اين ماهيت سه وعاء و سه فضا براي خود دارد
گاهي در نفس الأمر است
آنجايي كه واقعاً هست و هميشه بوده
حتي اگر هنوز وجود خارجي پيدا نكرده باشد
افلاطون مدعي بود
مدعي اينكه ماهيت در نفسالأمر هست
نام آن را مثال گذاشته بود
نظريه معروف به مُثُل افلاطوني
اينكه
هر ماهيتي به صورت مستقل از وجود
جايي در جهان زندگي ميكند
حالا اگر موجود شود
در خارج
همين ماهيت وجود خارجي پيدا ميكند
اگر هم به ذهن بيايد
وجود ذهني
علم چه ميشود
علم در اصالت وجود «وحدت عالم و معلوم» بود
«حضور مجرّد لمجرّد»
در اصالت ماهيت
«وحدت دو ماهيت» است
يك ماهيت در ذهن من است
يك ماهيت در خارج از ذهن من
اگر هر دو يكي باشند
پس من علم دارم به واقعيت
حالا وقتي از روش كسب علم سؤال ميكنيم
اصالت وجودي ميگويد بايد بروي در عالم معنا
در عالم وجود
و نفس مجرّد تو با نفس مجرّد آن واقعيت وحدت پيدا كند
اگر هم واقعيت مادّي بود
بالأخره كه يك علّت و فاعل مجرّد دارد
با آن متحد ميشوي
و چون آن علّت واجد تمام خصوصيات معلول است
پس با معلول هم متحد شدهاي
پس
اصالت وجود
راه حل عرفاني دارد
براي دستيابي به علم
اما اصالت ماهيت
راه حل ذهني
ميگويد هر علمي از علمي ديگر بيرون ميآيد
بايد حيوان را بشناسي
ماهيت آن را
ماهيت ناطق را هم كه بشناسي
اين دو ماهيت را به هم ضميمه ميكني
ميشود انسان
هر تصوّري وابسته ميشود به تصوّراتي قبلي
تا برسد به تصوّرات و تصديقات بديهي
آنهايي كه ديگر نياز به كسب نداشته باشند
نزد هر انساني حاضر باشند
بالفطره
يا بالغريزه
يا به واسطه شهرت
يا به واسطه مسلّم بودن
كلا ميشود اقسام بديهيات كه در منطق ذكر شده
تفكر هم ميشود حركت از معلومات به سوي مجهولات
[ادامه دارد...]