نه
مسأله داشتن يا نداشتن خانه نيست
مسأله اين است:
خانهدار بودن يا خانهدار نبودن
سؤال را كه پرسيد
اينطور پاسخ دادم:
خانه مثل لنگر كشتيست
همه وقتي بيرون ميروند
يكجايي بايد بازگردند
خانه لنگرگاه زندگيست
احساس امنيت
اين حس كه «يكي» آنجا هست
هر وقت كه بيايي
خانهدار لنگر خانواده است
اين حس كه وقتي در را باز كني
هميشه يك نفر هست
مثل سازمانهاي جاسوسي
هر جاسوس دور ميزند
در تمام منطقه فعاليت خود
مأموريتها را انجام ميدهد
جا و مكان درستي كه ندارد
ولي
يك رابط دارد
يك خانه امن دارد
يكجايي
يك فردي
هميشه هست
هميشه منتظر
تا مشكلي پيش بيايد بيايد آنجا
تجهيزات بردارد
اطلاعات بدهد و بگيرد
يك تلفن كه هميشه يكي پشت آن منتظر
تماس بگيري و گوشي را بردارد
«مادر» اين نقش را دارد
نقش مادر فقط پخت و پز و نظافت نيست
نقش مادر «بودن» است
در خانه «ماندن» است
منتظر ماندن است
مرد و فرزندان
حس اينكه هر لحظه وارد شوي
يك فردي آماده و منتظر
همه چيز را مرتب ميكند
لباس تميز در اختيارت ميگذارد
غذاي آماده برايت
به حرفهايت گوش ميكند
تيمار يعني
مطلب مهمتر
اصلاً وقتي به ديگران غذا ميدهي
تغذيهشان كه با تو باشد
با تو صميمي ميشوند
و همين كافيست
تا آرام شوند
افسرده نشوند
امنيت را احساس كنند
وقتي نباشد
ناامني و تنهايي به سراغ آدم ميآيد
خانهداري درست مثل برج مراقبت است
هواپيماها بدون برج مراقبت سقوط ميكنند
امنيت پرواز ندارند
پايگاهِ مركزيست
در شبكه رايانهاي جاي سرور است
سرور نباشد ناهماهنگي ميشود
منشأ هماهنگيست خانهدار
نقطه اتكاست
همه چيز دور اوست
حول اوست
نه فقط مدير خانه
بلكه او نقطه همگرايي تعدادي آدم است
همه به خاطر او دور هم جمع ميشوند
خانهدار اگر نباشد
هيچ كدام دليلي براي بازگشت به خانه ندارند
نظم از بين ميرود
اينيكي چرا از مدرسه زود بيايد خانه
آنيكي چرا نرود با رفقا دور دور
ولي اگر باشد
همه زود ميآيند كه در خانه باشند
گرد آيند
جمع شوند
محل تجمّع ميشود خانه
دور هم فيلم ببينند
دور هم غذا بخورند
دور هم حرف بزنند
نخ تسبيح است خانهدار
نباشد هر كدام بيرون ميمانند تا وقت خواب
فقط براي جنازه شدن به خانه ميآيند
آنهم نه هميشه
چه بسا شب را در خانه رفقا بخوابند
يككسي باشد كه تماس بگيرد و بگويد: كجايي؟
چرا دير ميآيي؟
همين يك جمله
همه را منظّم ميكند
نظم كه باشد
آرامش ميآورد
كارها درست پيش ميرود
خستگيها در ميرود
اگر نقطه اتكا را برداري
لنگر را كه بكشي
سوزن مركزي پرگار كه نباشد
مردم تا ته جان خود كار ميكنند
بيرون وقت ميگذارند
خسته ميشوند
ولي خودشان نميدانند چرا
روحشان خسته ميشود
از اينكه جايي نيست كه آنها را فرابخواند
بودنشان را انتظار بكشد
خانهداري فقط انجام كارهاي خانه نيست
ظرف را ماشين ظرفشويي ميشويد
لباس را ماشين لباسشويي
غذا را هم مايكروفر
خانه را هم جاروبرقيهاي هوشمند
اينها كه آدم نياز ندارد
اينها هتلداريست
خانهداري كه نيست
خانهداري جمع كردن يك سري آدم در يك نقطه خاص است
اين را سالهاست درك كردهام
با تمام وجود
در تمام اين چهارده سال
چهاردهسالي كه خانهدارم
و چقدر جذاب است اين كار
و چقدر ابعاد مختلفي دارد
و چقدر آثار مفيد و بابركت
خانهاي كه خانهدار نداشته باشد بيحال است
بيسر و سامان
آدمهايش رها و بيهدف
اصلاً يكجورِ ناجور
اگر دور هم جمع نشوند
همگرا نميشوند
هم را ديگر نميشناسند
چون ديگر حرف نميزنند
و همسخني كه نباشد
قرابت و رفاقت ديگر نيست
به نظر من
اينهايي كه خيال ميكنند هم سر كار ميروند و هم غذايشان آماده
اينها اشتباه ميكنند
اينها خانهدار نيستند!