صبحي رفته بودم بازار،
به قرار معمول
فرزندان نيز همراهم بودند
مقداري خريد ضروري داشتم و اغماضناپذير
پيرمردي گاريدار
از آن بزرگهمّتاني
كه بار ديگران حمل ميكنند
پر زور و توانمند
وسطهاي بازار بودم
خطابم كرد
وقتي كه مرا با سه فرزند دلبندم ديد
به آنها اشاره كرد:
«شما نوكر اينهايي؟!»
پاسخم بلادرنگ بود
بدون ذرّهاي ترديد
اصلاً نياز به فكر نداشت كه:
«توفيق خداونديست
كه نوكرشان باشم
تا رشد يابند
الحمدلله»
رويكرد آدمها متفاوت است؛
امروزه البته
سبك نوكريِ فرزندان مقبولتر
و بيشتر اما
به اميد نوكريِ بازگشتپذير
خيليها را ديدهام
اينطور ميگويند: «باشد كه سر پيري و كوري عصاي دستمان باشند»
اما شرك تلقّي ميكنم
چنين انديشهاي را
چنين گماني ندارم
و از آن سنخ خود را نميبينم
در نيّت ندارم نوكريشان بازپس گيرم
نوكر دين هستم
نه دنيا
بنده خدا
و مطيع اوامر الهي
و دستورات ربوبي
او خواسته است پرورش دهم
خواسته است ربّ آنان باشم
پس هستم
و خواهم بود
تا به سن رشد رسند
توقّع برگشت هم ندارم
غرض اين كه بگويم
ما پدر و مادرها:
خدمت نكنيم كه خدمت شويم
خدمت كنيم كه خدا راضي شود!