همه جور حكمي را ديده بوديم جز اين!
قصه همان خانوادهاي كه از هم پاشيد
و زن، فرزندان را رها كرد و رفت
اما حضانت را قبلاً گرفته بود
براي البته آزار زوج اينكار را كرد كه همه ميدانستند
اما حالا ديگر نميخواهد
رفته است دادگاه و دادخواست «الزام به حضانت» داده است
«خداييش تا حالا در اين باره ديگر چيزي نشنيده بودم!»
يكي از دادگاههايي كه زوج احضار شده و نرفته بود
حكم غيابي هم صادر شده
زوجه مطلقه شاكي
كه حضانت را به زوج پس دهد
كه دادگاه الزام كند زوج را به نگهداري فرزندان
- مگر خودت نميخواستي فرزندان را بگيري؟
«از خدا ميخواستم
ولي او فرزندان را به زور حكم دادگاه و با آوردن مأمور برده بود
حالا هم براي پس دادن دوباره به دادگاه رفته است»
مطلقه بيمار است
«خودشيفتگي» بيماري عصر ماست
خيليها دچار آن ميشوند انگار
نميخواهد روي انصاف رفتار كند
«دوست داره همه چيز رو به زور دادگاه و پليس انجام بده»
بچهها را مدتي پيش انداخته و رفته
حالا دادگاه شكايت كرده كه رسماً حضانت به زوج منتقل شود
اما دادگاه قبول نكرده است
«دادگاه رأي غيابي صادر كرده
كه زوجه خودش ملزم به نگهداري فرزندان است»
توجه به اين نكته هم جالب است
كه رأي دادگاه مربوط به يكماه پس از انداختن فرزندان است
زوج ميگفت:
«اول بچهها را گذاشته دم در خانه پدرم، بعد رفته دادگاه شكايت كه ملزم كند به حضانت مرا»
حالا معلوم ميشود كه چرا از ملاقات فرار ميكند
«فقط ادعا ميكند كه در خانه ما حاضر به ملاقات است»
- از چه ميترسد؟
«از اينكه طبق همين حكمي كه خودش گرفته است
و عليه خودش درآمده
بچهها را به او پس بدهم و نتواند مقاومت حقوقي كند»
- يعني تو ميخواهي بچهها را بدهي؟
«هرگز، هرگز، هرگز
من بچهها را هرگز رها نميكنم و به آن نامادري نميدهم»
زوجه واقعاً ميل به ملاقات نداشت؟!
زوج ميگفت بارها پيامك زده و درخواست ملاقات نموده
ولي همه آنها را مشروط ميداند به اينكه ملاقات حتماً در منزل آنها باشد
حاضر نيست بچهها را جاي ديگري ببيند
حتي در خانه خودش، يا خانه پدرش!
«خودشان چون بيعاطفه هستند و بچهها را انداختند و فرار كردند
گمان ميكنند ما هم مثل خودشان بخواهيم مقابله به مثل كنيم
نميدانند اينقدر كافر نيستيم به نعمتهاي خداوند»
حقيقتاً رها كردن فرزندان بدترين كفران نعمت است!