- هنوز تحليل و توضيح سري قبلي پيامكها تمام نشده است
اين چيست كه آوردهاي دوباره؟
«يك مشت پيامك جديد، بگير و بگذار روي وبلاگت»
- آخر چرا؟!
پرسشم را خيلي جدّي اينگونه مطرح كردم:
- چرا بايد پيامكهاي ردّ و بدل شده بين يك زن و مردي
كه روزگاري زن و شوهر بودند
و اكنون با طلاق جدايي حاصل
روي وبلاگ من نقش ببندد؟! اين كار را چه فايده؟!
رها كن! بگذار امور بر دايره خود بگردد
دست از اين چرخ عصّاري بردار!
نگاهش تغيير كرد: «تو هم؟!»
و با تبسّم و حالتي حق به جانب ادامه داد:
«نگاه كن اخوي!
اين راهي است كه امروز خيليها ميروند
طلاق را ميگويم
مثل نقل و نبات ريخته همهجا
زن مطلقه و مرد زن طلاق داده»
پرسيدم: چرا؟!
«چي چرا؟!»
- اينكه طلاق زياد شده است؟
«آن هم براي خود قصهاي دارد طولاني
خيلي نظرها داده شده
خيلي نظرها هم هنوز داده نشده
و خيلي از اين نظرهاي داده شده و نشده غلط است
و البته بعضيهايش هم درست
اما مطلب اين نيست»
- مطلب پس چيست؟!
«تو اين پيامكها را بگذار در وبلاگت
بگذار مردم بخوانند
جوانان خصوصاً
بالأخص آنهايي كه در مسير طلاق گام برميدارند
وقتي انسان آخر كاري را كه امروز در حال تصميم گرفتن بر آن است ببيند
در تصميم بهتر عمل ميكند»
- همين؟!
«آري برادر، همين!
بگذار اينها را ملّت بخوانند و پند گيرند»
اين شد كه فايل پيامكها را گذاشت كف دستم
و من هم بيكم و كاست
بدون حتي يك اصلاح كوچك
دقيقاً عين همانكه در گوشي موبايل او بود
روي وبلاگ ميگذارم
9/3/1391 - 21:42
[Broken message] ن بدترين زن دنيا!تو چرا آخرتتو با دنيات معامله كردي؟
10/3/1391 - 9:31
- ناقص رسيد پيامك شما.
10/3/1391 - 9:38
ببخشيد الان جلسه ام!
- چه جلسهاي؟
«چه ميدانم
شايد مثل گذشته
باز هم با پدرش جلسه -به اصطلاح- علمي گذاشتهاند
اينكه چهارتا كلمه حرف را بپيچاند
و اين بيچارهها هي پياده كنند و ويرايش و فهرست بزنند
چهار كلمه حرفي كه به هيچ جايي پايش بند نيست
و آخر هم -اگر اهل تدبّر باشي- ميفهمي نادرست است، بسيارياش!»
10/3/1391 - 11:15
ميگم اين مباحث خيلي عجيب ومنطقي است!به نظرم آيه الهي است!بالفرض من بدترين زن دنيا ولي تو چرا آخرتتو با دنيات عوض كردي؟
10/3/1391 - 11:28
- آنكه به كذب سخن پردازد و بيم عقاب ندارد، تنها به اعلان اميد راستي توانش داشت. كه كلام دوگانه به رو شدن يگانه شود و اين آخرالدواست. النجاه في الصدق!
10/3/1391 - 12:11
به خدا قسم اگر خورشيد را در دس راستم قرار دهند و ماه را در دس چپم،هرگز از پدرم،مادامي كه او را در خط فرهنگستان وانقلاب ببينم،دس برنخواهم داشت!
10/3/1391 - 12:21
- ايشالا به پا هم پير شين! د:
10/3/1391 - 12:24
و ما علينا الا البلاغ،لكم دينكم و لي دين،فلله يحكم بينهم يوم القيامه!
20/3/1391 - 10:29
سلام خوبي؟ دفترچه بيمه ام تا تاريخ 91/11/21اعتبار داره!ولي برگه هاش تموم شده!مياي اداره بيمه جديد بگيرم؟
20/3/1391 - 13:43
- فما عليك الا البلاغ؟! ما الشمس في يدك اليمني و لا القمر في اليسري، فلم تلتمس عما لا يقدر عليه احد؟!
- بيمه؟! مگر هنوز بيمه توست؟
«زن مطلقه را كه ديگر بيمه شوهرش نميكنند، بايد يا خوداشتغالي بگيرد يا برود بهزيستي»
- پس چه ميگفت؟
«همين است كه نوشتم بيمه گرفتن ايشان از قِبل زوج ناممكن است!»
- مگر اينكه تدليس كنند و تقلّب و ازين حرفا؟
«كه اهلش هستند! يادت هست گفتم دفترچه بيمه دختر را داده بود براي دختر برادرش استفاده كنند؟»
- از اين كارها مردم خيلي ميكنند.
«نه براي درمان! ميخواستند بليط نيمبهاي هواپيما بگيرند تا شيراز
سن دخترشان زياد بود، دفترچه بيمه دختر مرا گرفته بودند نشان بدهند
چون عكس ندارد
بگويند دختر خودشان خردسال است و پول كمتر بدهند»
- اين كه قطعاً حرام است!
«چه ميگويي؟!
تازه در نهايت هم با پست عادي فرستادند قم
كه هرگز نرسيد!»
- چه كردي؟!
«مفقودي زدم، چه ميكردم؟!»
- جلويشان را نگرفـ...؟!
«من اصلاً خبر نداشتم
زن بدون اجازه به برادرش داده!
ميبيني وضع زندگي را...!»
20/3/1391 - 14:42
التماس؟؟؟ تو هنوز خوابي!اميدوارم بيدار بشي! يك كار اداري بود گفته بودن شما بايد باشي!وقتي نيومدي خدا يه جور ديگه راه باز كرد!وقتي به قدرت نامحدود تكيه ميكني بي نياز از خلق ميشي!
20/3/1391 - 14:42
من توي چه دنيايي هستم و تو در چه دنيايي!!!
21/3/1391 - 6:52
- ذره ذره شيريني مدفوعي را حس ميكنيد كه ما 7سال از آن ميخورديم و عسل ميپنداشتيم. ديري نخواهد پاييد از ورم روده استفراغ كنيد و كثافات بازآورده را ببينيد كه خاصيت آلودگي همين است. اقرار به اشتباه و ابراز پشيماني از انحراف فكري قدرتي ميخواهد كه همگان ندارند. لذا گمان ميرود خروج خودمتشكران از اين فاضلاب بسيار بيشتر از يك دهه زمان طلبد.
21/3/1391 - 6:56
به من اثبات كن كه اينها كثافات است! حتما براي حرفت دليل وبرهان داري!
21/3/1391 - 7:01
- آنچه از سنخ انديشه نباشد به استدلال راست نيايد. انگيخته را طوفان حوادث ميگدازد. هنوز كودك راهيد، مدتي تاتي كردن ميطلبد.
21/3/1391 - 7:16
پس تو دروغ ميگويي!
21/3/1391 - 7:39
- ما را نيز روزگاري انذار كردند و برنتافتيم، چونان امروز شما، كه برانگيخته بوديم نه بر انديشه. روايت عضو شوراي رهبري سازمان مجاهدين خلق را بخوانيد كه بر وبلاگ است، سخنراني هاي يعقوبي، كتاب لاله اي از ملكوت را ببينيد، تا التفاط پيدا كنيد به مشابهت ها در فرقه سازي. اگر هويت طايفه اي و عصبيت قومي و علقه خويشاوندي مجال تدبر دهد. انحراف مفتضح تر از آن است كه در نظر نيايد، مغالطات عيني قدرت قضاوت را ميگيرد.
منظورش اين پست بود!
21/3/1391 - 8:05
حال كه متوجه اشتباهتان شديدچرابه انذاركنندگان نمي پيونديد؟ بالاخره نفهميدم حرف شماازسنخ انديشه هس يانه! از علقه خويشاوندي گفتي،درطول زندگي مشتركمان آنقدازاين موضوع ميترسيدم كه مواقعي هم كه حقش بودهيچ موضعي نگرفتم كه اول ازايشان،وبعدازدرگاه خداوندطلب عفودارم!
21/3/1391 - 11:02
سر قبر حاج آقا حسيني هستم! ازخودشون خواستم راه درست رو بهمون نشون بدند!ان شاء الله!
21/3/1391 - 13:59
- احسنت. انسان راست انديش هماره بايد طالب اصلاح خود باشد و هميشه به باورهاي خود بدگمان. كه آنچه ما ميپنداريم، پندار ماست و بين شناخت ما تا مر حقيقت فاصله بسيار. اين بود كه بر عهدم ماندم تا بر حقيقت هرگز چشم نبندم و آن را قرباني مصالح مظنون خود نكنم كه مصلت حقيقي ما بندگان نيز در همان راستي است.
6/4/1391 - 15:01
سلام چرا مهريه رو نريختي؟ اين بار دومه!
6/4/1391 - 15:38
- كم و زياد داشته است، ولي هميشه واريز شده به حساب.
6/4/1391 - 15:45
كم و زياد درمورد ده بيس تومن ميگن نه حدود نصف يا يك سوم!
6/4/1391 - 15:52
كم و زياد درمورد ده بيس تومن ميگن نه حدود نصف يا يك سوم!
6/4/1391 - 16:29
- آنچه از سوابق ايشان روشن است، اگر بيشتر ميتوانست، ميپرداخت. حتي اگر خود ناچار شود به نان خشكي بسنده كند.
6/4/1391 - 16:06
چي ميخواي بگي آسد [...]!توخوب ميدوني خرجي سه تابچه اين چندرقاضي نيس كه ميدي!چراميخواي عذابم بدي؟فشار سه بچه بدون پدر كمه؟بس كن ديگه! [نام زوج حذف شد]
حرفش را قطع كردم: چندرغاز يا چندرقاض؟
چشم غرّه رفت: «ملالغوي نشو برادر!»
6/4/1391 - 16:11
دخترت امسال بايدبره پيش دبستاني!گفتم بامهريه اي كه تيرماه ميريزي ميرم ثبت نامش ميكنم!امانريختي!
6/4/1391 - 16:44
- همانطور كه سابق بر اين شفاها به عرض رسيد، معمول جامعه ما بر اين بوده كه زنان سرپرست خانوار از رخشتوري و خياطي و كار پرزحمت ارتزاق ميكرده اند. بهزيستي و كميته امداد هم ياري ميرسانند. توقع زندگي آسوده براي زنان مطلقه داراي فرزند رويايي است كه هنوز محقق نشده است. كار مضاعف بايد و همت مضاعف.
- وضعش كه گفته بودي بد نيست!
«بد نيست؟
زن مطلقه ديده بودي خانه شخصي داشته باشد
حتي يك ماشين هم زير پايش
ميگويند پرايد خريده است!»
- عجب!؟
من زنهاي مطلقه ديدهام
بعضيشان با اينكه در خانه پدر هستند
به نان شب محتاجند
تازه تحصيل كردهاند و كار هم ميكنند!
«اين يكي فرق دارد؛
با تمام اين امكانات احساس فقر و بدبختي ميكند!»
6/4/1391 - 16:42
برتو واجبه كه كار كني وخرج بچهاتو دربياري!درصورت اول هم بايد بچه داري ميكردي وهم خرجشونو درمياوردي!امامن بچهاروگرفتم كه توفقط خرجي بدي وبه جاي بچه داري درس بخوني! چه بخواي اينو بفهمي چه نفهمي!اما اگر دراين زمينه هم كوتاهي كني ديگه طاقت نميارم!
اين پيامك را كه ميخوانديم
ناگهان قرمز شد
صورتش كاملاً گلگون
سرخِ سرخ
از عصبانيت رگ گردنش باد كرده
ترسيدم دادي سر من بزند: «خدا لعنت كند دروغگو را»
- چه شده؟
«ملعونه بنت ملعون، يكسال فرزندان را رها كرد
پسر دو ماهه را تا يكسال تنهايي نگهداري كردم
بارها تماس گرفتيم
كه مگر يك لحظه حداقل تلفني با دخترش صحبت كند
وقتي دخترش داشت از دوري مادر لكنت ميگرفت
و مدتي نميتوانست به درستي حرف بزند
فرزند را به خانه برادرش برديم
زنگ زدند كه از خانه پدرش بيايد و دختر را آنجا ملاقات كند
ناشزه ملعونه نيامد»
- پس بچهها را چرا گرفت؟
«قصهاش را كه ميداني
محض چزاندن
بدون اطلاع قبلي
دستور موقت از قاضي گرفته با مأمور كلانتري آمد درب خانه
فردا صبحش كه با قاضي صحبت كردم
گفت: من به ايشان گفتم كه نرود كلانتري و با خود شما هماهنگ كند
ميخواست آزار دهد بيانصاف
بچههايي كه يكسال پيش پدر بودند را به يك آن گرفت و برد
حالا ادعا ميكند براي من اين كار را كرده كه درس بخوانم»
- اگر براي چزاندن برده چرا پس نميدهد؟
«نميدهد؟! بارها خواسته بدهد
من نگرفتم»
- مگر ميتواني نگيري اگر بخواهد بدهد؟
«بچهها يكسال از دوري مادر آسيب ديده
تا به پدر انس گرفته، آمده برده
حالا با مادر انس يافته
باز جابهجا كند
بعد هم دوباره يك روز بيايد و بگيرد
بيماري كه شاخ و دم ندارد
بچهها چه گناهي كردهاند كه آسفالت شود تمام عاطفه و احساس امنيتشان»
پرسيدم: مگر براي دادن بچهها چه كرده است؟
«بارها با مادرم صحبت كرده كه بچهها را بدهد
دادگاه هم شكايت كرده
احضاريه دم خانه آمده براي تحويل بچهها در دادگاه
من نرفتم
متواري شدم و موبايل را قطع كردم
نشانيام را ندارد كه دوباره شكايت كند
و گرنه بتواند، بچهها را حتماً ميدهد!
هيچ دلبستگي و علاقهاي به فرزندان ندارد
از سر مبارزه و جنگ گرفته لامروّت!»
راست ميگفت
قصه بردن بچهها را قبلاً شرح كرده بود
و من در اين پست نوشته بودم
پيامك بعدي را خواند:
6/4/1391 - 16:49
- كم طاقتي شما در گذشته بسيار تجربه شده. مطلب جديدي نيست!
6/4/1391 - 16:53
هيچ فرقي نكردي!هنوز هموني كه بودي!بهتره ديگه جوابتو ندم!خدانگهدار!
پرسيدم: پس چطور حج عمره رفته
وقتي ميگويد پول ندارد؟
خنديد و گفت: «از اين معماها زياد است در زندگي مالي ايشان
هم خودش و هم اطرافيانش
حدود سه ميليون تومان هنگام طلاق گرفته است
ده ميليون تومان وقتي مادرش ملكش را فروخت و بين فرزندان تقسيم كرد
سهم اين دختر شد
شش ميليون تومان هم قبلاً از خودم گرفته بود
به عنوان 24 سكه مهريه در طول زندگي مشترك
هر بار كه پروژه تقريباً بزرگي برميداشتم
پولش را به عنوان مهريه مطالبه ميكرد
در حالي كه در خانه من زندگي ميكرد و خرج او را هم من ميدادم»
دوباره خنديد
اينبار دندانهايش هم نمايان شد
و تكرار كرد: «طمع به دنيا پايان ندارد!»
پرسيدم: راستي مهريه را چقدر ميدهي؟
«روزي كه 280 تومان بود سكه
قاضي گفت ميتواني هر سه ماه يكي بدهي
من هم هر سه ماه ميدادم
كه ناگهان رفت بالا تا 700 تومان
باز هم داشتم و دادم
ولي اينبار...»
مكثي كرد و پس از قورت دادن آب دهان گفت:
«نداشتم كه بيشتر از سهمش بدهم
بيشتر از همان مبلغي كه قاضي در توان من ديد
كه اگر داشتم
مثل همان چند ماه پيش
بيشتر پرداخت ميكردم»
- اگر داشتي؟
«آدم به حيوان هم ترحّم ميكند
اين هم يك گونه دو پايش
از سگ كه ديگر پستتر نيست
اگر بتواني كمك كني
آدمي كه آدم است ميكند!»
- عجب خندهدار شده اين قضيه اعسار!
سكه از 280 رفته تا 700
شهريه تو كه زياد نشده!
«طمع، برادر! طمع!
طمع اين خاندان سيري ندارد!
اين را من بارها در زندگيشان ديدهام»
ناگهان رويش را برگرداند و صاف توي چشمم نگاه كرد و گفت:
«راستي يادم بيانداز يك روز قصه لئيمي كه ادعا ميكرد كريم شد را برايت تعريف كنم
قصه يكي از افراد همين خاندان است!»
منتظر باشيد كه توضيح تكتك اين پيامكها را نيز به ضميمه توضيح باقيمانده از قبل
برايم بگويد و من هم بنويسم
[اين ماجرا هنوز ادامه دارد!]