بنده مجدد مزاحم شدم تا در باب همان نظريه ي «مغز درون خمره» سوالي از خدمت شما بپرسم.
بنده با مطالعه ي بيشتر به اين نتيجه رسيدم كه ما مي توانيم چند معلوم داشته باشيم كه اين ها يقيني هستند كه شايد شما هم به تعداد آن ها بتوانيد بيفزاييد.
مانند:
1-وجود خودمان
2-حالات نفساني خود
3-اگر ما «مغز درون خمره» باشيم پس در خارج خمره نيستيم و نقيض آن هم صادق است كه اگر «مغز درون خمره نباشيم» پس مغز خارج خمره هستيم.
كه گزاره هاي 2و1 يقيني هستند و به آن ها علم داريم ولي گزاره ي شماره ي 3 صحت گزاره بر ما مشخص است اما حالتي كه ما به سر مي بريم مشخص نيست.
حال با اين گزاره ها مي شود آن نظريه را ابطال كرد؟
چون تعداد گزاره هاي ما افزايش پيدا كرده است و شايد شما نيز گزاره هاي ديگري داشته باشيد كه يقيني باشند و به ابطال نظريه كمك نمايد.
راجع به سه گزارهاي كه فرموديد
اجازه دهيد يك اولويتبندي بكنيم
و سپس تحليل
نخست اينكه
انصافاً وقتي به حالات خودمان نظر ميافكنيم
به درون خودمان
ما ابتدا حالات و كيفيات نفساني خود را مييابيم
و سپس
بعد از تحليل اين حالات است
كه به وجود خود پي ميبريم
يعني همانطور كه پيش از اين گفته شد
اساساً «وجود» بدون واسطه قابل درك نيست
وجود يك معقول ثاني فلسفيست
كه از بازتحليل ماهياتي كه در نظر و تصوّر آوردهايم حاصل ميگردد
پس اينطور بگوييم
ما ابتدا حالات نفساني خود را داريم
و به آن يقين پيدا ميكنيم
بعد متوجه يك اتفاق ميشويم
توجه پيدا ميكنيم به اراده خود
اينكه وقتي ارادهاي ميكنيم
اين حالات تغيير ميكند
مثلاً اراده حركت دست
ميبينم تصوير دريافتي از چشمها تغيير كرد
اگر چه در اين مرحله حتي متوجه خود چشم هم نباشيم
حالتي كه داريم و ناشي از ادراكات بيناييست
متغيّر ميشود
و شيئي كه دست نام دارد
تغيير وضعيت داد
چند بار كه آزمون مينماييم
دقيقاً ملتفت ميشويم كه اين تغيير متناسب با اراده ماست
اينجاست كه متوجه عالم خارج ميشويم
خلاصهاش اين ميشود
ابتدا حالات نفساني درك ميشود
بدون واسطه
سپس اراده را ميفهميم
كه با اختيار ما عمل ميكند
و اين اراده سبب تغيير حالات ميگردد
در اين لحظه پي ميبريم كه ما هستيم و واقعيتي پيرامون ما هست و ما با آن واقعيت در ارتباط هستيم
اگر چه نميتوانيم اين ارتباط را توصيف كنيم
ولي ميفهميم يك ارتباط واقعيست
زيرا با تكرار و تكرار و آزمون دوباره
هميشه همان اتفاق قبلي ميافتد
در اين مرحله شايد بتوان با نظريه «عدم تماثل» شهيد صدر
كه در كتاب «أسس المنطقيه» فرمودند
دستيابي به نتيجهاي يقيني از استقراء ناقصي كه صورت پذيرفته
در تبيين رابطه اراده ما با واقعيت از طريق درك تغيير حالات را
توجيه نمود
در اينجاست كه ما مفهوم «من» را درك ميكنيم
و ميرسيم به گزاره يك شما
يعني وجودي براي خود در مقايسه با ساير واقعيات
كه اگر آنها اثر دارند
ما هم اثر داريم
و اين اثرداري را وجود نام مينهيم
كه اثر همان كيفياتيست كه در يكديگر پديد ميآوريم
ما در پيرامون
و پيرامون در ما
و اينجا ربط معنا ميشود
اكنون به ما شبهه ميكنند
كه شما در يك جهان مجازي هستي
و جهان واقعي جاي ديگريست
ميگوييم آيا ميشود يك وجود واحد همزمان در هر دو جهان شما باشد؟
هم در جهان مجازي و هم در جهان حقيقي؟
ممكن است بگوييم دو وجود با هم تناظر دارند
يعني نوعي رابطه و ارتباط
مثل اينكه آهنربا از پشت كاغذ
بتواند برادهها را اينسو تغيير شكل دهد
اما يك وجود واحد كه نميتواند هم مجازي باشد و هم حقيقي
ممكن است بگوييم يك مغز در خمرهاي يك جايي هست
كه متناظر است با ما
مايي كه مجازي هستيم به زعم مستشكل
اما نميتوان دليلي آورد كه آن مغز در خمره
با اين مغزي كه ما داريم
كه در جمجمه ماست
يك وجود واحد شخصي دارند
و اگر چنين چيزي قابل اثبات نباشد
بلكه دليل بر عدم امكان آن موجود است
گزاره سوم شما توجيه ميشود
ما يا مغز در خمره هستيم
و يا مغز در جمجمه
و از سوي ديگر چون ادراكي را كه واقعي ميپنداريم
و از ابتدا «من» را از آن فهميديم
مغز در جمجمه است
آن ديگري منتفي ميگردد
پس ترديدي باقي نميماند در اينكه كدام طرف گزاره 3 صحيح يا غلط است!
اگر بتوانيم مطلب را اينطور كه عرض شد تبيين نماييم
ترديد از بين ميرود
ما يقين داريم كه هر كدام يك «من» هستيم
يعني وجود خودمان
كه يقين داريم از سنخ همين مغزهاي جمجمهايست
و نه از سنخ مغزهاي خمرهاي
اگر هم مغزي وجود داشته باشد در خمره
كه يعني همه ما و وجود ما و حالات نفساني ما و ادراكات ما بالكل
داخل آن مغز شكل گرفته باشد
يعني ما تصوّرات آن مغزي باشيم كه به آن تزريق صورت ميگيرد
تزريق توهّمات و اوهام
كه يعني ما همان اوهام ميشويم
و در اين صورت آن مغز، ما نيستيم
زيرا ما فقط داخل در تصوّرات اوييم
آن مغز ميشود يك مغز ديگر
كه با ما ارتباط دارد
در اين تفسير البته ارتباط به صورت جوهر و عرض است
يعني آن جوهر و موضوع ماست
و ما عرض و كيفيتي كه بر آن سوار شدهايم
باز هم
كاملاً از منظر فلسفي روشن است كه ما مغز در خمره نيستيم
ما يك مغز در جمجمهايم
با تمام وجود خود و ادراكات خود
كه به صورت توهّم به آن مغز تزريق گشتهايم!
خلاصه نتيجه اين بحث يك پاسخ قطعيست
چه ما مجازي باشيم و چه حقيقي
يك چيز را ميدانيم
مغز در خمره نيستيم!
البته اگر در مفاهيم ديني هم دقت كنيم
سرنخهايي از مجازي بودن ما يافت ميشود
ما و دنياي اطرافمان
آيات قرآن را كه بنگريم
شايد مثلاً اين سنخ از آيات مؤيد باشند:
«وَمَا هَـذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» (العنكبوت: 64)
(و اين زندگي دنيا جز سرگرمي و بازي نيست و بي ترديد سراي آخرت، همان زندگي است؛ اگر اينان معرفت و دانش داشتند - ترجمه انصاريان)
(اين زندگي دنيا چيزي جز سرگرمي و بازي نيست؛ و زندگي واقعي سراي آخرت است، اگر ميدانستند! - ترجمه مكارم)
موفق باشيد
[ادامه دارد...]