اصل چهار ترومن؛ اصلاحات ارضي و بودجهريزي و استخدامي و نظام پرداخت ناهماهنگ
كدام ساختارها؟ زمان شاه چه ساختارهايي بسته شد كه چنين قدرتي ايجاد كرد؟ تا قبل از ناصرالدينشاه * نبود. به فرنگ كه رفت و برگشت راه انداخت. ساختار نداشت. كشور به شيوه سنّتي و فردمحور اداره ميشد، مثل زمان صفويه و قبل از آن. ناصرالدينشاه فرنگيها را آورد و شهردار كرد. شهرسازي را دستشان سپرد و زندگي مردم را.
رضاقلدر ** هم دنبال ساختار است. شناسنامه صادر ميكند تا آدمها را تك به تك بشناسد و بتواند از روي سنشان سربازگيري كند. سربازي را اجباري ميكند و ورود و خروج از كشور را ضابطهمند. شهرها را به سبك اروپا در هم ميريزد و تمام خانههاي دلباز ايراني را ميدهد كريمآقا *** خراب كرده و دو طبقههاي «شمالي» و «جنوب» بسازد. شيوه زندگي مردم مسلمان ايران را بر هم ميزند.
اما اينها هيچ كدام به اندازه تأسيس سازمان برنامه و بودجه در تحوّلات كشور تأثير نداشت. پس از جنگ جهاني دوم رئيس جمهور آمريكا نقشه بزرگي براي سلطه بر جهان داشت. بخشي از آن در قالب اصل چهار ترومن *2* به ايران كشيده شد. ترومن يك هيئت تحقيق به ايران اعزام كرد تا در طيّ چهار ماه نيازهاي اقتصادي ايران را ارزيابي كنند. آنها يك برنامه توسعه هفتساله براي ايران تنظيم كردند و به تبع آن آمريكا وعده داد تا وامي دلاري به دولت ايران بدهد، ولي براي پرداخت آن شروط بسياري گذاشت و پيوسته و به هر بهانهاي گروههاي كارشناسي در ايران مستقر ساخت. مستشاران آمريكايي زمان زيادي نگذشت كه در تمام صنايع ايران حضور پيدا كردند و مديريتهاي كلان را بر عهده گرفتند؛ صنايع، معادن، ساختمان، راهها، ارتباطات، راهآهن، كشاورزي، برق، آبياري، و امور مالي.
«امور مالي» مهمترين بخش دخالت آمريكا در اداره كشور بود كه با تأسيس سازمان عريض و طويلي با نام «اداره اصل چهار ترومن» در سال 1328 به اوج خود رسيد. مسئولين ارشد آن آمريكايي بودند و دو ساختمان بزرگ براي استقرار آن در تهران ساختند. عمليات بودجهريزي كشور در اين سازمان انجام ميشد. سازماني كه بعدها تبديل به «سازمان برنامه و بودجه» شد.
وقتي دخل و خرج يك كشور دست تو باشد، اينكه كجا خرج شود و در چه پروژهاي، بانك چقدر بگيرد و صنعت چقدر و كشاورزي چقدر، قطعاً اين قدرتمندترين ابزار براي طراحي و توليد «ساختار» است.
دولت آمريكا با اصلاحات ارضي در ايران، تمام زمينهاي كشور را ملّي كرد. همان امري كه هجرت را غيرممكن ميكند. آباد كردن زمين را اصلاً. ديگر نميشود كسي برود در بيابان و با تلاش و همّت خود آبادي بسازد. با خُرد كردن زمينهاي ملاكان و خوانين، قدرتهاي رقيب دولت را از ميدان خارج كرد. هم به دليل كوچك شدن زمينها هزينه توليد محصول بالا رفت و در نتيجه ورشكستگيها، كشاورزان به شهرها كوچ كردند، هم اينكه انحصار زمين سبب شد تا بانكها قدرت بر تأديه وامهاي ربوي خود داشته باشند. و همه اينها جالبتر ميشود كه بدانيم در قوانين انگلستان، از صدها سال پيش تا كنون، تلاش شده تا زمينها خُرد نشود و حتي در قوانين ارث، اجازه نميدهند همه ورثه از زمين پدري ارث ببرند. اين را آدام اسميت به عنوان يك اصل مهم براي افزايش راندمان و بهرهوري كشاورزي در كتاب ثروت ملل مينويسد.
نظام استخدامي و حقوقي را همين اصل چهاريها در ايران بنيان نهادند. طوري ساختار آن را بستند كه فاصله طبقاتي را نهادينه كنند و با ايجاد تفاوت در الگوي مصرف كارمندان ادارات، انگيزه كار را در كارمندان رده پايين افزايش دهند. يعني همان ساختاري كه ماديات و دنياپرستي را محور كانالسازي خود قرار ميدهد و به رفتارهاي مردم جهت ميبخشد. اين ساختار استخدامي پس از انقلاب نيز باقي ماند و اگر چه شهيد رجايي *3* مدت كوتاهي آن را دور زد، با مساوي كردن حقوق وزرا با كارمندان جزء ادارات، اما با شهادت او، هاشمي رفسنجاني *4* كه رياست را برعهده گرفت، تمام ساختارهاي فاصله طبقاتيساز را به جاي خود بازگرداند و با قدرت زياد از آنها دفاع كرد. اين ساختارها فرهنگ مردم را عوض كرد و دوباره همه چيز به وضعي كه پيش از انقلاب داشت برگشت؛ دنياپرستي و ارزشهاي مادي.
شكاف پليمري با يافتن عناصر تشكيلدهنده زنجيرههاي قدرت
ما ميدانيم كه ساختارها ايراد دارند و تمامي تقصيرات گردن آن است. بهترين آدمها را هم بگذاريم در رأس قدرت، زمان زيادي نميگذرد كه يا ريزش ميكنند و يا قادر به تأثير نخواهند بود. پس از كجا و چگونه بايد ساختار را تغيير دهيم؟
طبيعتاً سراغ دولت كه برويم، سالها گذشته و در اثر ساختار كفر، دنياپرستترينها بالا آمده و باتقواها ريختهاند. در تمام بخشها و قسمتها، چرا كه وقتي دستمزد بالايي، بيشتر از پاييني باشد و اين فاصله زياد، انگيزه افراد براي دستيابي به آن مقام زياد خواهد شد. انگيزه چه كساني؟ انگيزه پولپرستان همكار. در اين ميانه، دنياپرستترينها حاضرند از چيزهاي بيشتري بگذرند تا ايمانداران. اگر يك روز مدير كاري بخواهد كه خلاف باشد، معاون خوب قبول نميكند چون با ارزشهايش نميسازد. ولي معاون دنياپرست ميپذيرد و در ساختار بالا ميرود و نسل بعدي مديران را تشكيل ميدهد. اين از دولت. پس بايد قوّه قضاييه را اصلاح كنيم تا اين مديران را بگيرد و ببندند و جابهجا كند.
اما اينجا هم مشكلاتي در بين است. نخست اينكه همان نظام پرداخت ناهماهنگ در سيستم قضايي هم وجود دارد و همان فساد را پديد آورده. انگيزهها مادي شده و دنياپرستي وصف نظام قضايي گرديده. ديگر اينكه مسئولين قضايي دستشان بسته شده و ساختار آنچنان محدوديتهايي در قوانين رقم زده كه قاضي ديگر اختياري از خود ندارد. امروزه قاضي تنها يك ماشين و دستگاه است كه فقط بر مواد قانوني نظارت ميكند و از خود حق تصميم ندارد؛ طبق ماده فلان اينقدر زندان و طبق ماده فلان اينقدر جريمه! قاضي ديگر قاضي اسلامي نيست. قاضي اسلامي خودش تشخيص ميدهد و خودش فقيه است و مجتهد و رأي صادر ميكند.
بايد قانون را اصلاح كنيم و قانون در مجلس نوشته شده است. سراغ نمايندههاي مردم ميرويم. اما آنها انگيزهاي براي اصلاح قوانين ندارند. بيشتر تلاش ميكنند تا قوانيني بنويسند كه به نفع شخص خودشان باشد و حقوق خودشان را افزايش دهد. چرا؟ زيرا ساختار اساساً نفع شخصي را رسميت داده است. چگونه؟
در نظام ليبرال، اقتصاد محور همه چيز است. قوانين سياسي را هم براي سود بيشتر مادي طراحي ميكند. اين است كه دموكراسي و انتخابات آزاد را طوري پيش ميبرد كه اين آزادي، راهبردي باشد براي سر كار آمدن دنياپرستترينها. وقتي انتخابات را آزاد اعلام ميكند و شيوه معرفي نامزدها را تبليغات آزاد، خُب معلوم است كه هر كه پول بيشتري بدهد و مشاور گرانتري استخدام كند، آنكه هداياي مادي بيشتري به سلبريتيها و چهرههاي تأثيرگذار بدهد و رأي آنها را بخرد، مردم هم تبعيّت ميكنند؛ يا از قدرت تبليغات و يا از موضعگيري افراد مشهور. چه ميشود؟ نمايندهاي به مجلس راه مييابد كه ماديتر از ديگران باشد. و همه اينها به مدد سرمايهگذاري سرمايهداران است كه قطعاً منافع خود را در حمايت از يك فرد خاصّ ميبينند.
نتيجتاً انتخابات آزاد هم يكي ديگر از ساختارهاي كنترليست كه اقتصاد اسميتي بر كشور ما تحميل كرده است. دست نامرئي اسميت در همه ابعاد نظام اجتماعي ما حضور دارد. اين نمايندهها تمام تلاششان حفظ وضع موجود است و هرگز براي تغيير شرايط و ساختارها كاري انجام نخواهند داد.
بله، با يك چرخه بسته مواجه ميشويم. زنجيرهاي پيوسته از ساختارهاي قدرتمند، درست مانند رشتههاي پليمري كه نايلون و پلاستيك را ميسازند و آنقدر طويلاند كه هر چه بروي به نهايت آنها نميرسي. چطور بايد اين زنجيرها را پاره كرد و از اين پيله تاريكي كه انقلاب اسلامي را در بر گرفته و اسير كرده خلاص شد؟ براي نابود كردن يك پليمر كافيست عناصر تشكيلدهنده آن را بشناسيم، حلاّل آن عناصر را پيدا كنيم و تا اضافه كنيم، رشته ميگسلد و عناصر از هم ميپاشند. راه فقط همين است. راهي كه امام راحل (ره) طيّ فرمود و با شناخت عناصر قدرت در نظام شاهنشاهي و مقابله با آنها، نظام سلطنت را فروپاشيد.
-------------------------------
* ناصرالدينشاه قاجار (تولد 25 تير 1210 – مرگ 12 ارديبهشت 1275) كه پيش از پادشاهي ناصرالدين ميرزا خوانده ميشد، معروف به «قبله عالم»، «سلطان صاحبقران» و بعد «شاهِ شهيد»، چهارمين شاه از دودمان قاجار ايران بود. او طولانيترين دوره پادشاهي را در ميان دودمان قاجار دارد. ناصرالدينشاه قاجار اولين پادشاه ايراني بود كه در رأس هيئت حاكمه براي بازديد از تمدن و تكنولوژي غرب عازم اروپاي نوين شد.
** رضا پهلوي (زاده 24 اسفند 1256 در آلاشت، سوادكوه، مازندران – درگذشته 4 مرداد 1323 در ژوهانسبورگ، آفريقاي جنوبي) معروف به رضا سوادكوهي، رضاخان، رضاخان ميرپنج، رضا شصتتير، رضاخان سردارسپه و پس از آن رضاشاه، نخستوزير ايران از سال 1302 تا 1304 خورشيدي و پادشاه ايران از 1304 تا 1320 خورشيدي و بنيانگذار دودمان پهلوي بود. پادشاهي رضاشاه پايان فرمانروايي قاجاريان و آغاز دوران نظام پهلوي بود.
*** سرلشكر كريم آقا بوذرجمهري (1265، توابع كاشان - 1331، تهران) از جمله كساني بود كه رضاشاه فوقالعاده به او اعتماد داشت. بعضي مشاغل مهم وي در قشون متحدالشكل عبارت بودند از: رئيس اداره نقليه قشون، فرمانده تيپ پياده مركز، وزير فوايد عامه و رئيس املاك سلطنتي. وي به مدت 10 سال نيز شهردار تهران بود. وي در نوسازي شهر تهران و خيابانكشي و ساختن عمارات مورد لزوم زحمات زيادي متحمل شد. بوذرجمهري توانست سهم عمدهاي در مدرنيزه كردن تهران بين سالهاي 1302 تا 1312 داشته باشد. ويران ساختن دروازههاي دوازدهگانه شهر تهران نيز در همان زمان صورت گرفت.
*2* برنامه اصل چهار (به انگليسي: Point Four Program) اشاره به نكته چهارم از سخنان هري ترومن رئيس جمهور ايالات متحده آمريكا در نطق استيت او يونيون 1949 دارد. ترومن در اين سخنراني خود گفت كه كشورهاي غني يك مسؤليت اخلاقي براي كمك به كشورهاي فقير دارند. در آن زمان برنامه كمكهاي ايالات متحده آمريكا محدود به كمكهاي فني بود ولي از سال 1950 برنامه امنيت مشترك آمريكا براي كمك به كشورهاي ضعيف، جهت جلوگيري از گرايش آنان به سوي اردوگاه شرق بود.
*3* محمدعلي رجايي معروف به شهيدرجايي (زاده 25 خرداد 1312 در قزوين - درگذشته 8 شهريور 1360 در تهران) دومين رئيسجمهور ايران بود. وي در بمبگذاري دفتر نخستوزيري ترور شد. محمد علي رجايي داراي درجه كارشناسي رياضيات از دانشسراي عالي و كارشناسي ارشد آمار بوده و پيش از انقلاب 1357 ايران، به دبيري رياضيات اشتغال داشتهاست. پس از انقلاب در كابينه مهدي بازرگان وزير آموزش و پرورش بود و با انتخاب ابوالحسن بنيصدر به عنوان رئيسجمهور، رجايي به عنوان نخستوزير معرفي شد. وي از 11 مرداد 1360 تا 8 شهريور همان سال، يعني به مدت 28 روز، رئيسجمهور منتخب مردم بود.
*4* اكبر هاشمي بهرماني (زاده 3 شهريور 1313 در رفسنجان – درگذشته 19 دي 1395 در تهران) مشهور به علياكبر هاشمي رفسنجاني روحاني، مفسر قرآن، و سياستمدار ايراني بود كه به عنوان يكي از پرنفوذترين شخصيتهاي سياسي جمهوري اسلامي شناخته ميشد. او از 25 مرداد 1368 تا 12 مرداد 1376 چهارمين رئيسجمهور ايران بود. پيش از آن وي اولين رئيس مجلس شوراي اسلامي از سال 1359 تا 1368 بود. در طول جنگ ايران و عراق رفسنجاني به عنوان نماينده رهبر در شوراي عالي دفاع عملاً فرماندهي نيروهاي مسلح را برعهده داشت. رفسنجاني از سال 1368 تا زمان مرگ، رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام را برعهده داشت. او در همه ادوار مجلس خبرگان رهبري نمايندگي استان تهران در آن را بر عهده داشت و از 1386 تا 1390، دومين رئيس اين مجلس بود. رفسنجاني رئيس هيئت مؤسس و هيئت امناي دانشگاه آزاد اسلامي بود. هاشمي رفسنجاني در حال شنا در استخر كوشك متعلق به مجمع تشخيص مصلحت نظام واقع در نزديكي مجموعه سعدآباد در روز يكشنبه 19 دي 1395 دچار عارضه قلبي شد.
[ادامه دارد...]