تازه پرتقال خريده
روي كابينت آشپزخانه
و سيدمرتضي ناراحت:
«معلم گفته با عكس گرفتن يك داستان درست كنيد»
- خب درست كن!
«نميشه، چند تا بازيگر لازم داره»
- بازيگر چرا؟
«حركت كنن و عكس بگيرم»
اصلاً نياز نبود فكر كنم
حتي بگردم
تا چشمم به پرتقالها خورد:
- با همين پرتقالها درس كن
براشون چشم و ابرو بكش
يكيشون رو ببر
بقيه گريه كنن
خيلي راحته كه!
و همين كار را كرد
خيلي خوشحال
عكسها را كنار هم پرينت
و برد مدرسه!
حرف جالبي هم در اين ميانه زد:
«وقتي چشم و ابرو كشيدم دلم نمياومد ببرمش!»
نيازها عوض ميشود
كودك كه بزرگ ميشود
نيازهاي جسمي كمرنگتر
خورد و خوراك و مراقبتهاي پزشكي و بهداشتي
نيازهاي ذهني پررنگتر
هدايت نياز دارند
امثال همين ايدهها
فرزندان وقتي تغيير ميكنند
نقش والدين هم تغيير ميكند!
قال اَشْجَعُ المَتين (ع): «فَطُوبَى لِذِي قَلْبٍ سَلِيمٍ أَطَاعَ مَنْ يَهْدِيهِ وَ تَجَنَّبَ مَنْ يُرْدِيهِ» (نهجالبلاغه، خ214)
خوشا به حال آن كس كه قلب سليم دارد، از كسى كه به هدايتش مى پردازد اطاعت مى كند و از آن كس كه او را به پستى و هلاكت مى كشاند دورى مى جويد (ترجمه مكارم)