كتب علامه [...] را با شروح [...] گوش ميكنم.
عدهاي از گوش كردن به اصوات [...] منع ميكنند و ميگويند ايشان داراي عقايدي ميباشد كه مخالف مسائل اعتقادي ما شيعيان يعني قرآن و عترت است ... چون در حدي نيستم كه بتوانم سره را از ناسره تشخيص دهم پس ممكن است عقايد و افكار ايشان نيز در من تاثير بگذارد و دچار عقايد خلاف قرآن و عترت شوم.
اساتيد ديگري موافق ... هستند و ميفرمايند ايشان هيچ مشكلي ندارد و عقايدشان هم برخلاف قرآن و عترت نيست و خيلي هم مطالب ايشان خوب است و ميفرمايند ... گوش كنم و ... ادامه دهم.
با چند گزاره ساده
سعي ميكنم
آن چه در نظرم آمده را عرض كنم:
1. عمر ما محدود است
2. دانشها گسترده و نامحدود
3. پس: ما نميتوانيم به همه علوم دست پيدا كنيم، وقت نميكنيم يعني!
4. وقتي امكانات محدود است
5. و خواستهها نامحدود
6. پس: ناگزير به «الگوي تخصيص» نياز داريم
7. الگوي تخصيص يعني شيوه اختصاص امكانات به خواستهها
8. هم فلسفه وجود دارد و هم فيزيك
9. يا بايد عمر را صرف فلسفه كنم يا فيزيك، يا نسبتي از آن دو
11. من فلسفه را انتخاب ميكنم
12. شما فيزيك
13. پس الگوي تخصيص من با شما تفاوت ميكند
14. نتيجه: سرنوشت من با شما متفاوت ميشود
15. ما انسانها شبيه هم هستيم
16. آنچه ما را متفاوت ميسازد الگوهاي متفاوت در تخصيص است
17. الگوي تخصيص مبتني بر اولويتبندي خواستههاست
18. اولويتبندي تابع ارزشهاست
19. يك نفر آخرت را برتر از دنيا ميداند
20. ديگري دنيا را برتر از آخرت
21. نتيجه: آنها دو الگوي متفاوت در تخصيص امكانات خود پيدا ميكنند
دقت بفرماييد
مهم اين است كه كدام مهمتر باشد
نه اينكه يكي به نفع ديگري حذف شود
ما معمولاً سبدي از خواستهها را بر ميگزينيم
مثال:
ده ميليون پول دارم
دلم ماشين ميخواهد، موتور ميخواهد، گوشت، شير و مسكني براي اجاره
مهمتر براي من كدام است؟
البته مسكن
جايي براي استراحت
امن و راحت
نصف آن را اجاره ماهيانه
بعد شير ميخرم
اگر رسيد گوشت
اضافه اگر نيايد
حمل و نقل را با اتوبوس انجام ميدهم
ديگري اما الگويي متفاوت
اول ماشين ميخرد
اگر اضافه آمد موتور سيكلت
گوشت و شير هم نميخورد
خانه هم ندارد
شب در ماشين ميخوابد
نتيجه چه ميشود؟
تفاوت در الگوي تخصيص آثاري دارد
من سالم هستم
در سلامت جسمي
ولي با اتوبوس رفت و آمد ميكنم
ديگري اما
اگر چه با خودرو ميرود و ميآيد
بيمار است
و هميشه آشفته و نگران و به هم ريخته
پس
1. امكانات محدود
2. خواستهها نامحدود
3. نياز به تخصيص
4. تخصيص محتاج الگو
5. الگوي تخصيص تابع اولويتبندي
6. اولويت تابع ارزشها
برگرديم به سؤال
عرفان بخوانم؟
نوارها را گوش كنم؟
كتاب علامه را چطور؟
معرفت است ديگر
آيا معرفت براي من اولويت دارد؟
آيا معرفت عرفاني ارزش است؟
علم براي علم ارزش كه ندارد
هيچ چيز براي خودش ارزش ندارد
خداوند از ما عمل صالح خواسته است
نكير و منكر اعمال را ميسنجند
نامه اعمال ماست كه به دست راست و چپ ما داده ميشود
اين يعني كارآمدي
علم بايد كارآمد باشد
بايد به عمل صحيح منجر گردد
آيةالله [...] اهل عرفان بود
آيةالله [...] نيز
من درس اخلاق هر دو ميرفتم
در مجالس هر دو بزرگوار شركت ميكردم
هر دو هم داراي معرفت عرفاني
سال 88 چه شد؟
يكي اسير فتنه شد و موضع الف
ديگري طرف نظام اسلامي و موضع ب
كتاب [...] را خواندهايد
من خواندهام
رفتم مشهد و خدمت بعضي شاگردان [...] رسيدم
آقاي [...] عكسي را نشانم داد
[...] از مشهور عرفاست
در آن تصوير، پيراهن سياه داشت:
«آقا وقتي انقلاب پيروز شد اين لباس سياه را پوشيد»
آقا ضد انقلاب تشريف داشتند
و براي پيروزي آن مجلس عزا گرفتند
همين [...]
خب اين چيست؟
اين حاصل معرفت عرفانيست
من از خود پرسيدم:
معرفتي كه واقع را نشان ندهد به چه درد من ميخورد؟
معرفت بايد واقع را نشان دهد
واقع هم كه يكي بيشتر نيست
من نميگويم انقلاب بر حق
يا ناحق
ولي
وقتي دو عارف دو موضع خلاف دارند
الف و ب
متضاد با هم
اين نميشود
واقع يكي بيشتر نيست
يا اين عارف است يا آن
ولي
هر دو معرفت عرفاني دارند
يعني
عرفان نميتواند واقع را نشان دهد
بلكه
تنها پندار عارف را نشان ميدهد
عرفان اساساً واقعنما نيست
تنها ذوق و سليقه فرد است
عرفان نوعي رياضت ذهني و عمليست
نوعي خلوص است
نوعي فدا كردن و رنج كشيدن
نزد محبوب
قرباني شدن
قرباني كردن هواي نفس
خواستهها
نزد معشوق
نزد دلدار
دلبريست
عرفان اساساً دلبريست
كاري هم با واقعيت ندارد
اصلاً علم نيست
اگر دقت كنيم
به كار گيري كلمات است
واژههاست
رفتارهايي كه دل محبوب را نرم كند
ابزاري ندارد تا واقعيت را نشان دهد
تا بسنجد
تا كنترل و ارزيابي كند
اصلاً عرفان ابزاري براي سنجش علمي ندارد
پس
ما هرگز نميتوانيم
نميتوانيم بگوييم معرفت اين عارف درست است و معرفت آن عارف غلط
چنين علمي
اگر مجازاً به آن علم بگوييم
چنين سيره و رفتاري
قابل ارزيابي نيست
و اختلاف در آن
امري ساده و هميشگيست
فلسفه هم همينطور است
به همين دليل اصالتها متعدّد شده
وجود و ماهيت
هيچكدام هم قادر نبوده ديگري را متقاعد سازد
برتري يابد
فلسفههاي سقراطي
افلاطوني و ارسطويي
ابزاري براي ارتباط با واقع ندارد متأسفانه
همين است كه
مدام در قلمرو ذهن ميگردد
افلاطون معتقد بود
او به مثالهايي اعتقاد داشت
مُثُل افلاطوني
او ميگفت: «ماهيات در خارج از ذهن وجود دارند»
به صورت كلّي
بدوت تشخّص
خب
بر اساس اين ديدگاه
او فكر ميكرد ميتواند واقعيت را تعريف كند
با حدّ تام
با تعريف
اما
امروز ميدانيم كه نيست
پس
ميدانيم كه اين فلسفهها مرتبط با واقع نيست
پس در علم بودن آنها هم ترديد است
چون واقعنما نيست
علميّت علم به واقعنماييست ديگر!
خب من وقتم محدود
عمرم محدود
دنبال كارآمدي
علمي كه به كارم بيايد
بروم عرفان بخوانم؟
البته كه عرفان خوب است
زيرا خلوص مرا بالا ميبرد
عشقبازي با محبوب است
خلسه است
رها شدن و غرق شدن در اراده باري تعالي
ديوانگي در فدا شدن
عرفان زيباست
فلسفه هم
همانقدر كه عرفان روح انسان را غرق در معنويت ميكند
فلسفه هم
ذهن مرا درگير ميكند
سير و سياحت افلاطوني
ذهن به پرواز در ميآيد
عقل از خودبيخود ميشود
در محاسبات ذهني فراوان
لذّتبخش
مقدمات و لوازمات عقلي گزارهها
اما
درباره كارآمدي؟
ما كارآمدي ميخواهيم
من اگر نوارهاي درس الف را گوش كنم
قطعاً خيلي خوب است
نوارهاي درس ب هم
كتابهاي جيم هم
شكي نيست
اما
وقتم نامحدود نيست
چه كنم؟
بهتر است هر دو را رها كنم
هر سه را
هر چهار را
هر پنج را
وقتي اولويتبندي كنم
سراغ ششمي ميروم
بله
نوارهاي اين درس مفيد است
به كار ميآيد
مثل علم كلام
مثل علم فقه
مثل علم اخلاق
مثل علومي كه جامعه را اصلاح ميكند
روانشناسي اسلامي
جامعهشناسي اسلامي
علوم انسانياي كه به امروز ما فايده برساند
من با حرف آن دوستان كه ميگويند اين را نشنو آن را بشنو موافق نيستم
خودم هم درگير بودم
حرف اگر باطل باشد
من كه عقل دارم
حرف حق را هم گوش ميكنم
باطل را هم
من اگر اهل مطالعه باشم
دقيق باشم
حرف هر دو را گوش كنم
چرا از باطل پيروي كنم؟
فتنه در جاييست كه حرف حق را نشود شنيد
زيرا
باطل فضا را پر كرده
غبار آلود
دسترسي به حق كم شده
اما
اگر حق اينور ميز
باطل آنور ميز
هر دو را كه ببيني و مقايسه كني
فرصت برابر
حق آشكار ميشود
اصلاً حق نميتواند در برابر باطل شكست بخورد
اگر
باطل حق را پنهان نكند و حيلهگري ننمايد
در شفافيت
ما بايد بدانيم
هميشه و پيوسته حق آشكار ميگردد
حقير معتقدم اصلاً براي يك محقق
كسي كه علاقه به دانستن دارد
دانستن هر دو طرف ماجرا مهم است
زيرا
حق را اگر در كنار باطل نشنوي
هميشه در ترديد هستي:
«نكند يك حرف حقي هم آن سو باشد كه نديده باشم!»
اصلاً يقين ما به حق هم خدشهدار ميشود
يقينمان كم ميشود
ايمان بايد با اختيار باشد
دعوت است
از هر دو طرف
دعوت به حق
دعوت به باطل
انسان بايد بفهمد و انتخاب كند
اگر من فقط حق را بشنوم
ديگر انتخاب نيست
اختيار نيست
دينيست كه ارثيست
او بوداييست
چون پدرش بوداييست
من مسلمان
چون پدرم
اين اجر و مزد دارد؟
خدا بهشت را و پاداش را براي اين جبر عطا ميكند؟!
«لا اكراه في الدين» توجه به همين اختيار است
اما
شنيدن ادعاي حق و باطل كه اينهمه وقت نميخواهد
عمرم را آيا بايد صرف كنم تا تمام نوارهاي تمام دروس عالم را بشنوم؟
خلاصهاش پيدا نميشود
مقالهاي كه به اجمال نظريات ايشان را بگويد
هست
معمولاً هست
متوني كه ما را از ساعتها گوش كردن به نوار معاف نمايد
ما وقت نداريم
داريم
ولي كم داريم
عمر محدود
خواستهها نامحدود
كساني هستند كه بيشتر از ما زحمت ميكشند
جاهاي خوب بهشت را آنها ميبرند
ما جا ميمانيم
اگر عمرمان را صرف درگيريهاي بين علما كنيم
كه هيچ سودي ندارد
علمهايي
كه كارآمدي ندارد
دارد؟!
اگر دارد چرا براي خود آنها نداشت
كه اينطور با هم به اختلاف نيافتند؟!
چرا نميتوانند با هم گفتگو كنند؟
چرا از هم فرار ميكنند؟
اگر علم آنها به واقعيت مرتبط بود
آن را ابراز ميكردند
بهترين موضع هم در مناظره و گفتگو
اما
از هم دوري ميكنند
زيرا
هيچكدام نميتواند مبناي خود را براي ديگري اثبات كند
اين علوم
فقط در دوري از هم ميتوانند زيست كنند
زيرا
دسترسي به واقعيت ندارند
ابزاري براي استدلال علمي!
با مطالعهي فرمايش شما به اين نتيجه رسيدم كه عرفان كه علم نيست و واقع را به ما نشان نميدهد، فلسفه هم نيز همينطور، فقه نيز واقع را به ما نشان نميدهد چراكه اگر مشخص بود اختلافي بين فقها و فتاوي آنها نبود پس آنها نيز واقع را نميدانند، اخلاق هم داراي همين شاخصه است زيرا آن دو بزرگواري كه فرموديد آيتالله [...] و آيتالله [...] هم يكي طرفدار فتنه 88 شد و ديگري مخالف پس اين دو نيز واقع را نميدانستند پس اخلاق نيز واقع را نشان نميدهد، تفسير قرآن نيز همينطور است و آيتالله [...] نيز همين مطلب را عنوان ميكنند و ميگويند كسي واقع را نميداند چراكه واقع در لوح محفوظ است و فقط آن 14 نور واحد به آن دسترسي دارند كه ما نيز به بقيةالله الاعظم عج دسترسي نداريم كه واقع را از اوبپرسيم و ايشان ميگويد هركس هرآنچه برايش با دليل به اثبات رسيده (اين دليل از نظر ايشان سير منطقي عقل است) او را به سعادت ميرساند زيرا نزد خداوند داشتن دليل شرط است چراكه در جاهاي مختلف قرآن خداوند ميفرمايد "قل هاتوا برهانكم" خداوند دليل ميخواهد هرچند كه مطابق با واقع نباشد زيرا همانطور كه عرض كردم واقع در لوح محفوظ و از دسترس ما خارج است و با اين حساب او نه تنها معذور بلكه مأجور هم هست.
سوال؟
1-پس ما بايد چي كار كنيم؟
الان عرفان و فلسفه كه مرا به واقع نميرساند و بقيه هم كه حقير عرض كردم پس من دنبال چه علمي برم كه مرا به واقع برساند؟ آيا واقعا علمي هست كه ما را به واقع برساند؟ اگر نيست پس چه كنيم؟ با اين تناسب كه علمي نيست ما را به واقع برساند آيا همين عرفان و فلسفه كه علاقهمند به آنها هستم بهتر نيست؟ و اگر بهتر است آيا اصوات آقاي [...] خوب است يا بد؟ با دلايل دو گروه گوش كنم يا نكنم؟
2-از طرف ديگر اينكه هم حق را بايد گوش كرد و هم باطل را اما اين اساتيد مخالف كه ميگويند اصوات [...] را گوش نكنم دليل و استنادشان به اين است كه ميگويند حقير علمم زياد نيست و قدرت تشخيص درست از نادرست را ندارم و براي همين همهي صحبتهاي ايشان را حمل بر صحت ميكنم و در ذهنم مينشيند و معتقد به آنها حتي مطالب نادرست ميشوم ولي اساتيد دستهي موافق ميگويند همه داراي مطالب درست و غلط هستند و فقط معصومين ع بري از خطا هستند و آقاي [...] بيشتر مطالبشان خوب و صحيح است پس برو گوش كن.
- از اينكه
بيانم روشن نبود
عذر ميخواهم
آنچه ميخواستم عرض كنم
اينكه
علم براي علم ارزش ندارد
دانش براي دانش
ارزش علم به عمل است
به كارآمدي آن
و هر علمي
كارآمدي خاص خود دارد
فيزيك
براي ساختن فناوريهاي جديد
شيمي
براي توليد مواد و ماتريالهاي تازه
فقه
براي دستيابي به احكام شرعي
مصالح و مفاسد
اخلاق
براي اصلاح رفتار
هر علمي كارآمدي خود را دارد
و انتخاب كارآمدي
تابع ارزشهاست
انساني كه آخرت براي او مهم است
دنبال عمل صالح است
ميداند كه دنيا رفتنيست
نابود شدني
نماندني
او آخرت را با عمل صالح ميسازد
آنطور كه خداوند در قرآن راهنمايي فرموده
و عمل صالح
از كدام علوم بيرون ميآيد؟
عرض حقير بيشتر ناظر به اين مطلب
كه «معرفت بماهي معرفت» چه ارزشي دارد؟
واقعنمايي
كدام علم واقعيت را نشان ميدهد؟
هر انساني دنبال مصالح خود است
آنچه براي او بهتر باشد
اين همان ارزشهاست
بحث مصداقي را رها كنيم
عرفان يا فلسفه يا فقه يا اخلاق يا تفسير
يا كلام و اعتقادات
اصلاً بحث مصداق نيست
بحث كلّيست:
1. ما وقت كم داريم
2. ما به عمل صالح نياز داريم
3. ناگزير به اولويتبندي هستيم
4. پس: هر علمي كه ما را بيشتر پيش ببرد مفيدتر است
حالا اگر با نوارهاي درس الف ميشود
يا با جزوات درس ب
با هر كدام
مسأله اين است
اين ديگر تكليف هر فرد است
تشخيص دهد و عمل كند
تشخيص هم بخشي از تكليف است
فقط
فقط كودكان هستند كه ما برايشان تصميم ميگيريم
اما
انساني كه به سن اختيار رسيده است
كسي حق ندارد براي او تصميم بگيرد
زيرا
تصميم گرفتن بخشي از تكليف و وظيفه خود اوست
به همين تصميمات است كه عقاب ميشويم
يا تشويق
مهم اين است كه در مسير «عمل صالح» پيش برويم
علم را براي اين بخواهيم
كلمه كلمهاش را
علم را براي شهرت نخواهيم
علم را براي علم نخواهيم
و گرنه به فرمايش امام راحل (ره) علم حجاب است
حجاب بزرگ!
در پناه خدا