با نهايت تشكر از شما.
اما سوالي باقي ميماند و اينكه اگر برخي مانند فيض كه داماد و شاگرد
ملاصدرا بوده است و در فلسفه متبحر، چرا در اواخر عمر ابراز ندامت
مينمايد؟
يا ابو عيلي سينا با تناسب حكمت مشاء از اثبات معاد جسماني عاجز ميماند؟
يا ملاصدرا با تناسب برخي مطالب كه عنوان ميكند با مسائل دين مغايرت دارد
تا حدي كه اگر بخواهيم نكته سنجي نمايم ميتوان نام كفر بر آن نهاد مانند
مبحث اصالت وجود.آيا اين مطالب گوياي چوبين بودن پاي استدلاليون نيست؟
آيا بهتر نيست به جاي توسل به فلسفه در همه ي امور وحياني ابتدا به اثبات
خدا و اعجاز كلام او نمود تا بيان شود اين كتاب كلاميست فرا انساني و بعد
از اين توسل به عقل بقيه ي امور عالم غيب را كه راه عقل به آنجا بسته است
از قرآن استناد نمود و ديگر بابت مباحث جبر و اختيار، معاد جسماني، ماهيت
عالم برزخ و.............از قرآن استفاده كرد؟
با تشكر از شما.
به نظر ميرسد بايد توجه شما را به كلامي از ارسطو جلب نمايم
جملهاي با اين مضمون:
«براي رد فلسفه هم بايد فلسفه داشت»
فلسفه معناي عامي دارد
بدون فلسفه زندگي ممكن نيست
هر انساني براي زندگي خويش قطعاً متكي بر يك فلسفه است
حتي اگر خود نداند
و متوجه نباشد
همين بيان حضرتعالي مبتني بر يك فلسفه است
فلسفهاي كه ميگويد:
«چون پاي استدلال چوبيست، و اتكا به پاي چوبي معلوم نيست با صحّت قرين باشد
و چون من ميخواهم حتماً راه صحيح را بروم
پس بايد بر پاي غير چوبين و مستحكم راه بروم
تنها راه مستحكم هم قرآن و روايات معتبر است»
ملاحظه ميفرماييد كه چقدر استدلال و پيشفرض و مقدمه اثبات شده يا نشده در آن مستتر است
در همين كلامي كه فرموديد
اين كار فلاسفه است
اين كه در عميقترين موضوعات خلقت بيانديشند
اگر شما هم بيانديشيد، پس در حال تفلسف هستيد
همينكه بگوييد فلسفه باشد يا نباشد، به فلسفه عمل كردهايد
اما راه حل؛
ما نميتوانيم بگوييم فلسفه نه!
ما با بيان اين جمله در حقيقت ميگوييم: فلسفه ملاصدرا نه، يا فلسفه ابن سينا نه.
اينكه بعضي از بزرگان فلسفه به فلسفهاندوزي خود معترض بوده
و پشيمان گشتهاند
اين فعل را اينگونه ميتوان تفسير كرد
كه پس از عمري پرداختن به فلسفه مشائي يا صدرايي
تازه متوجه كاربرد ضعيف آن شدهاند
همانطور كه عرض شد، فلسفههاي مبتني بر انديشه سقراط
به نظر ميرسد از اساس كاربردي سفسطهگون دارند
و تنها براي نفي به كار ميآيند
وقتي فيلسوف پس از سالهاي ممارست در مييابد
كه نميتواند بزاي زندگي بشر نظامي را پيشنهاد نمايد و توليد كند
در حالي كه قرآن مملو از پيشنهادات براي معماري نظام اجتماعيست
متوجه ميشود كه اگر عمر خود را صرف فهم قرآن ميكرد
بهتر بود تا فلسفه بيحاصل!
اما براي فهميدن همان طرحهاي نظامات اجتماعي قرآن نيز
قطعاً محتاج مباني استدلالي و درك عقلاني هستيم
زيرا ما با عقل و خِرد خود قرآن را ميفهميم
همانگونه كه قرآن خود بيان مينمايد: «إنما يتذكر اولوالالباب»
تنها صاحبان خرد هستند كه متوجه كلام وحي ميشوند
ما بايد ريشه مشكل را دريابيم
ريشه در بنيانهاي عقلگراي ماست
عقل محض نميتواند عالم را بشناسد
زيرا خود داخل در عالم است
و شناخت در نتيجه سنجش حاصل ميشود
از سنجش هواي اينجا با هواي آنجاست كه مفهوم «گرم» و «سرد» فهميده ميشود
استاد حسيني(ره) مدعي سنجشي بودن شناخت است
در حالي كه فلسفه ملاصدرا شناخت را سنجشي نميداند
و نه فلسفه ابن سينا و نه ارسطو
وقتي شناخت سنجشي باشد
شناخت عالم ممكن نيست
چون سنجش آن با عالم ديگر براي انسان ميسر نميباشد
پس دايره شناخت انسان به درون عالم منحصر ميگردد
اينجاست كه قرآن و وحي ميآيد تا بتواند شناخت وراي عالم را اعطا كند
عالم غيب را
اينجاست كه استاد حسيني(ره)
به عنوان يكي از همان دسته از فيلسوفاني كه قصد دارد فلسفه را به نظامسازي بكشاند
نظريه «عقل متعبّد» را مطرح ميكند
اينكه عقل بايد مناسك عبوديت را در نظر داشته باشد
و خود را مطلق نداند
و خود را حاكم مطلق نپندارند
عقل شاه عالم نيست
بندهاي از بندگان حضرت حق است
لذا انسان عاقل در نخستين حركت عقلاني خود به عجز خويش معترف است
عجز از درك آنچه قابل سنجش نيست
چنين عقلي هرگز تلاش نميكند خدا را بشناسد
زيرا خدا قابل تجزيه و در نتيجه قابل سنجش نيست
اين عقل تنها در دايره ممكنات عمل مينمايد
و براي درك كلام الهي تلاش مينمايد
فرمايش شما صحيح است در اينكه امور عوالم بالا را
جهنم و بهشت و آخرت و برزخ را
وضعيت ملائك و جن و ساير مخلوقات غيرديدني را
بايد از قرآن فهميد
اما فهم از قرآن نيز قطعاً با پيشفرضهاي انساني گره خورده است
اگر اين پيشفرضها مبتني بر فلسفه صحيحي دستهبندي نشود
از آن فرقههاي ضالهاي پديد ميآيد
آنچنان كه در تاريخ پديد آمده
موفق باشيد
[ادامه دارد...]