كتابفروش بود
هنگام خريد
گفتگويمان شد:
- دبيرستان رياضي خواندم
چقدر براي مثلثات وقت گذاشتم
همه از يادم رفته
سينوس و كسينوس و تانژانت و كتانژانت
چقدر فرمول حفظ كردم!
و او:
«من هم ليسانس برق گرفتم
كلّي رياضيات پيشرفته خواندم
همه از يادم رفته
از وقتي وارد كار كتاب شدم»
پس چرا؟!
چرا من بايد چهار سال عمرم را در دبيرستان صرف ميكردم
و سه سال را در راهنمايي
دبستان آيا كافي نبود؟!
و او
بيش از من
چهار سال ديگر هم اضافه كرد
در حاليكه
نه براي من
و نه براي او
هيچ ثمري نداشته و ندارد و نخواهد داشت؟!
عمري كه تلف شده است
آيا بايد كودكان ما هم مثل خود ما
عمرشان را بي هوده كنند؟!
دختر گل من
اين انشا را نوشت
در موضوعي كه معلّمش گفت:
اميدوارم عمرش را تلف نكند
براي ياد گرفتن چيزهايي
كه
فايدهاي براي او ندارند
اميدوارم
بتواند
جلوي فشار جامعه مقاومت كند
فشاري فرهنگي
سنّتي
كه
همه را وادار ميكند مسير واحدي را طيّ كنند
مسيري كه مراحل آن
اصلاً
و ابداً
با مقصد هماهنگ نيست!
قال الأمير (ع): «فَاللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مَاضِيَةٌ بِكُمْ عَلَى سَنَنٍ وَ أَنْتُمْ وَ السَّاعَةُ [السَّاعَةَ] فِي قَرَنٍ، وَ كَأَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ بِأَشْرَاطِهَا وَ أَزِفَتْ بِأَفْرَاطِهَا وَ وَقَفَتْ بِكُمْ عَلَى صِرَاطِهَا، وَ كَأَنَّهَا قَدْ أَشْرَفَتْ بِزَلَازِلِهَا وَ أَنَاخَتْ بِكَلَاكِلِهَا، وَ انْصَرَمَتِ [انْصَرَفَتِ] الدُّنْيَا بِأَهْلِهَا وَ أَخْرَجَتْهُمْ مِنْ حِضْنِهَا، فَكَانَتْ كَيَوْمٍ مَضَى أَوْ شَهْرٍ انْقَضَى، وَ صَارَ جَدِيدُهَا رَثّاً وَ سَمِينُهَا غَثّاً؛ فِي مَوْقِفٍ ضَنْكِ الْمَقَامِ وَ أُمُورٍ مُشْتَبِهَةٍ عِظَامٍ، وَ نَارٍ شَدِيدٍ كَلَبُهَا، عَالٍ لَجَبُهَا، سَاطِعٍ لَهَبُهَا، مُتَغَيِّظٍ زَفِيرُهَا، مُتَأَجِّجٍ سَعِيرُهَا، بَعِيدٍ خُمُودُهَا، ذَاكٍ وُقُودُهَا، مَخُوفٍ وَعِيدُهَا، عَمٍ قَرَارُهَا، مُظْلِمَةٍ أَقْطَارُهَا، حَامِيَةٍ قُدُورُهَا، فَظِيعَةٍ أُمُورُهَا.» (نهجالبلاغه، خ190)
از خدا بترسيد از خدا بترسيد اى بندگان خدا! (و بدانيد) كه دنيا شما را به همان راه خود مى برد (كه ديگران را برد و سرنوشتى چون سرنوشت آنها داريد) شما و قيامت را با يك رشته بسته اند (و كاملا به يكديگر نزديك هستيد) گويى نشانه هاى آن فرا رسيده و علائم آن نزديك شده و شما را در مسير خود قرار داده است. گويا زلزله هايش در شرف وقوع است و مانند شتر سينه بر زمين نهاده است. دنيا از اهلش بريده و آنها را از آغوش گرم خويش خارج ساخته است; زندگى (براى آنها كه رفتند) همچون روزى بود كه گذشت يا ماهى كه سپرى شد; تازه هايش كهنه و فربه هايش لاغر شده است (سپس هنگامى كه) مردم به عرصه محشر مى آيند گنه كاران در برابر صحنه وحشتناكى قرار مى گيرند، در جايگاهى تنگ، در ميان مشكلاتى بزرگ و آتشى پرسوز كه فريادش بلند و زبانه هايش آشكار، غرّش آن پر هيجان، شعله هايش فروزان، خاموشى اش دور از انتظار، آتش گيره اش شعله ور، تهديدش مخوف، قرارگاهش (بر اثر دودهاى متراكم) تاريك، جوانبش تيره و ظلمانى، ديگ هايش جوشان و امورش سخت و وحشتناك است. (ترجمه مكارم)