به نام خدا

در پارسي‌بلاگداستانِ بانكدار ۲

پنج‌شنبه ۱ شهريور ۱۴۰۳ - ۵:۰۰ صبح

اين بار او به ميدان ده آمد
همه را جمع
«مردم! ما مي‌توانيم از آينده نان بياوريم»
«كه چه بشود؟ مگر الآن نداريم؟»
«ببينيد مردم! نانواي ما روزي بيش از يك نان نمي‌تواند به هر كدام‌مان بدهد
او بيشتر از اين توان پخت ندارد
ولي آينده
يعني روزهاي بعد
او اگر روزي يك نان براي هر كس بپزد
ما مي‌توانيم نان‌ها را از روزهاي بعد به امروز بياوريم»

مردم ابتدا تمايلي نشان ندادند
ولي بانكدار رفت و برگشت
رفت به فردا
تمام نان‌هاي نانوا را خريد
آورد به امروز
به هر پنج نفر چهار نان داد
و يك نان براي خود برداشت
سهم زحمتي كه كشيده
و مردم
آن‌ها امروز بيشتر نان خوردند
تقريباً دو نان
كمي البته كمتر
ولي بيشتر لذت بردند
از وقتي كه فقط يك نان مي‌خوردند
شكم‌ها كه پر شد
از اين كار بانكدار خوششان آمد
از اين‌كه رفاه را با تمام سلول‌هاي معده خود حس مي‌كردند

[ادامه دارد...]


مطلب بعدي: داستانِ بانكدار ۳ مطلب قبلي: داستانِ بانكدار ۱

بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر19نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1387با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1375نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN