متشكر وسپاس از توضيح و تشريح رياضي مطلب.اما جسارتا فايل ادمه اي داشت
كه اشكال از برهان آقاي [...] بود كه تقاضا كرده بودم نسبت به گفته ي
ايشان و علم حضوري توضيحي بفرماييد كه چگونه مي شود نظريه ي «مغز درون
خمره» را رد كرد و هم سوال پرسيده بودم كه با يك معلوم چگونه مي شود آن
نظريه(مغز درون خمره) را رد كرد كه شما زحمت كشيده ايد و فقط مطلب رياضي
را به فارسي توضيح فرموده ايد.
بنده مجددا فايل را ضميمه ي ايميل كردم و خدمتتان ارسال كردم كه اگر
زحمتي نبود به اين 2 سوالم هم پاسخ فرماييد.
اين مطالب را براي مقاله ام براي رد اين نظريه نياز دارم.
راستي استاد فراموش كردم اين مطلب رو عرض كنم كه اين مطلب رياضي اصلا دال
بر رد نظريه(مغز درون خمره) نيست چراكه:
1-خودش شبهه آفرينه و شما در پايان مطلبتون هم به اون اشاره فرموده ايد و
من رو من نميدونه و اون نظريه با اين مطلب ابطال نميشه.
2-اگر از همون فضايي كه در فايل عرض كردم نگاه كنيم شايد اينها(مطالب
رياضي) هم القائات دانشمند خبيث باشد و ما يك معلوم بيشتر نداريم كه نمي
تواند در آ« دخل و تصرف كند و آن وجود خود ماست كه به عنوان مدرك هستيم.
با تشكر.
لازم است توجه شما را مجدّداً به اين نكته جلب نمايم
كه براهين فلسفي
اقسامي دارند
و يكي از شايد پركاربردترين آنها
«برهان خلف» باشد
اين برهان ابتدا فرض ميكند كه «الف ب است» يك گزاره درست باشد
سپس لوازم عقلي آن را بررسي مينمايد
تا برسد به يك «تناقض»
و چون تناقض را محال ميداند
اين تناقض بر اساس لوازم عقلي به عقب باز ميگردد
تا به فرض برسد
يعني از «الف ب است» برسد مثلاً به «الف الف نيست»
و چون اين ممكن نيست
و يگ گزاره قطعاً نادرست است
مخاطب ناگزير ميشود بپذيرد كه «الف ب است» نيز يك گزاره نادرست بوده
كه به چنين نادرستي منتهي شده
در روشي كه خدمت شما عرض شد
ابتدا فرض كرديم: «من مغزدرونخمره است»
سپس پارهاي بديهيات را ضميمه كرده
و لوازمات آنها را بررسي نموديم
تا رسيديم كه به يك تناقض
نتيجه اين ميشود كه «من مغزدرونخمره است» يك گزاره ناصحيح باشد!
بنده روشي غير از اين براي ابطال شبهه فوق ندارم
منابع را هم هر چه گشتم
در توان و وسع خود
نديدم پاسخ درخوري را
عذر تقصير!
شايد بايد بيشتر مطالعه كنم
و بيشتر تدبّر!
اما درباره علم حضوري
آنچنان كه فرمودند
اينكه «دانشمند نميتواند در حالت ترس من را بفريبد»
مستلزم تناقض نيست
بنابراين قطعي بودن آن معلوم نيست
از نظر بداهت هم
حداقل براي بنده روشن نيست
مثلاً وقتي ميگويم «الكل أعظم من الجزء» بديهي است
هر مجموعه مركّبي لزوماً از تكتك اجزاء خود بزرگتر است
از نظر اندازه
و كمّ قارّ
اين كاملاً روشن است و ميتوان به آن گفت بديهي
اما چرا دانشمند محال باشد در حالت ترس مرا بفريبد؟!
آيا اين به انگيزه وي باز ميگردد
يا به يك فرض عقلايي
كه دشمن سعي در اختفاي خود دارد و نه آشكارسازي!
اگر چنين باشد كه به عقل عملي باز ميگردد
و داخل در موضوع مدح و ذمّ عقلا و حُسن و قُبح ميشود
و گزارههاي عقل عملي مانند عقل نظري ثبوت قطعي و برهاني ندارند
و نتايج آنها دائرمدار «بايد و نبايد» است
يعني اصل قضيه اينطور ميشود كه: «دانشمند نبايد مرا در حال ترس بفريبد» زيرا خلاف سيره عقلاست
اما درباره اينكه چطور تنها و تنها با يك معلوم
«خود»
بتوان اشكال وارد كرد به شبهه «مغز درون خمره»
فراموش نكنيم كه يك قضيه نميتواند منتج باشد
و در طريق برهان قرار بگيرد
مگر آنكه حداقل به يك قضيه ديگر ضميمه شود
زيرا منطق صوري
كه ابزار كنترل تفكّر در فلسفه
و شيوه و متد براي آن علم است
براهين خود را با بيش از يك قضيه تعريف مينمايد
مگر اينكه بخواهيم ملازمات عقلي را بررسي نماييم
كه مثلاً اگر «الف ب است» صحيح باشد، قطعاً «الف غيرب است» نادرست ميشود
كه اين هم البته به انضمام كبراي «امتناع اجتماع نقيضين» نيازمند است
اگر ميفرماييد چطور ميشود تنها با يك قضيه
«من هستم»
برهان بر نفي شبهه مذكور آورد
بدون ضميمه قضاياي ديگر
خب اين بايد به طريق ملاحظه ملازمات عقليه آن قضيه باشد
كه بنده نتوانستم از اين ملازمات نتيجه مناسبي براي شبهه مذكور بگيرم
اين است كه ناگزير شدم تعدادي قضيه به آن ضميمه كنم
خدا يارتان
[ادامه دارد...]