اين بار او به ميدان ده آمد
همه را جمع
«مردم! ما ميتوانيم از آينده نان بياوريم»
«كه چه بشود؟ مگر الآن نداريم؟»
«ببينيد مردم! نانواي ما روزي بيش از يك نان نميتواند به هر كداممان بدهد
او بيشتر از اين توان پخت ندارد
ولي آينده
يعني روزهاي بعد
او اگر روزي يك نان براي هر كس بپزد
ما ميتوانيم نانها را از روزهاي بعد به امروز بياوريم»
مردم ابتدا تمايلي نشان ندادند
ولي بانكدار رفت و برگشت
رفت به فردا
تمام نانهاي نانوا را خريد
آورد به امروز
به هر پنج نفر چهار نان داد
و يك نان براي خود برداشت
سهم زحمتي كه كشيده
و مردم
آنها امروز بيشتر نان خوردند
تقريباً دو نان
كمي البته كمتر
ولي بيشتر لذت بردند
از وقتي كه فقط يك نان ميخوردند
شكمها كه پر شد
از اين كار بانكدار خوششان آمد
از اينكه رفاه را با تمام سلولهاي معده خود حس ميكردند
[ادامه دارد...]