبال قضيه را گرفتم
و قدم به قدم چشمانم روشن شد
به حقايقي كه كمكم كرد
با آنچه فهميده بودم كنار بيايم
در حديث كساء گفته شده است
كه همه عالم فقط به محبت آن پنج نفري كه زير كساء قرار گرفتهاند
خلق شده است
اين يعني همه انسانهاي ديگر هم
فقط به همين دليل خلق شدهاند
كه خدمتگزار آنها باشند
ياريگر آنها
به طُفيلي يعني
زيرا خدا آن پنج نور را دوست داشته
و اينهمه مخلوق براي آنها خلق نموده
يا همين مطلبي كه شما اكنون فرموديد
اينكه دانشمندي خبيث
كه شايد اصلاً آن دانشمند خودِ من باشم
دارد بر ذهن شما القائاتي انجام ميدهد
شايد همين متن را كه ميخوانيد
خودِ من
به عنوان آن دانشمند خبيث
بر ذهن شما القاء ميكنم
تا خيال كنيد «من نيستم»
يعني دانشمندي وجود ندارد كه بر شما القاء كند!
واقعاً ترسناك است
ولي آيا اين ترس فقط براي ماست؟
براي تمام انبياء بوده است
از پيامبران بالاتر هم ميشناسيد؟!
كه مقرّبتر به خدا باشند
«هيچ پيامبري را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هرگاه آرزو ميكرد، شيطان القائاتي در آن ميكرد؛ امّا خداوند القائات شيطان را از ميان ميبرد، سپس آيات خود را استحكام ميبخشيد؛ و خداوند عليم و حكيم است.» (حج:52)
اما خداوند اين القاء را خنثي ميكرد
و ميكند
اما نه براي همه
خداوند براي ستمكاران رفع القاء شيطان نميكند:
«و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد! اين كار گناه است؛ و شياطين به دوستان خود مطالبي مخفيانه القا ميكنند، تا با شما به مجادله برخيزند؛ اگر از آنها اطاعت كنيد، شما هم مشرك خواهيد بود» (انعام:121)
اينكه مخفيانه القاء ميكنند
كه اصلاً خود فرد هم نميفهمد القاء شده
چه فرقي دارد با مغز درون خمره؟!
فراموش نكنيم؛
كه اين را خدا دارد ميگويد!
من وقتي در برابر آن فشار قرار گرفتم
وقتي احساس كردم آنچيزي كه فكر ميكردم هستم، نيستم...
دقت ميكنيد
دقيقاً مشكل همين جاست
مشكل اين است كه ما قبلاً فكر ميكرديم چيزي هستيم
يك وجود مستقل
يك وجود منحاز و داراي قدرت
يك خلقتي كه قرار بوده خليفه خدا بر زمين باشد
و در حقيقت وقتي ميفهميم كه آن نيستيم
اينجاست كه ذهنمان درگير ميشود
اين تقصير بر گردن آنهاييست كه دادههاي غلط به ما دادهاند
از قديم
از همان زماني كه حرف زدن را آموختيم
آنهايي كه مدام به ما ميگفتند: اعتماد به نفس داشته باش!
من وقتي آن مطالب را ديدم
و چيزهاي جديدي آموختم
ناگهان متوجه شدم كه نميتوانم اعتماد به نفس داشته باشم
زيرا نفس بسيار ضعيفي دارم
كه شايد در حال فريفته شدن به همين نفس باشم
اصلاً چطور ميتوانم به نفسي اعتماد كنم
كه راه به جايي ندارد
و قدرت قضاوت نسبت به حقايق را
كه اگر در خمره قرار بگيرد
اصلاً قادر نيست تشخيص دهد
و هيچ راهي ندارد كه بفهمد
چطور به خودم اعتماد كنم
در حالي كه نميتوانم بفهمم چيزي كه الآن در ذهنم هست
از خودم است
يا از القائات شيطان
يا دانشمند خبيث
در حالي كه خداوند خودش ميگويد
در قرآن كريم
كه شيطان به دوستان خود القاء مينمايد!
اعتماد به نفس يك پارادوكس بزرگ است
درست مانند خيلي از پارادوكسهايي كه دربارهاش صحبت كرديم
درست مانند همين شبهه مغز در خمره
انسان دقيقاً وقتي كه به بنبست ميرسد
او را به اعتماد به نفس توصيه ميكنند
يعني ميگويند به همان نفسي مراجعه كن
كه به بنبست رسيده است!
مگر ميشود؟
اين همان فريبي است كه ما را گرفتار كرده
وقتي همه عمر ياد گرفتهايم كه اعتماد به نفس داشته باشيم
خودمان گليم خود را از آب بكشيم
و باور كردهايم كه ميتوانيم
ناگهان
با چند ناملايمت در زندگي
وقتي چند بار در بنبستها
به همان نفس خودمان
به خودمان كه در بنبست هستيم مراجعه ميكنيم
و به اين پارادوكس گرفتار ميشويم
همين پارادوكسي كه عرض كردم؛
كه در چاه افتاده، چطور در چاه افتاده را نجات بخشد؟!
آنگاه در اين پيچيدگيهاي فلسفي خُرد ميگرديم
اما قضيه را من اين طور يافتم
همه چيز
راز خلاصي از مشكلات و گرفتاريها
فقط در اعتماد به خداست
توكل به خدا اصلاً يعني همين
من شعار زندگي خود را تغيير دادم
گفتم به جاي اعتماد به نفس
آنچه كه مرا نجات ميدهد
اعتماد به خداست
چند گزاره قطعي در ذهن من است
نخست اينكه خدا قطعاً هست
خدا وجود دارد
و ترديد ندارم كه او يك موجود است
موجودي كه فراتر از تصوّر من است
از جنس ماده نيست
چشم و گوش مانند اينچيزي كه من تصوّر ميكنم ندارد
ولي مرا ميبيند
و صداي مرا ميشنود
اين نخستين و قطعيترين گزارهايست كه مرا نجات ميدهد
و بعد ميگويم
او خوب است
او خيبث نيست
او حكيم است
زيرا او از خباثت سودي نميبرد
او كه بر تمام عالم مسلط است
او از حسادت و طمع و خساست نفعي ندارد
او نميتواند ساديست باشد
يا ماليخوليايي
و بخواهد مرا آزار دهد تا لذت ببرد
او از آزار مردم منفعتي ندارد
زيرا لذت و كيف و حال كردن مربوط به مخلوقات مركّب و ضعيف است
كه با رفتارهاي خود
سعي ميكنند ارتقاء وضعيت بيابند
يعني سطح بالاتري از تصرّف را در محيط پيرامون خود داشته باشند
تمام رفتارهاي ناروا مربوط به همين ضعفهاي مخلوقات است
و خدا از اين ضعفها فارغست
حالا كه خدا هست
خوب هم هست
همه چيز را هم خبر دارد
ديگر چه باك؟
از چه بترسم؟
آمديم و شيطان بر قلب من القاء كرد
كه البته قطعاً ميكند
هر روز و هر لحظه هم ميكند
حالا اگر دانشمند خبيث تمام ديدنيها و شنيدنيها را تغيير ميدهد
همه را توهمي ميسازد
چه فرقي ميكند
خدا هست و ميبيند
و روزي كه قرار است جزا و پاداش دهد
اين را هم حساب ميكند
چيزهايي كه از اختيار من خارج بوده
از درك من حتي
چيزهايي را كه من نميتوانستم كنترل نمايم
افكاري كه قادر نبودم صحت و غلط آنها را تشخيص دهم
اينها را خدا خودش ميداند
و به حساب من نمينويسد
در نگاه ديني ما هم
ابليس همين كار را تقريباً انجام ميدهد
سبب ميشود كه ما وقتي به يك دختر پست و بد اخلاق و بيادب و بيايمان
بيحجاب و سركش و ضد دين كه مينگريم
او را زيبا و آراسته و جذاب مييابيم
و جذب او ميگرديم
و ميل به او پيدا ميكنيم
ابليس است كه با القاء خود
زشتيهاي اخلاقي او را بر ما پوشيده ميدارد
ظاهر آلوده او را
به ما زيبا مينماياند
و تصور ميكنيم
اوست كه ميتواند نيازهاي ما را برآورده سازد
در حالي كه اين تصوّر خطاست و ناشي از القاء شيطان
مشكل اصلي ما در ايمان است
ايمان است كه ما را نجات ميبخشد
و همين ايمان است كه در ما كاستي گرفته
رشد نكرده
به جايي نرسيده كه اطمينان قلوبمان باشد
اگر توكل به خدا كنيم
و بدانيم او «هست»
ديگر ترسي از القائات نخواهيم داشت
اما اينها واقعيت است
القائات شياطين واقعيست
اسير خيال و وهم و توهّم شدن هم واقعيست
از همه هم بدتر
گرفتار هواي نفس شدن هم واقعيست
نفس خود ما هم حتي
به ما گاهي گزارههاي غلط ميدهد
و ما آنها را باور ميكنيم
و اسير هواي نفس ميشويم
همان كه خدا «نفس اماره به سوء» ناميده است
«من هرگز خودم را تبرئه نميكنم، كه نفس بسيار به بديها امر ميكند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم كند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است.» (يوسف:53)
القائات فقط هم براي ما نيست
براي بهترينها بوده است
لذاست كه سيد اوصياء
امام علي (عليهالسلام)
كه بالاتر از او در معرفت و كمال
جز رسول خدا (صلّاللهعليهوآله) نيست
او هم چنان عجز و لابه و گريه و زاري ميكند
و چنان خود را وابسته به خدا مينمايد
و آنچنان اظهار ناتواني ميكند
كه گويا اگر خدا لحظهاي او را به خود واگذارد
نابود ميشود:
مَوْلاي يا مَوْلاي اَنْتَ الْهادي وَاَنَا الضّاَّلُّ وَهَلْ يَرْحَمُ الضّاَّلَّ اِلا الْهادي
(سرور من اي سرور من، تو هدايتگري و من گمگشته، آيا غير از هدايتگر كسي به گمگشته رحم ميكند؟)
مَوْلاي يا مَوْلاي اَنْتَ الدَّليلُ وَاَنَا الْمُتَحَيِّرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمُتَحَيِّرَ اِلا الدَّليلُ
(سرور من اي سرور من، تو نشان راهي و من سرگردان، آيا غير از نشان راه كسي به سرگردان رحم ميكند؟)
پس راه برون رفتن از تحيّر
نه فلسفه است
و نه منطق
و نه هيچكدام از بحثهايي كه پيرامون شبهه مغز در خمره داشتيم
اينها براي جدال با سوفسطاييست
با اهل كفر و شرك
با آنانكه از روي عناد
حقيقت جهان خلقت را منكرند
با اين بحثها كه «دل» آدم آرام نميگيرد
اما خداوند راه ديگري دارد
راه ايمان مسير ديگريست
براي مؤمنين خداوند جامهاي متفاوت دوخته
و آنان را به فلسفه و تحليل نظري صِرف دعوت نفرموده
خداوند انسانهاي سالم را
آنانكه هنوز انگيزههاي باطل نيافتهاند
و نافرماني خدا را از روي غرض و مرض و انكار انجام نميدهند
آنها را با اعجاز خود هدايت ميكند
همانچيزهايي كه خودش «آيات» مينامد؛
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ (الروم: 20)
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (الروم: 21)
وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ (الروم: 22)
وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (الروم: 23)
وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (الروم: 24)
وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ (الروم: 25)
خداوند خود را اينطور به انسان ثابت مينمايد
آن لحظاتي كه او از همه نااميد ميشود
انسان وقتي در دريا ميافتد
كشياش كه غرق ميشود
لحظاتي كه هيچ اميدي به هيچ نجاتبخشي ندارد
همان لحظاتيست كه به ياد خدا ميافتد
و خداوند همان لحظه است كه به داد او ميرسد
«او كسي است كه شما را در خشكي و دريا سير ميدهد؛ زماني كه در كشتي قرارميگيريد، و بادهاي موافق آنان را (بسوي مقصد) حركت ميدهد و خوشحال ميشوند، ناگهان طوفان شديدي ميوزد؛ و امواج از هر سو به سراغ آنها ميآيد؛ و گمان ميكنند هلاك خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روي اخلاص ميخوانند كه: اگر ما را از اين گرفتاري نجات دهي، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود! امّا هنگامي كه خدا آنها را رهايي بخشيد، (باز) به ناحق، در زمين ستم ميكنند...» (يونس: 22و23)
و اين نجات
هر روز در زندگي ما در حال تحقق است
به گذشته كه مينگريم
حوادثي را مييابيم
كه طبيعتاً بايد در آنها نابود ميشديم
ولي در هر كدام
به يك نحوي
از جايي كه تصوّرش را نميكرديم
از راهي كه به ذهنمان هم نميرسيد
ناگهان مشكل حل شده و به راه حل رسيديم
اينها آيات خداوند است
اينها نشان ميدهد به ما
كه مغز در خمره هم اگر باشيم
يك دانشمند خوب و حكيم و مهربان حكمفرماست
او كه نميگذارد بديها
بر ما غلبه كند
به شرط اينكه البته
ما هم از او اطاعت كنيم و در مسيري كه گفته عمل نماييم
زندگي در قالب يك مخلوق اساساً يعني همين
يك مخلوق يك مخلوق است
و در ظرفي قرار دارد
كه خالق برايش تدارك كرده
ما همهمان در خمرههايي هستيم
كه خدا براي ما ساخته است
تمام اين دنيا اصلاً يك خمره بزرگ
و خداوند عوالم زيادي خلق كرده
براي هر عالمي هم مراتبي از قدرت و ضعف قرار داده
ما در اين پايينترين عالم
ضعيفترينيم
اما اگر در مسير هدايت قرار گيريم
و هر چه او ميگويد انجام دهيم
و به آيات او ايمان آوريم
راه ساده است
پس از تمام شدن عمرمان
عزرائيل مسئول انتقال ماست
ما را از اين خمره
به خمره ديگري منتقل خواهد ساخت
جايي كه بسيار ديدنيتر است
و توهمات آن
توهماتي كه به آن خمره القاء ميشود
كه البته نسبت به ساكنان درون خمره كاملاً واقعي هستند
بسيار زيباترند
و بسيار كاملتر
زيرا خداوند ما كريم است
و هر چه كه به ما ميدهد بهترين است
براي يافتن راه هدايت بايد قرآن بخوانيم
بيشتر از آنچه كه فلسفه ميخوانيم
انساني كه حداقل يكبار تمام قرآن را نخوانده باشد
چطور توقع دارد راه نجات را بيابد؟!
آيا احتمال نميدهد كه راه رفع تحيّر در قرآن
يكجايي در آيات آن
نوشته شده باشد؟!
[ادامه دارد...]