سيداحمد كممشق است
معلمش چنين رويهاي دارد
بيكارتر از همهمان
مريم تا بيكار شود خياطي ميكند
يا قنادي
سيدمرتضي هم مشغول
بيكاري ندارد
تا ولش كني نقاشي ميكشد
طراحي ميكند
بيكار نميماند
سيداحمد اما نه
بايد برايش كار جور كني
بيكاري را خودكفا نميتواند به كار تبديل كند
ديدم بيكار است
يك قوطي رنگ دادم دستش:
«اگه دوست داري اين صندليها را رنگ كن!»
خوب بود
يكي دو ساعتي مشغول
ولي ناگهان قلمو را كنار گذاشت
دستش را در رنگ
باور نميكردم
صندليها را با كف دست رنگ كرد
براي افزايش سرعت
براي كاهش زمان رنگآميزي! :))
يك روز گذشت
در آفتاب خشك شدند
روز بعد
باز هم بيكار
اينبار رنگ ديگري دستش دادم:
«ميتواني با اين رنگ تزئينشان كني؟»
باز هم آسانترين راه
رنگ را با قلمو پاشيد روي صندليها
تزئيني مدرن
بلكه هم پستمدرن! :))
نتيجه ميگيريم
بعضي هميشه دنبال آسانترين راه ميگردند
هر خلاقيتي هم بروز ميدهند
ابداع ميكنند
در اين راه
اينها هستند كه مبدع شيوههاي ساده براي انجام امور پيچيدهاند
انسان تا «سادهطلب» نباشد كه مخترع نميشود! :)
قال وصي الرسول (ع): «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ، مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ» (نهجالبلاغه، ح249)
برترين اعمال آن است كه خود را (به زحمت) بر آن وادار كنى. (ترجمه مكارم)
نظرات
سلام: سلام برشما.جسارتا اختراع بنظرمن ساده طلبي نيست و اتفاقا فرآيند سختي دارد و صبر مي طلبد. مي توان گفت با شخصيت راحت طلب جور در نمي آيد. مثلا خود جنابعالي بعنوان مثال برنامه نويسي كه مي كنيد دست به ساختن چيزي جديد مي زنيد. نفس اختراع.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۹ - ۱:۵۲ صبح
پاسخ: سلام. بله اينطور كه ميفرماييد هم ميتوان ملاحظه كرد. اما نتيجه كار مخترع، آسان نمودن كار است، اگر چه خود بايستي تلاش فراوان به كار بندد. يعني اگر «به هدف آسانسازي» نبود، شايد انگيزهاي براي اختراع نميبود. بنده از اين زاويه عرض كردم. تشكر.
....: ممنونم كه وقت گذاشتيد و از تجارب خود من را سرشار كرديد
با خودم تمرين ميكنم
قول ميدم
نميخوام زندگيم رو تلخ كنم
تلاشمو ميكنم
اصلا همين امروز با حضرت معصومه عهد مي بندم
سخته
خيلي هم
اما من آدم تلاشگري هستم
دوشنبه ۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۰ عصر
پاسخ: :) براتون دعا ميكنم. محتاج دعاي خير شما هم هستم. موفق باشيد.
[ادامه پاسخ]: ...وقتي صبر كرديم، به ما افتخار ميكند، به فرشتهها نشان ميدهد و ميفرمايد اين همانيست كه ميگفتم بهترين خلقت من است. انسانهاي نوع دوم به اين دنيا نيامدهاند كه به خواستههايشان برسند، آنها آمدهاند تا به خواستههايشان «نرسند». تورقي در قرآن بفرماييد و واژه «صبر» را جستجو كنيد، راحت به اين نكته ميرسيد. در اين سايت مثلاً: http://tanzil.net/#3:186 اينكه نميتوانيم جايي كه ميدانيم بايد سكوت كنيم، حرف نزنيم، اين از همان امتحانات است. جايگاه ما را در نظام آفرينش تعيين ميكند. يا جايي كه بايد حرف بزنيم، ولي از ترس سكوت ميكنيم. انسانها به مال و فرزند و همسر امتحان ميشوند. اين حكم صريح خداوند در قرآن است. ما ميتوانيم، خداوند اراده ما انسانها را قوي خلق كرده است. در قرآن ميفرمايد كه كيد شيطان ضعيف است. تمرين بايد كرد. اگر آنجا اشاره براي اين بود كه مخاطب ما متوجه اشتباهش بشود، حالا بايد براي خودمان نماد ايجاد كنيم، علامت و رمزي كه يادمان باشد رفتارمان را چطور مديريت كنيم. گاهي مثلاً جابهجا قرار دادن انگشتر در دست، يا نصب يك تابلو بر ديوار كه تا چشممان به آن بيافتد يادمان بياورد قصد داشتيم سكوت كنيم. چند بار كه تمرين كنيم و به رمز مراجعه، خداوند خوب است، مهربان است، كمك ميكند و هميشه يادمان مياندازد، درست وقتي كه فراموش ميكنيم وقت حرف زدن نيست. كودك را بايد تربيت كرد، تا شخصيت او اصلاح شود. اما بزرگ كه شد، زن يا شوهر ما كه شد، برادر يا خواهر ما، پدر يا مادر ما، اين ديگر به دست ما معلوم نيست قابل تربيت باشد. تذكر خوب است، نهي از منكر. اما وقتي نتيجه عكس بدهد، لجباز كند و ناراحت نمايد، رابطه خوب انسانها را خراب ميكند. من همه اينها را از بدتجربگي خود عرض ميكنم، نه اينكه مثلاً خيال كنم بهتر از ديگران بوده يا هستم، خداي نكرده عرايض حقير را اينطور حساب نفرماييد. در پناه خدا.
دوشنبه ۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۵ عصر
....: بحثم تحمل نيست
ما همو دوست داريم و حتما كه ساليان سال در كنار هم حتي بدون تحمل و با عشق رندگي ميكنيم
اما مسئله من ميدونيد چيه؟
اينگه نميتونم تحمل كنم كه حرف نزنم و حس ميكنم با تكرار ايرادات من خودم رو از چشم ميندازم
و اين آزاردهنده ست برام
اينكه حرفات بشه عادت يه تكرار ديگه به مرور زمان طرف مقابلت گوشش براي حرفاي تو كار نميكنه
اين دغدغه و نگراني منه
دوشنبه ۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۷ صبح
پاسخ: خب به گمان حقير «سكوت» هم در حقيقت «تحمل» است. يعني انسان ناگزير ميشود گاهي اراده خود را قوي كند تا بر آنچه بياراده از او سر ميزند غلبه يابد. فرمايش شما صحيح است. دشوارترين كارها در زندگي صبر است. از بدو خلقت نيز چنين بوده است. «صبر» از همه اعمال در دنيا سختتر و البته كه بالاترين پاداش را دارد. اصلاً مگر ما براي چه به اين دنيا اعزام شدهايم؟ غير از صبر؟ بله، فرق ميكند. انسانها بر دو نوعند؛ بعضي خلق شدهاند تا در دنيا به هر چه كه ميخواهند «برسند»، بله، به هر چه كه ميخواهند. اينها بعضي ميرسند و بعضي نميرسند. گروه دوم پيوسته غر ميزنند و ناله ميكنند كه چرا پولدار نشدند، چرا تويوتا ندارند، چرا... گروه اول هم پيوسته ناراضياند كه چرا به بيشتر نرسيدند؛ چرا كانادا نرفتم، چرا كارخانهام دو تا نشد... اما نوع ديگر انسانها؛ اينها اصلاً خلق نشدهاند تا به هر چه كه ميخواهند «برسند». برعكس، اينها خلق شدهاند تا به هر چه كه ميخواهند «نرسند»، تا امتحان شوند، با تسليم ارادهشان در برابر اراده معشوقشان، اراده خدا. اينها چون خدا را ميپرستند، به پرستش خدا امتحان ميشوند و پرستش خدا چطور قابل اثبات است؟ آدمي كه به تمام خواستههايش برسد البته كه خدا را دوست دارد، ولي آيا اين دوست داشتن فرع بر دوست داشتن اميال و هواهاي نفس او نيست؟! خدا براي اينكه ثابت شود انسانهاي نوع دوم واقعاً معشوقشان را بر خودشان ترجيح ميدهند، همه چيزشان را از آنها ميگيرد. حالا اگر نه همهچيز، هر چه كه دوست دارند. اصلاً آنچه كه «دوست» دارند را ميگيرد تا معلوم شود چه كارهاند. اگر «بيصبري» كردند معلوم ميشود اصلاً از نوع دوم نبودند. خدا به ما ميگويد از آنچه كه «دوست» داريم انفاق كنيم. يعني امر ميكند به مؤمنين. آنچه كه دوست نداريم را كه همهمان انفاق ميكنيم! اما اگر خودمان نكرديم، خودش از ما ميگيرد...
....: فرمايشات شما متين و من حتما ازش استفاده ميكنم
من از نگاه خودم و همسر خودم ميگم
بنطرم اينطور قواعد بعد از يه مدت فراموش ميشه البته كه من خودم بعد از اينكه رو يه سري از رفتارهاي همسرم ايراد ميگرم بعدش به اين نتيجه ميرسم كه مثلا اين رفتار از نظر من ناپسند هست و شايد به چشم ديگران نياد، اما بازم خيلي وقتا حالمو بد ميكنه علي الخصوص نزديك دوران ... و همين مسايل پيش پا افتاده موجب اختلاف هاي بيخود و بي جهت ميشه.
من خودم ميدونم شايد نبايد نكات رو بگم و بي ثمر هست چرا كه واقعا تغيير يه آدم به اين سن دشوار هست و شايد نشدني
اما چه كنم كه يه حسي تو وجودم ميگه منم از زندگي سهم دادم و دلم ميخواد چيزايي رو كه دوست ندارم رو بتونم مطرح كنم و تغييرش بدم و حتي چيزايي رو كه دوست دارم انجام بشه رو بخوام از همسرم
اما نميدونم چرا مردها اكثرا حافظه شون مثل ماهي ميمونه
يكشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ - ۶:۱۰ عصر
پاسخ: خب... اينجا لازم شد كه از بدتجربگي خودم استفاده كنم. ببينيد... دو تا آدم، از دو فرهنگ مختلف، در دو خانواده مختلف، دو مدرسه مختلف، دو طرز فكر، كتاب زنان ونوسي و مردان مريخي را خواندهايد، همچين نگاهي دارد... اين دو آدم خيلي با هم تفاوت دارند، خيلي. رنگها، تمها، لباسها، غذاها، نشستن، مهماني رفتن، راه رفتن حتي، شيوه رانندگي، طرز حرف زدن. خب بايد چه كرد؟ من از بدتجربگي فهميدم كه پنج سال بايد تحمل كرد، حداقل. آدمها در كنار هم تغيير ميكنند، ساييده ميشود بخشهاي تيزشان، مثل دو تا سنگ، نرم ميشوند و به هم عادت ميكنند. آمارها نشان ميدهد كه بيشتر جداييها زير پنج سال است. اينجا پنج مهم شده است. زمانيست كه معمولاً رفتارها عادي ميشود و مشابه. دو نفر از دو خانواده خارج شده و يك خانواده جديد تشكيل دادهاند. اينها نياز به يك فرهنگ جديد دارند. اينها بعد از پنج شش سال يك فرهنگ جديد توليد ميكنند، جايي ميان دو فرهنگ قبلي. به طور طبيعي و حتي بدون نياز به بررسي و مطالعه. خيلي عادي عادتهايشان تغيير ميكند. عادتهاي غذايي، پوششي، رفتاري. بعد از پنج سال وقتي به گذشته خود نگاه ميكنند تعجب خواهند كرد كه چقدر متفاوت بودند. از كجا؟ وقتي ميروند خانه پدر و مادرشان، ميبينند چقدر با آنها متفاوت هستند. اين را امتحان بفرماييد. من به خيليها همين سفارش را كردهام: پنج شش سال اول زندگي را به سختي بگذرانيد، ولي تحمل كنيد. آنقدر نرم و آرام همه چيز تغيير ميكند كه ديگر از رفتارهاي هم ناراحت نخواهيد شد. زيرا رفتارها تغيير كرده و به هم نزديك ميشود. إنشاءالله براي شما هم اينطور خواهد بود.
[ادامه پاسخ]: به عنوان پينوشت يك مطلبي هم مستقل عرض ميكنم. خوب به اين جمله دقت بفرماييد: «گاهي رفتار خوب و بد آنطور كه ما تصور ميكنيم نيست» يعني چه؟! مثلاً يك زن لباس رنگ نامناسب در مهماني زنانه بپوشد، اين از نظر عرف آن مجلس يك رفتار زشت است. حتي گاهي اگر لباسش تكراري باشد و قبلاً پوشيده. اگر يك خانم لقمهاي كه دهانش ميگذارد بزرگتر از حد معمول باشد. اگر لباسش مرتب نباشد و به درستي ست نشده باشد. اما اين براي مردان چه بسا «عيب» محسوب شود، همين رفتارها. بايد فهم عرفي مردم را ديد. گاهي مردي كه زيادي مرتب و منظم باشد، زيادي ست شده باشد، بيشتر زنانه به نظر برسد تا مردانه. طرد شود رفتارش يعني. در بعضي محيطها مرد هر چه شلختهتر و نامنظمتر باشد بيشتر «مرد» ديده ميشود. اين را بايد به محيط زندگي ارجاع داد و از آن بازخورد گرفت. ما بعضي وقتها در تلاش براي تغيير چيزهايي هستيم كه بودنشان را از جامعه گرفتهاند و با ارزشهاي اجتماعي تطبيق يافتهاند. اما چون نميتوانيم اين انطباق را درك كنيم ميخواهيم طوري باشند كه ما ميخواهيم. مردها در جامعه ما هر چه بلندتر عطسه كنند يا بلندتر خروپف به نظر مردتر ميآيند. اما اين رفتارها از يك زن توقع نميرود. حالا اگر يك خانم انتطار داشته باشد مردش آرام عطسه كند همانقدر نامطبوع است كه يك مرد توقع بدارد زنش بلندترين صداي عطسه را در مهماني داشته باشد! آدمها به صورت طبيعي رفتارهاي متناسب با محيط را از كودكي فرا ميگيرند. ولي تفاوت زن و مرد بودن در محيط به قدري زياد است كه ما معمولاً نميفهميم رفتار طرف مقابل ما در قالب ارزشهاي اجتماعي ناپسند نيست! در اين باره هم اگر نظري داريد بفرماييد.
يكشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ - ۵:۳۰ عصر
....: هاهاهاها
چه كلمه ي جذابي به كار برديد
بد تجربه
عاليه??.
من آدمي هستم كه به نكات ريز تو همسرم خيلي دقت ميكنم مثلا طرز نشست و برخواست، طرز لباس پوشيدن، طرز غدا خوردن
و اين مسائل رو خودم خيلي متوجه ميشم كه گاهي زياد بكن و نكن ميكنم و از طرفي هم دوست دارم همسرم رعالت كنه و اين زياده گويي هاي من احساس ميكنم داره موجب ناراحتي ميشه، بنظر شما كه يه مرد هستيد چطور ميشه يه مرد رو ازش يه سري مسايل رو خواست تو آداب، تو رفتار ، تو احساسات نسبت همسر چطور؟ واقعا چرا انقدر مردها عجيب هستن!!
ميشه راهنماييم كنيد
يكشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ - ۴:۴۸ عصر
پاسخ: بعضي رفتارها عادت ميشوند. عادتها در استمرار شخصيت آدم را ميسازند و اخلاق ميشوند. تغيير شخصيت تقريباً ناممكن است، حتي براي خود فرد هم دشوار، چه برسد به ديگران تا تلاش كنند او را تغيير دهند. هر تغييري ابتدا بايد از «خود» آغاز شود. مثلاً اگر شوهر من بدغذا ميخورد، لقمه را درشت در دهان ميكند و صداهايي كه جمع را آزار ميدهد، اين را بايد اول خودش بخواهد كه تغيير كند، تا نخواهد نميشود. بچه هم نيست كه با تهديد و كتك بشود ناگزيرش كرد. بزرگ است و بايد «قانع» شود. «دوست داشتن» انگيزه خوبيست، اينكه چون كسي كه دوستش داري از اين رفتار تو بدش ميآيد، تلاش ميكني خودت را عوض كني. بايد برايش توضيح داد، در شرايط خوب هم، در دعوا و عصبانيت نميشود. وقتي همه چيز خوب است و لحن گفتگو ملايم، زماني براي صحبت كردن، طوري بيان كرد كه درك كند و بپذيرد. نه تسليم ظاهري، كه واقعاً قانع شود كارش درست نيست و آسيب آن به حدي جديست كه لازم است رفتارش را تغيير دهد. مرحله دوم كمك كردن است. چون تغيير شخصيت و اخلاق و عادت سخت است، بايد ياري كنيم. تكرار زباني اذيت ميكند فرد را. بايد علامت گذاشت؛ «هر وقت با انگشتم اشاره كردم به دهانت متوجه شو كه داري بد غذا ميخوري!» اين يك رمز است. نه فقط براي مهماني و جلوي ديگران كه حتي در خانه وقتي هم كسي نيست. تا رنجش تذكر لساني كم شود. اشاره كمتر آزاردهنده است. گام سوم تشويق است. وقتي چند بار توانست رفتار خود را كنترل كند، بايد تشويق شود. البته تشويق يك فرد بزرگسال مانند كودك نيست، نياز به خرج كردن پول زياد هم نيست. رفتاري كه دوست دارد، شايد لباسي كه مورد پسندش است، حتي گاهي لبخندي كه انتظارش را ميكشد. لذّت بردن از يك رفتار به تكرار آن منجر ميشود. 1. قانع شدن 2. كمك اشارهاي 3. تشويق مستمر. نظر شما چيست؟
....: سلام ميتونم ازتون به عنوان يه تجربه دار چندتا سوال مربوط به زندگي بپرسم؟
نياز به راهنمايي دقيق دارم
يكشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ - ۱:۵۳ عصر
پاسخ: سلام. به عنوان يك بدتجربه (!) در خدمت هستم! :)
حنانه:
سلام دايي جانمن عاشق رنگ صورتي ام! مخصوصا صورتي روشن...
ولي خداوكيلي خيلي قشنگ شدن صندلي ها
آفرين
شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۹:۵۴ عصر
پاسخ: سلام. اگر چه معمولاً رنگ خود چوب را همه ترجيح ميدهند، ولي بعله، خيلي قشنگ شدهاند! ممنون. :)
پاسخ: :)) ممنون از پيام سرشار از شاديتان.