استاد بسياري از فلاسفه مي گويند كه هر چيز اعتبار خود را از عقل مي گيرد
و عقل اعتبار خود را از خودش مي گيرد.
آيا اين جمله درست است؟اگر اشتباه است پس عقل اعتبار خودش را چگونه به
ثبوت مي رساند؟
و اگر اينگونه استناد كنيم كه عقل اعتبارش را از خودش مي گيرد كه با دور
مواجهه مي شويم و در كتاب «شكاكيت،نقدي بر ادله» نوشته ي دكتر عسگري
انتشارات بوستان، آمده است: نمي توانيم بپذيريم كه عقل اعتبارش را از
خودش مي گيرد و بنده نمي دانم كدام درست است و جواب صحيح چيست.
اگر هر زمان فرصت يافتيد لطف نماييد پاسخ فرماييد متشكر خواهم شد.
برادر من
اين همان بحث ملاك است
پيش از اين به آن پرداختيم
كه ملاك صدق و كذب قضايا
ملاك اثبات انطباق يا عدم انطباق اداراكات ما با واقع
يا درون ماست
يا بيرون ما
اين دقيقاً تكرار همان گفتههاست
اگر ملاك درون عقل باشد
يعني عقل خود ملاك داشته باشد
يعني بگوييم عقل را به خودش ميسنجيم
و همه چيز ديگر را نيز به عقل
عرض شد كه همانطور كه فرموديد
هم ميشود گفت دور ميشود
و هم ميشود گفت كه اصلاً ملاكِ درون چطور راستيآزماييِ بيرون را مينمايد؟!
خووووب ابتدا بايد دقت نماييم
كه منظور از «اعتبار عقل» چيست؟
وقتي فلاسفه گفتند: اعتبار عقل به خود اوست
از اين جمله چه اراده كردهاند؟
تا مبادا چون آنچه ويتگنشتاين درباره فلاسفه ميگويد
به ورطه بازي با الفاظ و كلمات و واژگان بيافتيم
اعتبار يعني حجيّت
حجيّت يعني حجّت و استدلال داشتن
استدلال يعني دليل متقن و قطعي آوردن بر...
بر چه؟
اصلاً عقل قرار است حجّت باشد براي چه چيزي؟
ما عقل را براي چه ميخواهيم؟
كه حالا دليل بياوريم بر صحّت آن؟
كه بگوييم كار خود را قطعاً درست انجام ميدهد؟
گرفتاري همينجاست
بايد روشن نماييم كه معتبر بودن عقل چه معنايي دارد
آيا كار عقل «شناخت جهان» است
كه هر شناختي توسط آن معتبر باشد؟
يا كار عقل «تنظيم رفتار ماست»
تا هر كاري را اگر بر مستواي عقل انجام داديم معتبر بدانيم؟
معمولاً فلاسفه نيز دو كار براي عقل در نظر گرفته
و بر همين اساس آن را به «نظري» و «عملي» تقسيم نمودهاند
محصول بخش اول را گزارههايي ميدانند
كه به «هست»، «است» و «نيست» ختم ميشود
و محصول بخش دوم را
گزارههايي كه با «بايد» و «نبايد» آغاز ميگردند
و اين وسط عقل فقط حكم ميدهد
يكبار به «هست» حكم ميدهد و «است»
و بار ديگر به «بايد»
عقل در اين حكم دادن چه مستمسكي دارد؟
بر چه ملاكي عمل ميكند؟
چه مستنداتي دارد؟
چه دستگيرهاي كه بدان بياويزد تا سقوط نكند؟
منظور از اعتبار همين است
بعضي عقل فلاسفه را به «خودبنيادي» متهم ساختهاند
عقلي كه به خود متكيست
آيا عقل ميتواند به خود متكي باشد؟!
«بسمالله الرحمن الرحيم، إقرأ باسم ربك الذي خلق، خلق الإنسان من علق، إقرأ و ربّك الأكرم، الذي علّم بالقلم، علّم الإنسان ما لم يعلم، كلاّ إن الإنسان ليطغي، أن رآه استغني ...»
انسان مؤمن نميپذيرد كه عقل مستقل باشد
بينياز از غير
به تنهايي بفهمد و حكم نمايد
اما اگر عقل را بدون خالقش
و جداي از روابط اصيلي كه با حقايق جهان دارد
اگر عقل را كاملاً آنطور كه ماديون ميگويند تعريف كنيم
چون نميتوانيم هيچ ملاكي بيرون آن بيابيم كه به استنتاجات آن اعتبار دهد...
چرا؟!
عرض شد قبلاً
زيرا آن ملاك بيروني خود نيز ابتدا بايد به عقل تشخيص داده شود
و اين تشخيص نيز بنفسه محتاج ملاك صحّت است
و به تسلسل ميكشد
وقتي ملاك را نميتوانيم بيرون عقل داشته باشيم
درون عقل هم هر ملاكي كه باشد درونيست و بيروننما نيست
وقتي به بيرون متكي نباشد
بيروني كه آن را «واقع» ميناميم
ملاك دروني كه نميتواند صحّت ارتباط با واقعيت بيروني را كنترل نمايد!
در اين شرايط است كه انسان رها شده
فردي كه عقل خود را تك ميبيند
تك و تنها در دنيايي از اداراكات صحيح و سقيم
وقتي هيچ راهي ندارد تا ثابت نمايد آنچه ميفهمد صحيح است يا ناصحيح
ناگزير است بگويد:
«هر چه هست همين است، حتي اگر نباشد!»
يعني بنا را ميگذارم بر عقل خودبنياد
بر تشخيص خودم
بر اعتبار ذاتي و دروني عقل
هر چه باداباد
شد كه شد، نشد هم كه ديگر كاري از من بر نميآيد!
مسأله بوقلمون راسل را اگر شنيده باشيد
از همين دست مسائل است
بوقلموني را تصوير ميكند
كه هر شب ساعت 9 غذا داده ميشود
اينقدر اين پديده تكرار ميشود
به مدّت تقريباً يكسال
كه بوقلمون به اين نتيجه ميرسد:
«من هر شب ساعت 9 غذا ميخورم»
تا اينكه
شب سال نو بوقلمون را ساعت 9 كباب ميكنند و ميخورند!
راسل از همين دست فيلسوفان است
فيلسوفاني كه عقل را رها و ول يافتهاند
خب ناگزيرند به چنين ترديد و شكاكيتي دربغلطند
راسل ميگويد سالها و قرنها و هزارهها هم اگر خورشيد از مشرق طلوع كرده
دليل نميشود ناگهان فردا از مغرب طلوع ننمايد!
يعني نميتوان به گزارههاي استقرايي و استنتاجي عقل اتكا كرد
اكنون چنين انساني چه بايد بكند؟!
آيا سوار ماشين نميشود؟
آيا فرمان ماشين را به چپ و راست نميچرخاند؟
آيا موقع غذا خوردن گوشت را به دهان نميگذارد؟
چرا نمكدان را نميجود؟!
وقتي راسل رابطه عليّت را نفي ميكند
پس ممكن است هر لحظه نمكدان هم مانند گوشت قابل خوردن شود!
چيزي در وراي همه اين گفتهها هست
كه ملاكي براي عقل ميشود
براي فردي كه خدا دارد
اعجازي درون وي رخ ميدهد
خداوند وجود دارد
اوست كه عقل را خلق كرده
و اوست كه عقل را ميشناسد
و اوست كه ميداند عقل قادر به شناخت صحيح نيست
اگر دستگيري نشود
و متكايي در وراي خود نداشته باشد
خداوند دست عقل را گرفته و ميگيرد
خداوند انبياء را ارسال كرد
خداوند عقل را هدايت كرد
خداوند براي عقل مسيري هموار تدارك نمود
و البته براي حركت عقل در مسير مورد نظر
چيزي درون آن قرار داد
بايد هم باشد
بايد چيزي درون عقل باشد كه با مسير طراحي شده چفت و جور شود
تا عقل در آن بيافتد و حركت كند
«عجز»
«ناتواني»
«تسليم»
عقل با «استغنا» به مسير طراحي شده نميافتد
عقل خودبنياد نميتواند رشد نمايد
به سقوط شبيهتر است
تمام فعاليتهاي استنتاجي او
خداوند حوادث و پديدههايي در زندگي بشر تدارك ديده است
هر انسان
تكتك ابناء بشر
انسان به انسان اين اتفاق ميافتد
اصلاً چه بسا گروهي از ملائك متولّي اين امر باشند
تك به تك زندگي هر فرد مخلوق را بنگرند
و سازوكارهاي حوادث پيشروي وي را معماري كنند
در اين حوادث عقل به «عجز» ميرسد
در هر بار به عجز رسيدن راهي در برابرش ميگشايد
دو دعوت
دعوت به تسليم در برابر قوه برتر و اطاعت از مسير ربوبي
و يا اتكا بر خود
پايفشردن بر درك ناقص عقلاني خويش
و ادامه راه بر اين مسير ناهموار مثلاً عقلايي
انسان در هر حادثه عاجزكننده
در مقابل همين انتخاب قرار دارد
و متناسب با اختياري كه ميكند
قدرتي به عقل وي اعطا ميشود يا نميشود
عقلي كه تسليم شد
ملاكي از بيرون به وي اعطا ميگردد
كه بتواند قضاوتهايي كه در گذشته داشته ارزيابي نمايد
و با اين ملاك بسنجد
و بفهمد چقدر مطابق بوده و چقدر غيرمطابق
پس
اينكه به دنبال ملاكي براي عقل بگرديم
كه اعتبار عقل را به درون يا بيرون آن بازگرداند
به نحوي كه قطعي جواب دهد
و بيترديد صدق و كذب را نشان
چنين چيزي دست نيافتنيست
يعني «خواستهاند» تا دستنيافتني باشد
اصلاً بنايشان بر اين بوده
چه كسي ميتواند در برابر اراده خدا ايستادگي نمايد؟!
زيرا دنيا دار امتحان است
و اگر حلالمسائل ميگذاشتند روي ميز ما
جوك بود نه امتحان
سرگرمي بود و به سخره گرفتن تمام انسانيت
امتحان است
و در امتحان پاسخها را جلوي شما نميگذارند
حتي روشي قطعي براي رسيدن به پاسخها هم وجود ندارد
شما را در شرايطي قرار ميدهند
تا در گرد و غبار قرار بگيري
در ترديد
در وهم و ظن و گمان
حرف حق را بشنوي
حرف باطل را هم
و حرف باطل بايد به نحوي باشد كه مشوب به حق شود
بايد باطل هم آنقدر وسعت بگيرد
كه بشود با حق اشتباه شود
و خداوند به باطل فرصت داد
ابليس: «قال رب فأنظرني إلي يوم يبعثون»، خدا: «قال فإنّك من المنظرين، إلي يوم الوقت المعلوم» (ص:81 و حجر: 38)
اگر قرار بود عقل ابزاري باشد
كه مانند كوليسورنيه دقيق اندازه بگيرد
با ضريب دقتي در حدّ ميكرون
و بگويد آقاي الف دروغ ميگويد و آقاي ب راست
ديگر امتحان معنا ميداشت؟
ديگر اطاعت خدا مفهوم پيدا ميكرد؟
اگر خداوند چنين ابزاري به بشر ميداد
درِ خداپرستي از بن و ريشه تخته ميشد
و باب عقلپرستي باز
همه انسانها به عقل اتكا كرده و عمل مينمودند
و نامي از خدا در زمين باقي نميماند
دقت بفرماييد
قرار است عقل «گير» كند
اصلاً بناست كه عقل در برابر ادراكات خود متحيّر شود
عاجز گردد
عجز بخشي از راز خلقت دنياست
وقتي عاجز شد
متوجه خدا ميشود
آنگاه خداوند راه را نشان ميدهد
اگر توكل كرد و تسليم شد و راه را رفت
از نجاتيافتگان ميگردد
اگر استنكاف كرد
به ورطه هلاكت خواهد افتاد
آن ملاكي كه در اين مرحله خداوند به عقل اعطا مينمايد
فقط براي ارزيابي رفتارهاي سابق است
و حكمهايي كه عقل
پيش از اين و در مرتبه سافل بدان رسيده
خداوند ملاك ادراكات پيشرو را عطا نميكند
تا فرد مذكور همچنان در معرض امتحان باقي بماند
تا زنده است
زيرا انسان تا به مرگ دست نيافته
در دار امتحان است
بيچاره آن فلاسفهاي كه اين مسأله را نفهميدند
و اين همه تفلسف بيهوده كردهاند!
قصه قابيل: «فَبَعَثَ اللَّـهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَي أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ» (مائده:31)
[ادامه دارد...]