حلقههاي فلزي را خودم ساخته بودم
سالها پيش
ده دوازده سال شايد
وقتي زن داشتم
ميخواستم پخت زولبيا را به زن سابق آموزش دهم
«بابا ميتونم زولبيا و باميه درست كنم؟»
- آره دخترم
منم كمكت ميكنم
دستور را دادم
دستور پخت را
همراهياش كردم
حلقههاي فلزي قديمي را هم از كابينت درآوردم
خيلي از لوازم قناديمان به همان وقت بر ميگردد
وقتيكه
سعي داشتم به زن سابق انگيزه زندگي بدهم
تا از بيهودگي در آيد
از بيكارگي و خمودي
از بيهدفي در زندگي
خدا را شكر
اگر چه بيمصرف مانده بود
اين سالها
امروز پيوسته در مصرف
دخترم عاشق پخت و پز شده
مدام از همين وسايل استفاده ميكند
كارش حرف نداشت
زولبيا و باميهاش عالي
انگشتانمان را هم خورديم
خيلي نازكتر و تردتر از مغازهها حتي
چگونه انسان ميتواند سپاسگزار اينهمه نعمت باشد
از جانب خدا
آنچه عطا فرموده و هديه كرده
پُركار و پُرتلاش
پُرانرژي و باانگيزه
فرزندي كه تنبل و تنپرور نباشد
مثل مادر خودش نباشد
الحمدلله
فرزند صالح حقيقتاً كه گليست از گلهاي بهشت :)
بايد كه پاس داشت
چنين امانتي را!
قَالَ (عليه السلام): «إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ، فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ»(نهجالبلاغه، ح13)
چون نشانه هاى نعمت پروردگار آشكار شد، با ناسپاسى نعمت ها را از خود دور نسازيد. (ترجمه دشتي)
نظرات
ونور: سلام دوباره
خب رعايت حق در اين مسائل سخته و تقواي زياد ميخواد. من كه فعلا ندارم و اميدوارم شما داشته باشيد. باز هم آفرين به سيده مريم. آشپزي يا برنامه نويسي يا هر رشته اي كه خداوند در او به وديعت گذاشته.... به اميد موفقيتش به شرط انسانيت.
يكشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۷ صبح
پاسخ: سلام. سپاسگزارم از اينكه همچنان خواننده وبلاگ حقير هستيد. ممنون از دعاي خير شما. در پناه خدا.
وجيهه نوربخش: بله. ممكنه ايشون نخونند. والبته بردن آبروي ديگران هم خوب نيست. شما بنظر متدين هستيد. جسارتا اگه دقيقتر باشيد بهتر نيست؟
شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۴ صبح
پاسخ: خواندن كه ميخوانند. آبرو هم نزد كساني طبيعتاً ميرود كه بشناسند. مثلاً شما كه نميشناسيد كه آبروي كسي نميرود. آنهايي كه ميشناسند ماجرا را كامل ميدانند و يك واژه «تنبل» تأثيري بر دانستههايشان نميگذارد. زيرا پيش از آنكه من چيزي بگويم، خود اين خانواده آنچنان سخنپراكني در ميان آشنايان راه انداختند كه نظير نداشت. همان ده سال پيش كه رفتن به دادگاه را آغاز كردند. ماجراي اين خانواده از ابتدا پنهان نبود. در ميان كساني كه آشنا هستند، اطلاعرساني فراوان بوده. بنابراين، اينكه من بگويم: خدا را شكر كه دخترم مثل مادرش تنبل نيست، يا مخاطب ميشناسد كه ميداند، يا نميشناسد كه برايش مجهول است چه كسي را ميگويم. اسم كسي را كه نبردهام. مثلاً شما آيا ميدانيد درباره چه كسي صحبت كردهام؟ ده سال پيش مفصل تمام رفتارهاي زشت اين خانواده را در همين وبلاگ نوشتم
http://rastan.parsiblog.com/Posts/70 خيلي مفصّلتر از يك واژه «تنبل». به گمانم خيلي هم مفيد است براي مخاطب. درس عبرت است. وقتي مشكلي براي ما پيدا ميشود، اگر نام نبريم، خود مشكل و مسأله را اگر خوب توصيف كنيم، ديگراني كه ميخوانند فرا ميگيرند. نقاط آسيب را ديده و عبرت ميگيرند. اما اگر هي پنهان كنيم، نگوييم، خب كه چه ميشود؟ هر روز بيشتر. يك به يك در همين چاه ميافتند. مگر چند نفر از كساني كه اين وبلاگ را ميخوانند نويسنده آن را در واقعيت ميشناسند تا بدانند مثلاً زن سابق وي چه كسي بوده؟ بيشتر خوانندگان ناشناساند. آن چند نفري هم كه بشناسند، ماجراي طلاقي كه اتفاق افتاده با آنهمه دادگاهي كه آنها تدارك ديدند، خيلي رسواتر از مطالب بيان شده در اين وبلاگ است. مطمئن باشيد. ممنون از توجه شما.
ونور: با سلام وعرض ادب
آفرين به سيده مريم
ولي غيبت از همسرسابق خوب بنظر نمياد.
جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۰ صبح
پاسخ: سلام. غيبت؟ متوجه نميشوم! غيبت يعني گفتن بدي يك نفر در پنهاني. طوري كه خودش نباشد و خبر نشود. درست است؟ اين طور نيست؟ من اگر مثلاً عيبي از شما را يواشكي و بدون حضور شما بگويم ميشود غيبت. درست؟ من كه اين طور ياد گرفتهام. آيا وبلاگ يك جاي مخفي و پنهان است؟ يعني غايب است از آن فرد؟ وقتي در وبلاگ نوشتهام كه كاملاً آشكار است و تمام عالم و آدم ميتوانند بخوانند، حتي خود آن فرد، آيا اين هم داخل در موضوع غيبت ميشود؟ من كه متوجه نميشوم. اگر ميفرموديد: تهمت، بيشتر قابل قبول بود تا غيبت. كه البته آن هم دلايل و بيّنههاي فراواني وجود دارد كه نيست. يعني تهمت نيست. چون عين واقعيت است. آدمي كه تقريباً هر روز ساعت 11 ظهر از خواب بيدار شود، خب اين تنبل است ديگر. شوهر خودش صبحانه آماده كند و بخورد و برود سر كار، بعد كه بر ميگردد خانه، زن تازه از خواب پا شده و هنوز نهار آماده نكرده! خانه را هم تميز نميكند و دو هفته يكبار تلفن ميكند كارگر بيايد و نظافت كند. خب اين نامش چيست؟ نصف شب هم كه مريم از خواب بيدار ميشود به شوهرش بگويد: يه شير خشك درست كن بده بچه بخوره! و شوهر هم شير بچه را بدهد، خب من كه نام اين را تنبلي ميگذارم و اسم ديگري به ذهنم نميرسد. چرا ميرسد، ولي خب بيادبيست. با ادبترين عنوان براي آن همان تنبليست! :) ممنون از نظر شما. اميدوارم تنبل نباشيد. تنبلي يك بيماري خيلي خطرناك است. البته خانواده آنها براي تنبلي اسم مستعار گذاشته بودند و ميگفتند: ما شيرازيها دلگندهايم! هاهاها... :)
مجله پارسي نامه:
كاربر گرامي، سلام
در تاريخ
چهارشنبه 98 خرداد 22 نوشته شما با عنوان
زولو بي يا برگزيده شده و در جايگاه
تيتر دو در
مجله پارسي نامه قرار گرفته است. دبير تحريريه ي اين انتخاب
هايدي و دبير سرويس آن
هما ص بوده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ - ۸:۵۰ صبح
پاسخ: سپاس فراوان.
....: حقيقتا:) ؛)
جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۸ - ۴:۲۳ عصر
پاسخ: بله، حقيقتاً. :)) ممنون.