در تعريفهايي كه از سبك زندگي شده است، به روشني رد پاي الگوها ديده ميشود. سبك زندگي در يك كلمه الگوي انتخاب است. اين انتخاب ميتواند در حوزه اعتقادات باشد كه ارزشها را شكل دهد، در حوزه برخورد، تا روابط اجتماعي بسازد، در حوزه و قلمرو فعاليتها كه داخل شود، كار و فراغت را مشحون ميكند. وقتي با بازار كالا مواجه ميشود، شيوه گزينش كالا و خدمات را معنا مينمايد.
الگوي انتخاب نياز به الگو دارد. در اين عبارت الگوي اول را دروني و الگوي دوم را بيروني تصور نماييد، الگوي اول را روش انتخابي كه هر فرد دارد و الگوي دوم را گزينههاي پيشرو كه از آن تبعيّت مينمايد.
در تعريف سبك زندگي از گروههاي مرجع سخن به ميان آمده است، از فرهنگ، از خانواده، از جامعه. تمام عناصري كه در فرد نفوذ دارند و وي را تحت تأثير قرار ميدهند. هر فرد معمولاً الگوي انتخاب خود را از الگوهايش اخذ مينمايد. الگوهاي اجتماعي و اسوهها، اسطورهها و قهرمانها، نخبگان و اليتها در جامعه.
اما چرا انسان به سراغ الگو ميرود؟ چرا رفتارهاي خود را خود نميسنجد و گزينهها را خود نميچيند؟ چرا مهار انتخاب را خود به دست نميگيرد و لجام آن را به الگوها ميسپارد؟!
ظاهراً دليل آن را بايد در كيفيت دانست، در اعتماد، در دانش، در توانمندي. شايد هم در مشابهسازي و پذيرش اجتماعي.
روشن است كه وقتي فرد مشابه ديگران رفتار نمايد، به آنان شبيه ميشود و در شباهت، كمتر در خطر هجمه قرار ميگيرد. انسانها وقتي به هم شبيهترند، در پوشش، در خوراك، در رفتار، در گفتار، ظاهراً بيشتر به هم اعتماد دارند و كمتر دچار اضطراب و ترس ميگردند.
اما اگر چنين است، چرا بايد به گروههاي مرجع رجوع نمايند؟! اگر صرفاً مشابه بودن هدف است، به همسايهها هم كفايت ميكند. توجه افراد به الگوها بايد دليل ديگري داشته باشد. الگوها، همهشان، از افسانهها گرفته تا رهبران اجتماعي و نخبگان، ورزشكاران و بازيگران، همهشان چه ويژگي مشتركي دارند كه مرجعشان در سبك زندگي مينمايد؟! آري، موفقيت! شهرت شاخص موفقيت است و اين افراد همگي در نظر مقلّدان افراد موفق به شمار ميروند. اما پاسخ سؤال روشن نشد، چرا انسانها در انتخاب خود به سراغ افراد موفق ميروند؟!
كيفيت انتخاب را هم اگر ملاك بدانيم، دليل اولي كه ذكر شد. اينكه افراد بخواهند در انتخاب خود بهترين گزينه را برگزينند و از اين رو، به سراغ افراد موفق ميروند، افرادي كه به نظر ميرسد انتخابهاي با كيفيت و درستي داشتهاند كه به موفقيت دست يازيدهاند، باز هم با يك پرسش مهم روبهرو خواهيم بود: چه چيز انسان را به سوي ارتقاء كيفيت انتخاب سوق ميدهد؟!
پاسخ شايد در خاستگاه رفتار باشد. انسان رفتارهاي خود را به چه انگيزهاي انجام ميدهد؟! اصلاً انگيزشها از كجا حاصل ميشوند و چگونه به شوق بدل شده و به فعل منجر ميگردند؟!
انسان انتخاب را به اين دليل انجام ميدهد كه نقص و كمبودي در خود حسّ ميكند كه آن انتخاب ميتواند آن را رفع نمايد. ريشه هر فعل بشري در يك نياز است. نيازي كه با آن فعل بناست برطرف گردد، يا حداقل فاعل اينطور قلمداد كرده است. يافتن بهترين روش ارضاي نيازهاي بشر، وي را به تقليد از گروههاي مرجع در الگوهاي رفتاري سوق ميدهد.