«خيلي باباي خوبي هستي كه ازم حمايت ميكني»
اين جمله را وقتي گفت
كه قرار شد دوباره او را تحت حمايت و پشتيباني خود قرار دهم!
كودكان وقتي با هم گلاويز ميشوند
طبيعي هم هست
سه تا هستند و گاهي كارشان به منازعه ميانجامد
هميشه سفت و سخت دنبال عدالت ميروم
وقتي يكي شكايت كند
ديگري بايد توضيح دهد
و اگر نتواند
بايد عذرخواهي كند از شاكي
و شاكي بايد اعلام نمايد كه او را بخشيده است!
امروز اما تا از پيشدبستاني آمد
سيداحمد
دويد سراغ بازي رايانهاي و نپذيرفت نهار بخورد
مجبورش نكردم
به زور هم دهانش نگذاشتم
داد و هوار هم كه هيچگاه نميكنم
اما...
اگر بچه را رها كني و به خوردن مجبور نكني...
سيدمرتضي اين طور نيست
او گرسنه باشد ميخورد
ولي بعضي بچهها بازيگوشاند
نميشود سر غذا خوردن مسامحه كرد
نميخورند تا ضعيف شوند و بيمار
گفتم از دستش ناراحت هستم!
سيدهمريم كه نهارش تمام شد
سر بازي به منازعه با او پرداخت
سيداحمد شكايت آورد به بابايش:
«مريم نميذاره بازي كنم، منو زد!»
رسماً اعلام كردم:
«سيداحمد به دليل اينكه حرف مرا گوش نكرده ديگر تحت حمايت من نيست!»
گفتم:
«من ديگر به شكايتهاي او رسيدگي نخواهم كرد!»
پسر بلند شد
نشست سر سفره
غذايش را تا آخر خورد
در حال خوردن غذا بود كه رويش را به سويم بازگرداند و گفت:
«خيلي باباي خوبي هستي كه ازم حمايت ميكني»
به كه شكايت بريم
اگر لحظهاي خدا دست از حمايتمان بردارد...؟!