عالي بود.
از تحليل عميقتان لذت بردم. فيزيك به چنين تحليل هايي نياز دارد.
1-
فاصله مهم نيست
تباين مهم است
حتي اگر فاصله به اندازه يك نانومتر باشد
اگر ماه از ميدان خود جدا باشد
اگر از فضازمان جدا باشد
حتي اگر اپسيلون
ديگر قادر نيست در آن اثر بگذارد
اثرگذاري قابل توصيف نيست
كافيست كمي دقت كنيد
متوجه اين امر ميشويد
بله حق با شماست. منظورتان را فهميدم. راه حلي ندارم. ولي راه حل شما را هم نمي فهمم.
اينكه مي فرماييد ميدان ماه بخشي از ماه است كه تا زمين كشيده مي شود را نمي فهمم. جنس آن ميدان چيست؟ اگر آن ميدان، بخشي از ماه است يعني هم جنس با خود ماه است؟ مثلا بگوييم چگالي ماه ناگهان صفر نمي شود، بلكه با دور شدن از ماه به تدريج به صفر مي رسد و در دريا چگالي ماه بسيار كم است. اگر منظورتان اين است، بايد فكري به حال ذرات از هم گسسته ي ماه در اين چگالي بسيار كم بكنيم. چگونه اين ذرات روي هم اثر مي گذارند؟ باز همان مشكل تاثير گذاري نداريم؟
1-
اصلاً ضربه يعني چه؟
اين را تحليل كنيد
اين مهم است
اشكال شما را مرور مي كنم. دو جسم روي هم اثر مي گذارد، شما مي پرسيد آيا مرزي مشخص بين آنها است؟ اگر بگوييم بله. اشكال مي شود چگونه جسم در جايي كه نيست اثر مي گذارد و اگر بگوييم در هم ادغام شده اند، اشكال مي شود پس چطور دو شيئ فيزيكي در هم ادغام شده اند؟ يعني نقطه اي هست كه هم جزء اين جسم است و هم جزء آن جسم. چنين نقطه اي قابل تصور نيست.
با اين مقدمه از اشكال شما، بنده ضربه را در مكانيك كلاسيك تحليل مي كنم.
وقتي به جسمي ضربه مي زنيم. درمرز تماس دستمان و جسم، به جسم انرژي مي دهيم.
در اينجا دستم دارد بر جايي كه دستم حاضر نيست يعني جسم تاثير مي گذارد.
چگونه؟ به واسطه ي انرژي!.
در واقع درست است كه دستم در جسم حضور ندارد ولي با دادن انرژي به جسم، باعث حركت آن مي شود.
ولي اينجا نيز سوال مي شود كه اگر انرژي را يك موجود فيزيكي در نظر بگيريم چگونه در جسم داخل مي شود. براي پاسخ به اين سول از ديدگاه ملاصدرا استفاده مي كنم.
در كتاب درس هاي اسفار شهيد مطهري آمده است:
" ايشان(ملاصدرا) به حكم اينكه از يك طرف تغيير و تبدل در جوهر را جائز ميداند و از طرف ديگر قائل به اصالت وجود است معتقد است كه اجتماع طبايع و ماهيات متعدد در وجود واحد مانعي ندارد (يعني مانعي ندارد كه شئ واحد در آنِ واحد مصداق دو ماهيت مختلف باشد)؛ ميگويد: وقتي كه بر اين سنگ ضربهاي وارد ميكنيم اين سنگ در حالي كه طبيعت خودش را دارد، طبيعتش به طبيعت ديگري متحول و متغير شده است و در اين حال دو طبيعت دارد. مثلا اگر ما قائل شويم كه شئ بايد طبيعت هوا يا آتش يا طبيعت پنجمي پيدا كند تا به بالا برود، ميگوييم: وقتي به اين سنگ ضربه وارد ميكنيم در همان حال كه سنگ است آن طبيعتِ ديگر را هم پيدا ميكند."
بعد مي فرمايد:
"وقتي شما ضربهاي بر يك سنگ وارد ميكنيد اين ضربه بي نقش نيست و نقش اساسي هم دارد، نقشش اين است كه به نوعي طبيعت و جوهر اين سنگ را تغيير ميدهد. حال گاهي اين ضربه خفيف است و نيرو ندارد كه طبيعت اين سنگ را آنقدر عوض كند كه طبيعت مقسور بر طبيعت اصلي غالب شود، در اينجا اين سنگ بالا نميرود. ولي اگر ضربه را شديد وارد كنيد، به هر درجه كه اين ضربه شديدتر باشد اين طبيعت جديد، قويتر در اين سنگ وجود پيدا ميكند"
بله قبول دارم كه ممكن است فلاسفه اشتباه كرده باشند. نظرشان را وحي منزل كه نمي دانيم. ولي در مقام تحليل و بررسي از نظر آن ها نيز استفاده مي كنيم.
يكي از دلايل شما بر رد ذات و جوهر، بحث تاثير گذاري دو جسم بر هم است. ولي چنانچه مي بينيد ملاصدرا بحث ضربه را با همان جوهر و حركت آن تحليل مي كند. آيا اشكالي به آن وارد مي دانيد؟
در اين رويكرد با ضربه به جسم و دادن انرژي به آن، جوهر جسم تغيير مي كند. اينگونه نيست كه انرژي داده شده به جسم پخش جسم شده باشد بلكه انرژي كاملا جذب جسم شده است و ماهيت جسم تحول يافته است. نظير اين اتفاق در جذب الكترون توسط فوتون پيش مي آيد كه بعد از اين توضيح خواهم داد.
شما در اين مثال
در آخرين فراز فرمايش خود
كلا از نظريه «موجي» بودن نور استفاده كردهايد
نه نظريه «ذره»
يك طرف قضيه را گرفتهايد
قبول
تمام فوتون و تمام الكترون بشود موج
ولي
آثاري كه به عنوان ذره از خود بروز ميدهند چطور؟
از دقت نظر شما سپاسگزارم.
بنده از رويكرد نظريه ريسمان به قضيه نگاه كردم. در چارچوب نظريه ريسمان، مستقل از اينكه قائل به موج يا ذره باشيم، تمام مواد از ريسمان هايي بسيار بسيار كوچك تشكيل شده اند. البته آن موج كه در رياضيات مكانيك كوانتومي ظاهر مي شود و توسط معادله ي شرودينگر توصيف مي شود، بيشتر به عنوان يك ابزار رياضي(نه يك موج فيزيكي) در نظر مي گيرند كه مجذور دامنه ي آن در يك مكان ، احتمال حضور الكترون را در آن مكان مي دهد. در حالي كه در نظريه ريسمان، ريسمان ها را موج فيزيكي مي دانند كه ارتعاش دارند.
حال زماني كه يك فوتون (موج يا ذره) به الكترون مي خورد، الكترون آن را جذب مي كند و انرژيش افزايش مي يابد. در اينجا موجود جديدي حاصل نشد. اين گونه هم نيست كه فوتون داخل اجزاي الكترون پخش شده باشد. براي فهم اين مطلب مثال ديگري مي زنم كه فهمش براي خودم راحت تر است:
در آزمايش ها مشاهده شده است كه فوتون هاي پرانرژي به احتمالي به الكترون و پادالكترون تبديل شده اند. Pair prouction و حتي به پروتون و پاد پروتون تبديل شده اند. آيا اين ذرات از قبل داخل فوتون بوده اند؟! نمي توانيم بگوييم داخل فوتون بوده اند. زيرا ذرات فوتون بسيار كوچك تر از پروتون است و نيز جرم سكون فوتون صفر است و هر چه جرم دارد از انرژي آن است.
مثال ديگر: در واپاشي هسته هاي سنگين به هسته هاي سبك تر. نوترون به پروتون تبديل مي شود. در واقع در اين فرآيند در داخل نوترون، كوارك d به كوارك u تبديل مي شود و ذره ي w- نيز آزاد مي شود. سپس w- به دو ذره ي الكترون و پادنوترينو تبديل مي گردد.
در اين مثال ها اتفاقي كه مي افتد تغيير ذات يا جوهر است. همانگونه كه ملاصدرا مي گويد تغيير جوهر ممكن است، در فيزيك ذرات بنيادي هزاران بار چنين تغييرهاي جوهري در آزمايشگاه مشاهده شده است.
سؤال مهمي را پرسيديد:
«اگر انرژي را يك موجود فيزيكي در نظر بگيريم چگونه در جسم داخل مي شود»
ولي
پاسخي كه به آن داديد
بر ابهام سؤال افزود:
«ايشان(ملاصدرا) تغيير و تبدل در جوهر را جائز ميداند»
«ايشان(ملاصدرا) قائل به اصالت وجود است»
«ايشان(ملاصدرا) معتقد است كه اجتماع طبايع و ماهيات متعدد در وجود واحد مانعي ندارد»
و از فرمايش ايشان نتيجه گرفتيد:
«وقتي كه بر اين سنگ ضربهاي وارد ميكنيم اين سنگ در حالي كه طبيعت خودش را دارد، طبيعتش به طبيعت ديگري متحول و متغير شده است و در اين حال دو طبيعت دارد»
و به عبارت ديگر:
«وقتي شما ضربهاي بر يك سنگ وارد ميكنيد اين ضربه بي نقش نيست و نقش اساسي هم دارد، نقشش اين است كه به نوعي طبيعت و جوهر اين سنگ را تغيير ميدهد»
معرِّف بايد اجلاي از معرَّف باشد
اين را در منطق ميگويند
همين فلاسفه
يعني
كلماتي كه در تعريف يك شيء بيان ميكنيم
بايد
بر وضوح بيافزايند
نه اينكه خود سبب ابهام بيشتر شوند
و تعريف بخواهند
بنده فرمايش شما را ميپذيرم
و استدلال شما را
ولي
به يك شرط
اينكه
ابتدا شما اين مفاهيم را توضيح بفرماييد
توضيح علمي:
1. جوهر چيست؟
2. اصالت وجود يعني چه؟
3. طبع و ماهيت هر كدام چيستند؟ آيا يك چيزند يا دو چيز متفاوت؟
4. اجتماع طبع و ماهيت در وجود چه معنايي دارد؟
5. تحوّل و تغيّر طبيعت (مثلاً در يك سنگ) چه معنايي دارد؟
6. تغيير و تبدّل جوهر چه معنايي دارد و چه تفاوتي با تحوّل و تغيّر طبيعت دارد؟
اگر بتوانيد به اين 6 سؤال پاسخ بفرماييد
بنده قبول ميكنم
دليلي را كه اقامه فرموديد
و آنگاه
اين فرمايش شما قابل فهم ميشود
براي حقير
چون در حال حاضر قابل درك نيست
اينكه ذات يا جوهر فوتون تغيير ميكند:
«فوتون هاي پرانرژي به احتمالي به الكترون و پادالكترون تبديل شده اند ... نمي توانيم بگوييم داخل فوتون بوده اند. زيرا ذرات فوتون بسيار كوچك تر از پروتون است ... اتفاقي كه مي افتد تغيير ذات يا جوهر است»
ممنون از لطف شما
در پناه حق
[ادامه دارد...]