«بدون اعتماد نميشود»
تربيت دو سو دارد
مثل يك طناب
اين طرف اگر دست پدر و مادر
آن طرف دست فرزند است
مگر نگفتي انسان است و اراده دارد
پس ميتواند نگه دارد
از كوه بالا بيايد
يا رها كند و بيافتد
تربيت اختياريست و اجبار ندارد
اعتماد محور تربيت است
كودك اگر اعتماد نكند رها ميكند
طناب را نميگيرد و آويزان نميشود
فرا نميگيرد و هدايت نميپذيرد
همين است كه اول «امين» ميشوند و بعد «پيامبر»
تمام انبياء اول اعتماد مردم را به دست آوردند
اعتماد از كجا ميآيد؟
محور اعتماد «صداقت» است
تا راست نگويي اعتمادي نيست
دروغ سلب اعتماد ميكند
حتي اگر به ديگري باشد:
«بابا جان بهش بگو خونه نيستم!»
يا حتي غير مستقيم
جلوي مهمان يك چيزي بگويد
وقتي رفت چيز ديگر:
«خيلي خوشحال شدم از آمدن شما»
«بالاخره رفتند، اصلاً هم خوشحال نشدم از آمدنشان!»
وقتي ميتواند به ديگري دروغ بگويد
از كجا معلوم كه به من نگويد؟
اعتماد هوتوتو، سابيد به الك!
و صداقت در رفتار
فقط گفتار كه نيست:
«فردا حتماً ميريم بوستان علوي»
«ول كن پسرم! امروز اصلاً حالشو ندارم، برو نقاشي بكش!»
وفاي به عهد
نباشد، اعتماد هم نيست
دومين اصل محوري در تربيت فرزند اعتماد است؛ متكي به صداقت و وفاي به عهد!
[ادامه دارد...]