توضيحي نداد
فقط پيامكها را داد
گفت: از بعدِ طلاق تا امروز!
30/10/1390 - 11:38
شيوه ي تربيتي شمارو باور كردم! ولي بدون پنجير!
1/11/1390 - 16:27
- پيرو آنچه فرموديد، مستحضر هستيد كه وظيفه خطيري در تربيت نوادگان رسول خدا ص و فاطمه زهرا س بر عهده داريد. از خداوند متعال توفيقات شما در اين امر مهم را خواستارم.
1/11/1390 - 18:42
موجودي گرفتم از حسابم! چرا هيچي نريختيد؟
1/11/1390 - 19:40
- صبح به دليل يخ زدگي حاصل از برف در خيابان نتوانستم از حجره خارج شوم. فردا هم بانك تعطيل است. إن شاء الله اول وقت روز دوشنبه وجه مورد نظر در حساب شما خواهد بود.
1/11/1390 - 19:44
ده روزه جيبم خاليه و به هيچ كي نگفتم!حتي خانواده ام! لطفاشمام نگيد!حتما دوشنبه بريزيد،حتي اگه تگرگ باريد!كفش هم بپوشيد كه زمين نخوريد!
3/11/1390 - 21:19
يك فيش حج نصيبم شده! شمارو به جدتون قسم نميدم اما جون هر كي دوست داريد اگه گذرنامه من نزد شماست بهم برگردونيد!يكبار وسايلتون رو بگرديد شايد پيدابشه!ممنون!
6/11/1390 - 12:11
سلام عليكم!موفق شديد پيداش كنيد؟ اگر خبرم كنيد ممنون ميشم،كه نياز هست المثني بگيرم يا خير؟!
7/11/1390 - 21:03
بي خيال گذرنامه!فداي سرتون،يكي ديگه ميگيرم و ديگه مزاحمتون نميشم!التماس دعا!
12/11/1390 - 9:27
پيام صوتي: سلام عليكم آقاي [...]، [...] هستم. ميخواستم در مورد حضانت بچهها بشينيم با هم يه صحبتي يه معاملهاي بكنيم. تا هم تكليف شما براي ادامه تحصيلتون روشن بشه و هم تكليف من. اگه ممكنه با من تماس بگيريد كه در اين مورد صحبت كنيم. خيلي ممنون. [نام خانوادگي زوج و نام زوجه حذف شد]
[بعد از اين پيغام صوتي، ميگفت در بلكليست گذاشت تا ديگر پيغام نتواند بگذارد!
در جواب پرسش من گفت: «نميخواستم ديگر صدايش را بشنوم»]
14/11/1390 - 7:51
شما كه ميخوايد سر به بيابون بزاريد،حضانت دائم بديد و بريد. اگر قانونو بدونيد،اينطوري ديگه نيازي نيست نفقه هم بديد وتاآخر عمر از شر بچها خلاص ميشيد!
14/11/1390 - 7:51
شما كه ميخوايد سر به بيابون بزاريد،حضانت دائم بديد و بريد. اگر قانونو بدونيد،اينطوري ديگه نيازي نيست نفقه هم بديد وتاآخر عمر از شر بچها خلاص ميشيد!
14/11/1390 - 7:53
ببخشيد دوبار اومد،اشكال در خطوط بود!
14/11/1390 - 8:02
راستي جوابمو نميدي خودت ضرر ميكني!فقط واسه اينكه گفتگو نميكني!خداحافظ!
19/11/1390 - 12:22
بالاخره شما موفق شديد! آمادگي خودم را اعلام ميكنم!
23/11/1390 - 21:01
تمام مهريه بقربان يك تار موي تو!
13/1/1391 - 17:29
چه كار كردي آسد [...]؟ [نام زوج حذف شد]
13/1/1390 - 17:59
اين همه با حرفامو كارام اطرافيانمو آروم ميكنم دوباره تو عصبانيشون ميكني؟يكمي جلوي زبونتو بگير ديگه!
13/1/1391 - 22:09
گوشي ات روشنه؟ميتونم يكمي باهات حرف بزنم؟
13/1/1391 - 22:43
تورو خدا جواب بده!حالم خيلي بده!
14/1/1391 - 10:34
يادته به بچها ميگفتي درخواستتونو با لطفا بگيد؟! لطفا اجازه ميدي يكمي باهات حرف بزنم؟باشه بابايي! لطفا!!!
15/1/1391 - 13:36
سلام خوبي؟ممنون كه موبايلتو روشن كردي! هر چي برات مينويسم شرعا راضي نيستم بره تو سايت يا به كسي بگي!
15/1/1391 - 13:37
اون سي تهمتي كه بهت زدم بده مامانت بهم برسونه!
15/1/1391 - 13:41
يه حساب و كتابي با خداي خودم دارم كه ميخوام تازنده ام انجام بدم! ديني گردم شما نداشته باشم!واگر سفر حج ام جور شد حق ناس گردنم نباشه!
15/1/1391 - 13:47
اون جزوه نود صفحه اي و دو تا سي دي نگاه كردم وخوندم!يكيش كه فقط فايل صوتي بود و يكيش داراي 54تابلو!جايي نديدم كه سي تاش مرتب نوشته شده باشه!اگه بدي مامانت ممنون ميشم!
15/1/1391 - 13:53
البته اين براي اينم هست كه بتو برسم!اما دردرجه اول به فكر شب اول قبرم!حالا نميدونم اين همون كاريه كه به مامانت گفته بودي خودش راهشو ميدونه؟!يا چيز ديگه اي هست!
15/1/1391 - 18:07
از صبح تا حالا دارم بادقت تابلوهارو ميخونم!به تابلوي سي ام رسيدم! نميتونم ولش كنم!سرم داره سوت ميكشه ازعمق فاجعه!تورو به جدت قسم دادم به كسي نگو!
15/1/1391 - 18:13
تازه دارم مطالبي رودقت ميكنم كه شايد تا به حال دقت نكرده بودم!منم حرفهايي بايد بزنم!حرفهايي درموردپدرم دارم كه به وقتش بهت ميگم!
17/1/1391 - 11:13
قبلا وقتي از مادرت ميشنيدم كه از قول تو ميگفت:من چهار سال زنم رو تحمل كردم!ميخنديدم! ولي حالا گريه ميكنم!!!
17/1/1391 - 11:21
- چرا گريه؟
17/1/1391 - 11:24
هر وقت پيش خداخودمو پاك كردم بهت ميگم! هنوزآمادگيشو ندارم!فرصت ميخوام!
17/1/1391 - 15:39
به نظرم بزرگترين و اصليترين مشكل ما اين بود كه من تحت ولايت شما نبودم! يعني معني ازدواج دائم رو پياده نكردم!دررابطه بااين موضوع حرفهاي زيادي است كه از حوصله موبايل خارجه!
17/1/1391 - 22:24
تاحالا فكر ميكردم هنوز به همديگه علاقه داريم!ولي اين ميل يكطرفه بود!نميخوام بگم ببخشيد كه دوباره باهم باشيم!ميگم ببخشيدكه منو ببخشي!
18/1/1391 - 23:37
فقط يه شيرازي ميتونه يه جمله با 20 فعل بسازه: داشتم ميرفتم برم، ديدم گرفت نشس، گفتم بذاربپرسم ببينم مياد!نمياد!ديدم ميگه نميخوام بيام،ميخوام برم بيگيرم بخوابم. گفتم نميخوي بيوي نيو، برو بگير بخواب. (رفت گرفت خوابيد! اين ازهنرمندي شيرازيهاست؛يادتون باشه)
18/1/1391 - 23:46
خيلي ممنون!صبح اومدم خونه خبرتون ميكنم!
18/1/1391 - 23:49
ببخشيد دومي اشتباه شد!
19/1/1391 - 15:02
آمادگي دارم بگم گريه ام واسه چي بود!بگم؟
19/1/1391 - 15:05
به خاطر محبوبيتي كه درجامعه مخصوصاخانواده ماداشتي،يك سياستي درزندگيم گذاشتم:يكي تو يكي من!امااشتباهم اينجابودكه متوجه نبودم تو مردبودي ومن زن!من خلقت درجه دوم خداهستم وشما درجه يك!وبايد زندگي [...]ـي رو قبول ميكردم!لطفاازم ميگذري؟! [نام خانوادگي زوج حذف شد]
19/1/1391 - 15:09
بايد همه تو ميبودي و من...! تو حاكم ميبودي و...!
20/1/1391 - 22:15
سلام خوبي؟ به نظرت مشكلم رو درست فهميدم؟ لطفا راهنماييم كنيد!سپاسگذارم!
20/1/1391 - 22:17
- نه.
20/1/1391 - 22:24
اينكه من زنم و تو مرد و بايد زندگي [...]ـي رو (مرد)مي پذيرفتم،غلته؟! واي خداي من!باشه ممنون!بازم فكر ميكنم! [نام خانوادگي زوج حذف شد]
20/1/1391 - 22:34
البته يه كار ديگه هم شروع كردم!تفسير5آيه اول سوره تحريم!سرجدايي سه سال پيش گفته بودي دوتاتحقيق انجام بدم!اون 50روايت و 5آيه اول سوره تحريم!درسته؟!همينه؟
20/1/1391 - 22:51
لطفاراهنماييم كنيد!كسي ندارم ازش بپرسم!آهان!سكوت علامت رضايت است!؛-)
21/1/1391 - 18:01
اگر برجاي من غيري گزيند دوست،حاكم اوست! اما حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم!
21/1/1391 - 22:00
منو ببخش منو ببخش!همه چي تقصير من بود،ميخوام بيام ببينمت آخه چشات مال من بود! اگه بخواي نميامو،چيزي ازت نميخوامو،دلت بخواد ميمرمو،فقط يه بار منو ببخش!
22/1/1391 - 4:06
تمام شهر خوابيدن من فكر تو بيدارم!ميخوام بيام ببينمت! اجازه ميدي؟
22/1/1391 - 9:22
بذاريك ساعت بيام ببينمت!خيلي دلتنگتم!دلمونشكن!خواهش ميكنم دستموپس نزن!
22/1/1391 - 22:29
اگه به تو نميرسم اين ديگه قسمت منه،نخواستم اينجوري بشه اين از بخت بد منه!قد يه دنيا غم دارم اگه نبينمت يه روز،چه جور دلت اومد بري عاشق چشماتم هنوز!
23/1/1391 - 17:21
به خانه برميگرديم شروع شده!تو خونه تو!من هستم،بچهاهستن،تخمه وچايي هم هست،اگه اجازه داشتم كيكم درست ميكردم،فقط تو نيستي!!!
24/1/1391 - 16:10
پدرتون ازمن متن پيامكهارو خواسته بودن!به عنوان بزرگتر خانواده!خواستم ولي روم نشد بهشون بدم!وقتي شما نداديد منم نتونستم بدم!اگه ديدينشون ازطرف من معذرت بخوايد!
24/1/1391 - 16:19
بازم شرعا راضي نيستم اسهامو علني كنيد!چون اوناروفقط واسه توميزنم نه كس ديگه!
24/1/1391 - 16:30
اگه بخوام درمورد سي دي ات يه حقيقتهايي رو بهت بگم مايلي بشنوي؟
25/1/1391 - 22:15
شايدفراموشت شدم،شايد دلت تنگه برام،شايدبيداري مثل من،بفكراون خاطره ها!
26/1/1391 - 17:02
ميشكني يه روزتوهم زير صلابت اين سكوت، ميشي آشنابااين كنج غريب بي كسي، جايي كه به گريه لحظه به لحظه ميرسي! جايي كه به گريه لحظه به لحظه ميرسي!
26/1/1391 - 20:58
يادته موقع طلاق چه حرفهايي بهم زدي:توكلت به خدا باشه و منم هستم كاري داشتي درخدمتم! پس كجايي؟چرا صدامو نميشنوي؟!
28/1/1391 - 16:59
سلام خوبي؟ تحقيقم(تفسير 5آيه اول سوره تحريم) تموم شد!
28/1/1391 - 18:40
ازاينكه جلوي آقاي عباسي گفتم هيچ خوبي نداري معذرت ميخوام!عصباني بودم!ببخشيد! [نام كارشناس دادگاه خاصّ]
28/1/1391 - 18:41
- جبران.
28/1/1391 - 18:47
بخدا نميدونم چي ميخواي!هركاري به ذهنم رسيده كردم!تحقيق تموم شد! معذرت خواهي هم كردم!حتي چند بار رفتم همون مشاوره!ولي راه ندادن!
28/1/1391 - 19:20
بخدا نميدونم چي ميخواي!هركاري به ذهنم رسيده كردم!تحقيق تموم شد! معذرت خواهي هم كردم!حتي چند بار رفتم همون مشاوره!ولي راه ندادن!:-(
28/1/1391 - 19:21
بخدا نميدونم چي ميخواي!هركاري به ذهنم رسيده كردم!تحقيق تموم شد! معذرت خواهي هم كردم!حتي چند بار رفتم همون مشاوره!ولي راه ندادن!:-(
28/1/1391 - 19:22
- جبران.
28/1/1391 - 19:25
برام بگو جبران چيه!بايد باهم بريم پيش همون مشاور!جلوي ايشون خوبي هاتونو بگم!مياي؟
28/1/1391 - 19:32
مسئله رو درست حل كردم؟
28/1/1391 - 21:21
جبران :
28/1/1391 - 22:07
ميدونم نكته اش اينه كه خودم بفهمم!ولي تو جاده هم اگرعلائم رانندگي وچراغ قرمزوسبزو ... نباشه تصادف ميشه خوب!
1/2/1391 - 9:45
خوبيهاي شما:متشرع!درخرجي خونه كريمي!هزينه زندگي مهمتر از خودت!درتربيت بچها مقتدر!مهربان درعين حال سختگير!درامرزناشويي دهي!تعميرات خونه دراسرع وقت!تهيه وسايل منزل!ساده زيست!
1/2/1391 - 11:20
سلام خوبي؟ تونستم جبران كنم؟
4/2/1391 - 17:26
بايد تنها بزرگ كردن بچه هاي تو رو باور كنم!تو ديگه برنمي گردي!هرگز!
10/2/1391 - 21:49
يوسف به بنيامين ميگه: چقداز دوري يوسف ناراحتي؟ميگه:اينقد كه ده پسردارم كه نام همشان رااز يوسف گرفتم!يوسف ميگه:اگه اندوه مراداشتي اينگونه بازنان ازدواج نميكردي!جالب بود نه؟!
شگفتي مرا كه ديد
خنديد و گفت:
تو اينها را بگذار در وبلاگت
همه را يك به يك برايت توضيح ميدهم! :)
و من هم گذاشتم
تا توضيحش را از او بشنوم
باشد عبرت براي كساني كه در اين مسير افتادهاند
بلكه پيش از رسيدن به اين نقطه
درس گيرند!
توضيحات:
ده ماه پس از طلاق
740 هزار تومان در 20 روز
بازيِ حضانت
چه كار كردي؟
خب، بعد؟
طلاق بمعروف
تفسير سوره تحريم
راه جبران
چه جبراني؟
نظرات
....: سلاممجدد. بله من گفتم
بنظرم قرار دادن پيامك ها فقط ممكن است او را بيشتر به توهم و سوتفاهم بياندازد و بي فايده...
بذاريد اين وبلاگ از روزمرگي هاي شما و فرزندانتون باشه
راستش مثل هميشه شايد سخن حق سرچ كردم
ولي چندتا ازپست ها رو هم زير وبلاگ نماييش داد كه يكيش همين بود
الهي روزگار به كام خودتون و فرزندانتون باشه
پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ - ۵:۵۸ عصر
پاسخ: سلام. ممنون از اينكه هنوز به اين وبلاگ توجه داريد. اميدوارم هر روز بهتر از روز قبل باشيد، همراه با خانوادهتان. د:
....: سلام
خوبيد انشالله؟
چه جالب بعد از اين همه مدت اين پست برام نمايش داده شد
اولش فكر كردم جديده
بعد متوجه شدم نه
چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰ - ۴:۵۲ عصر
پاسخ: سلام. جديد هم داريم، ولي روي وبلاگ نگذاشتم. به نظرم توصيه شما بود، يك روزي، فرموديد ديگر پرونده را ادامه نده، تا آن زن هم ادامه ندهد و دست بردارد. درست است؟ شما فرموده بوديد؟ من هم پرونده را بستم و ديگر درباره آن ننوشتم. ولي پيامكهاي مطلقه تمام نشد. هر از چندگاهي هست. من البته جواب نميدهم، رها كردهام. آخرين پيامك ايشان همين هفته پيش بود. با بچهها رفته بوديم بهشت معصومه، قبر برادر بزرگشان. ناگهان پيامك زد، من هم حين رانندگي، گوشي را دادم دست بچهها، گفتم اگر دوست داريد شما پاسخ دهيد. آنها هم هر كدام يك پاسخي برايش فرستادند، البته گفتم اول اسم خودتان را بنويسيد. بعد كه پاسخهايشان را خواندم، ديدم بيشتر له و لورده كرده بودند، تا پاسخ بدهند! د: حالا، الآن، اكنون، نظر شما چيست؟ آيا باقي پيامكها را هم بگذارم در وبلاگ؟ در پستهاي جديد؟ (راستي، كنجكاو شدم بدانم چه چيزي را در اينترنت جستجو كرديد كه اين صفحه براي شما آمد؟)
نسيم: سلام
مطالب جالبيست.همت فرموديد در گذاشتن آنها...
شايد باعث عبرت شود براي ديگران...
موفق باشيد
چهارشنبه ۴ فروردين ۱۳۹۵ - ۱:۵۸ عصر
پاسخ: سلام. إنشاءالله همينطور شود كه ميفرمايد. اينكه اگر يك اشتباه روي داد، ديگران عبرت گرفته، مرتكب نشوند، تا تكرار نشود. ممنون از نظر لطف شما.
اسديييييييييييي:
شالم باحور حاور...سليخا...مه شلومخااااا(سلام دوست جوان..ببخشيد...حالتوون چطورههه؟)
بي خيااال بابت اون حلال حرومههه ديگه...مجاب شدييييييييم..ولي بدون كارت اصلا اخلاقي نيست...دليل تراشيه...اون بدههه...شما هم ميخواي از خجالت بدي در آي...خوبههه والا به غرعااان..
چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۵۴ صبح
پاسخ: تا آنجا كه اطلاع حاصل شده، «شالم» را يهوديان استفاده ميكنند كه همان «سلام» عربي است و آنها زبانشان گير دارد، سين را شين ميگويند انگار!؟ اما خواهر ِ من، شما آن خانم را ميشناسيد؟ كداميك از خوانندگان اين وبلاگ ميشناسند؟ يكي را نام ببريد؟ وبلاگ من مگر چند خواننده دارد؟ از ميان همه آنها چند نفر دوست ِ بنده را ميشناسند و از قصه خانوادگي او خبر دارند؟ آناني هم كه ميشناسند مانند همين دوست «بينام» ِ ما، تمام قضايا را ميدانند. البته به كذب هم، يعني آن خانم و خانوادهاش آنچنان پروپاگانداي دروغ پرداختهاند كه من هر از چند گاهي بعضي دروغهايشان از زبان پسرخالههايشان يا بعضي دوستان ديگر به گوشم ميرسد، گوشم ميسوزد از داغي و تازگي آن دروغ! حالا در ميان اين همه اخبار نادرست، بگذار چند خبر موثّق و حقيقي هم به گوششان بخورد. درثاني، اصلاً هدف و غرض آنها نيستند كه كارشان از كار گذشته و نسبت آن زوجه سابقه با اين زوج چونان شما و بنده است، يعني كاملاً نامحرم و غريبه! تمام اين پيامكها هم تصوّر فرماييد بين يك زن و مرد نامحرم تبادل شده، همين است كه ميبينيد زوج چندان پاسخ معتنيبهي نداده و غالباً به سكوت گذرانده. اما غرض، غرض استفاده و عبرت ديگران است. همانطور كه بارها گفتهام و معروض داشته شده، كسي در چاه افتاده، سكوت كند تا ديگران بيافتند يك تدبير است كه آبرو حفظ كرده باشد، اما اگر انصاف داشته باشد، فرياد «اينجا چاه است» سر ميدهد، اگر چه آبروي خودش ميريزد كه ديگران ميفهمند در چه بدحاليست، اما حداقل سايرين را نجات داده از خطر. شما ببين اين زوجه در ادعاهاي نخستينش چطور صدايش گوش فلك را كر كرده بود از بدگويي عليه زوج، برو و پرونده را بخوان، از همان نوشتههاي اول. اما امروز چگونه آثار درماندگي در تمام وجناتش پيداست؟! اين عبرت نيست براي كساني كه امروز خود را ميبينند و از فردا بيخبر؟! هان! كه به فردا بيانديشيد و از بيتقوايي امروز حذر كنيد. پيام اين نوشتهها همين است! اين بد است؟! ممنون از توجه شما.
اسديييييييييييي: —??????????
—–-?????????????
—????????????????
-??????????????????……………….??????
-???????????????????…………..????????
-????????????????????……….??????????
—???????????????????…….????????????
—–??????????????????…??????????????
——–???????????????????????????????
———?????????????????????????????
———-???????????????????????????
————????????????????????????
————–??????????????????????
—————-????????????????????
—————–??????????????????
——————-????????????????
———————??????????????
———————-????????????
————————??????????
————————-????????
—————————??????
—————————??????
—————————-?????
——————————???
—————————-—??
———————————?
@...............@..........@............@@@@@..........@
@@..........@@......@.....@......@..........@......@....@
@.@........@.@....@.........@....@..........@....@........@
@..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@
@...@....@...@....@.........@................@....@.........@
@....@..@....@....@.........@................@....@.........@
@.....@@.....@....@.........@................@....@.........@
چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۸ صبح
پاسخ: اين همه نماد، فقط براي اينكه بفرماييد وبلاگتان به روز است؟!
اسدي:
___$$&&111111111$$$&&____&&1111111111$$&&
___$&1111111111111$$&&__&&111111111111$$$&
__$&1111111111111111$$&&111111111111111$$$& __$&111111111$$$$1111$$1111$$$$111111111$$$&
_$$11111111$$$$$$$$$1111$$$$$$$$$1111111$$$&
_$$11111111$$$$$$$$$$1$$$$$$$$$$$11111111$$&
_$$11111111$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$111111111$&
__$111111111$$$$$___منتظرم__$$$$$111111111$$&
__$&1111111111$$$$$$$$$$$$$$$$11111111111$&
___$111111111111$$$$$$$$$$$$111111111111$&
____&11111111111111$$$$$$111111111111111&
_ ____&11111111111111$$11111111&&111$$&&
____ __&&1111111111111111111111&&11$&&
______ __&&111111111111111111111&&1&
_________ _&&11111111111111111$&_&
__________ ___&&111111111111$$&_
__________ ______&&&1111111$&_
____________________&&&111&
______________________&&&
-----------------------------------------،
سلااااااااااااااااام...ما آپيم..كمي متفاوت تر...با مطلب(هي پيشوني...مارو كجا ميشوني...)
ولا تم سي خت شريها اگم....چز زينه بنه خدات اخوي...ووووي ز دست ايسا....هر چي پيا گن چي تو پا زينه خو.انكي ولا حيف هو
(بي خيال ترجمههه.)
ميدوني از لحاظ شرعي كار حراميه كهههههاين مطالب ماوقع خودتو خانوم سابقتو مي نوييسي...يه وقت يه آشنايي بخونههه...
ضمنا زوجه شما پيامكا رو به دادگاه نشون داده نه اينكه تو سايتا و وبلاگا بزنه...
دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۳:۴۳ عصر
پاسخ: ترجمه: «والله چي بهت بگم، بگم خدا چيكارت كنه، واي از دست شماها، هر چي بهت بگم پاتو تويه كفش كردي و گوش نميدي، والله حيفه!» درست ترجمه كردم؟ حالا اين كردي بود، لري بود، كجايي بود؟ من همينطوري با زبان فارسي سعي كردم بفهممش! اما راجع به اون مطلب، خير ايشون پيامكا رو به همگان نشان داده بودن! از جمله هم دادگاه. همين شد كه آتش فراگير شد. شوهر پدرزن را رسماً لعن كرد در پيامك و انتشار آن خشم پدرزن را بيشتر كرد و پسران را كه مريد پدر بودند به حركت در آورد! البته چه باك كه وقتي لعن علني شد، شوهر هم خيالش راحت گشت و در هر كوي و برزني لعن خود را تكرار كرد و هنوز هم هر گاه نام مسعود را ميشنود، يك لعن در آخرش ميگذارد. لعن هم به معناي فحش نيست، بله فحاشي در اسلام حرام است. ولي لعن آخرين تظلّم يك مظلوم است نزد خداي خويش كه نام ظالم را ميبرد و ميخواهد كه خداوند او را از رحمت خود دور سازد. نه حرام است و نه گناه! اما يه سؤال: وقتي خصم به كذب ميپردازد و حق را ناحق بازگو ميكند، چه گناه كه ديگري به صداقت حق را از ناحق بازشناساند؟! زوجه مطالب بسياري را به دروغ منتشر كرده، زوج هم حقيقت را مينگارد. بدان و آگاه باش آنكه زوجه را بشناسد، گوشش از اكاذيبي پر است كه اين چند پاره نوشته فقط ميتواند بخشي از حقيقت را نشانش دهد و خاصيت ديگري ندارد! آنهم كه نميشناسد، فرصتي است كه عبرت گيرد و چنين آيندهاي را از پيش تدبير نمايد! تشكر از نظر شما.
صبر: نماز نمي خواند به درك
تمكين نمي كرد به درك
خودش را براي همه آرايش مي كرد جز مني كه شوهرش بودم به درك
با پسرهاي دانشگاه لاس مي زد به درك
قرآن را با بي شرمي پرتاب مي گرد به درك
از طلبگي متنفر بود به درك
عادت داشت خودش را با ديدن فيلم هاي سوپر ارضا كند به درك
اين كه اسرار شوهرش را براي همه با آب و تاب تعريف مي كرد به درك
حريم خصوصي نداشتن من به درك
حاكم كردن مادر رواني و پدر احمقش به زندگي مان به درك
همه اينها به درك
اما يك درد بالاخره يك روز من را خواهد كشت
اينكه من چرا انقدر ساده بودم كه چندين سال از عمرم را تلف او كردم؟
تو نمي داني سيد خدا؟
چرا ما طلبه ها انقدر ساده ايم . . .
دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۲:۰۰ عصر
پاسخ: ميفهمم چه ميگويي، ولي نام آن را سادگي نميگذارم، ايمان به كلام وحي شايد بهتر تبيين كند اين رفتار را. وقتي به ما گفتند كه بايد به زن رحم كرد و او را گرامي داشت و بر خطاهايش بخشيد، اين كلام را با جان و دل پذيرفتيم و به قواعد اخلاقي آن پايبند شديم. ثواب آن را نيز متوقّع هستيم از خداوند بلندمرتبه كه خلف وعده نميكند. اما وقتي بساط سوءاستفاده ميشود، نبايد رها كرد كه «عفو به اميد توبه است» و اگر اميدي به بازگشت نباشد، حتي خداوند نيز طوفان نوح به پا ميكند! پس هم گام اول را درست رفتي و هم گام دوم را. إنشاءالله! :)
گل دختر: سلام
متعجبم كه دوبار توي پيامك ها ذكر شده راضي نيستم جايي منتشر بشه؛ اما شده.
متوجه نشدم. يعني آخر سر اجازه دادن همه رو ليست كنيد توي وبلاگ؟
دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۱۷ صبح
پاسخ: خير اجازه ندادند. ولي اجازه ايشان نياز نبود. وقتي پيامكي ارسال ميشود مانند كلامي است كه از دهان خارج شده. به قسم و اينچيزها كه نميشود كسي را مجبور كرد حرفهاي ناروا را جايي بازگو نكند. بله، اگر ايشان مشروط ميكرد حرفها را به اينكه جايي نقل نشود و مخاطب اين شرط را ميپذيرفت، بله، بر طبق المؤمنون عند شروطهم الزامآور ميبود. ولي چنين تعهدي داده نشده است. از سوي ديگر، همين واقعه به صورت عكس اتفاق افتاده است. اگر به مطالب نوشته شده قبلي مراجعه فرماييد، زوجه پيامكهاي زوج را همه جا نشان داد، بدون اجازه. (زوج در آن پيامكها پدر زوجه را لعن كرده بود و اين لعن را زوجه همهجا برده و نشان ميداده است، حتي در دادگاه خاص و قضاياي پس از آن). فيالجمله زوج خود را موظف به پنهان داشتن پيامكها نميدانسته است و نميداند. تشكر از اظهار نظر شما.