علم فقه مسلمانان
حاوي است
مر جميع حقوق منزليّه
و حقوق بلديّه
و حقوق دُوليّه را
پس ميبايد شخصي كه متوغّل در علم فقه شود
لائق آن باشد
كه صدراعظم ملكي شود
يا سفيركبير دولتي گردد
و حال آنكه
ما
فقهاي خود را ميبينيم
بعد از تعليم اين علم
از اداره خانه خود عاجز هستند
بلكه بعضيها
بلاهت را
فخر خود ميشمارند!
و علم اصول
عبارت است از فلسفه شريعت
يعني
Philosophy of law
كه در آن علم
حقيقت
صحت
و فساد
و منفعت
و مضرّت
و علل تشريع احكام
بيان ميشود
و البته يك شخص كه اين علم را بخواند
ميبايست
كه قادر شود بر وضع قوانين
و اجراي مدنيّت
در عالم
و حال آنكه ميبينيم
كه خوانندگان اين علم
در مسلمانان
محروم هستند از دانستن فوائد قوانين
و قواعد مدنيّت
و اصلاح عالم
چون حال اين علما معلوم شد
ميتوانيم بگوييم
كه علماي ما در اين زمان
مانند فتيله بسيار باريكي هستند
كه بر سر او يك شعله بسيار خردي بوده باشد
كه
نه اطراف خود را روشني ميدهد
و نه ديگران را
نور ميبخشد
عالِم حقيقتاً نور است
اگر عالم باشد
پس اگر عالم عالم است
ميبايست كه بر همه عالَم نور بپاشد
و اگر
بر همه عالم نور او نرسد
اقلاً ميبايد
كه قطر خود را
و يا
شهر خود را
و يا
قريه خود را
و يا
خانه خود را
منوّر سازد
و اين چه عالمي است كه خانه خود را هم منوّر نميكند؟
منبع: جمالالدين حسيني، مسائلي درباره تعليم و تربيت، نگارش يافته در 130 سال پيش
سؤال اين بوده
در ذهن من
چطور شده كه دويست سال پيش
تمام قلمرو اسلام زير چكمه كفّار اروپايي رفته
اسلامي كه دعوي جهاني داشته
و قدرت جهاني
و قلمرو جهاني
و مقبوليت عامّه
و شجاعت و ايثار مؤمنانه
و فقه عميق و مدقّانه
پاسخ را در كلام قدما جستجو ميكردم
كه به اين كلام سيد رسيدم
و متوجه شباهت عجيب آن با عصر خويش گشتم!
نظرات
يه بنده خدا: سلام.با تشكر از توضيحات خوبتون كه خيلي روشنگرانه بود...
آيا در حوزه هاي علميه و يا دانشگاههاي فلسفه،هيچ اراده و تصميمي براي تجديد نظر و رفع اين نوع تناقضات وجود داره؟اگه براتون مقدوره،اسم چند كتاب يا انديشمند (مانند استاد فياضي)رو بيان كنيد.با تشكر و سپاس
شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۷ - ۲:۱۸ عصر
پاسخ: سلام. معمولاً عمق اشكال روشن نيست براي بسياري از بزرگان، لذا من نديدم چنين ارادهاي به صورت جدّي وجود داشته باشد. فقط يك مورد، سال 1379 پيدا كردم. يكي از اساتيد حوزه را يافتم كه از ابتداي انقلاب به دنبال يافتن راهحلهاي سيستمي براي مشكلات نظام بود و در همين مسير به ضرورت تحوّل در فلسفه رسيد. بخشهايي از صحبتهاي ايشان را در اين نشاني قرار دادهام:
http://www.aparat.com/v/pQ2c0 مشاهده بفرماييد و ببينيد نظرتان چيست. در پناه خدا.
يه بنده خدا:
سلام.ببخشيد كه زياد مزاحم ميشم...
با اين توضيحات شما،تكليف قاعدهء «الواحد لا يصدر عنه الّاالواحد» چي ميشه؟
من هميشه راجع به علل چهارگانه ابهام داشتم كه چطور ممكنه علل مادي و صوري و غائي آفرينش كائنات،در كنار علت فاعلي آن يعني ذات واجب الوجود،كائنات رو به وجود بيارن و عملا علت فاعلي يعني خدا رو به يك علت ناقصه تبديل كنن؟
چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۸ عصر
پاسخ: سلام. «يكي بود يكي نبود، غير از خدا هيشكي نبود!» آيا اين يك گزاره صحيح است؟ آيا خداوند تنها واجب بالذات در عالم است؟ يعني تنها علّتي كه معلول نيست؟ البته كه اينطور است. ما موحّد هستيم و نه مشرك. پس اگر علّت يكي بوده، قاعده الواحد ايجاب ميكند كه تنها يك معلول داشته باشد. آن يك معلول هم آيا ميتوانسته بيش از يك معلول ايجاد كند؟! تا كجا؟! تا خود ِ من. پس من هم فقط بايد يك علّت براي هستي خود داشته باشم و تنها يك معلول در زيرمجموعه خودم. به اين ترتيب تمام مخلوقات بايد در يك زنجيره تكبهتك قرار گرفته باشند. اين در مقام ثبوت. يك تحليل نظري. آيا واقعيتي كه ما ميشناسيم اينطور شكل گرفته است؟! يعني آن طور كه ارسطو ميگفت عقل اول بعد عقل دوم تا عقل دهم پشت سر هم... نخير. اينطور نيست. بطلان اين نظريه واضح است. اينها ساختههاي ذهن فيلسوفانيست كه هزاران سال پيش هيچ اطلاعي از الكترون و پروتون نداشتند و ماده را بسيط ميدانستند. قائل به هيولاي اولي بودند و نميفهميدند «تركيب» يعني چه. البته در جهاني كه همه چيز بسيط و غيرمركّب باشد، واحد نميتواند بيش از واحد از خود صادر نمايد كه آن هم جاي ترديد دارد. زيرا اصلاً صدور معنا ندارد. در جهان بسيط، همه چيز همانجايي كه بايد باشد هست و تغيير ممكن نيست. زيرا اگر معلولي ميتوانست باشد، حتماً الآن هست. يعني از ابتدا بوده. چون معلول كه نميتواند از علّت تخطّي كند. پس اگر من ميتوانستم باشم، حتماً از ازل بودهام. تولّد و ورود به دنيا نيز به عبارتي مسخره و غيرقابل توجيه بدل ميشود. اگر به اصول اوليه رابطه عليّت توجه كنيد، فوراً متوجه ميشويد كه هيچ تغييري در جهان ممكن نيست. يعني همه چيز همه وقت به همين شكل بدون هيچ تفاوتي وجود داشته و تا ابد هم بدون هيچ تغييري باقي خواهد بود. تمام عالم فريز شده و يخ زده است انگار. دقت كنيد متوجه ميشويد. اين است كه عرض كردم اين فلسفه پر از تناقض است. در پناه خدا.
يه بنده خدا:
سلام.ممنونم از پاسختان.بله البته منظورم در فلسفه بود.
با اين حساب،آيا تمامي علل چهارگانه را مي توان در مقولهء علت،طبقه بندي كرد يا اينكه فقط علت فاعلي ،علت است و ساير علل،در واقع در مقولهء دليل،قرار مي گيرند؟
چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷ - ۵:۴۵ عصر
پاسخ: سلام. احسنت. به نكته دقيقي اشاره فرموديد. حقيقتاً ما يك بحران عجيبي در فلسفه داريم و آن اينكه: هنوز مرز اصالت ماهيت و اصالت وجود مشخص نشده است! بله. اينطور است. نگاه كنيد. يك روزي فلاسفه معتقد بودند آنچه واقعيت را ميسازد «چيستي» آن است. همان ماهيت. ابن سينا هم براي همين مثال مشمشه را زد. اينكه علت فقط به آن «هستي» ميدهد و نميتواند خصوصياتش را به او بدهد. مشمشه مشمشه است و ذات آن تغيير نميكند. خب، ماده و صورت در اين دستگاه تعريف شد. متناسب با منطقي كه حدّ را به جنس و فصل تعريف ميكرد. ماده شد واقعيتي در خارج كه متناظر با جنس است و فصل هم همان صورت خارجيه. در اين دستگاه فلسفي كه منطق مخصوص به خودش هم داشت، البته كه علتها چهار تا ميشدند؛ علت مادي و علت صوري و ... اما وقتي مبناي فلسفه تغيير كرد، با اسفار اربعه ملاصدرا بايد همه اين فروعات تغيير ميكرد، به تبع مبنا. اما نكرد. مثلاً وسط فلسفه اصالت وجود ميبينيد بحث از مقولات عشر به ميان ميآيد كه اساساً ماهيتيست و ربطي به وجود ندارد. كم هم نيست. تناقضهاي درون اين فلسفه بسيار است و اگر با دقت بررسي كنيد، در جاي جاي آن مشاهده ميفرماييد. به همين دليل شايد بوده كه فرد دانشمندي چون استاد فياضي معتقد شده كه مبناي صدرالمتألهين اصالت وجود و اصالت ماهيت با هم بوده است و علامه طباطبايي اشتباه متوجه شده و مسيري متفاوت از ملاصدرا پيموده است. بله، اگر قائل به عليّتي باشيم كه اصالت وجود ميگويد، قطعاً علّت يكي بيشتر نيست و قابل تركيب هم نبوده، اصلاً علّتها همه بايد بسيط تلقّي گردند. ساير عللي هم وجود ندارند تا دليل يا سبب نامگذاري شوند. معلول هم هميشه بوده است. زيرا علت بوده، پس معلول هم هميشه بوده. چرا كه تمام علّتها پشت سر هم معلول هم بوده تا به واجبالوجود ختم شوند. واجب بالذات هم چون هميشه بوده، پس سلسله معاليل هميشه بودهاند و ازلي و ابدي... :))
يه بنده خدا: سلام بزرگوار.يه سوال ديگه:
فرق بين «علت» و «دليل» چيه؟متشكرم از شما
سهشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۷ - ۸:۵۴ عصر
پاسخ: سلام. علت، دليل، سبب، چرايي، اين واژهها را معمولاً در زندگي روزمره به جاي هم به كار ميبريم. اگر از مردم عادي بپرسيم، همهشان را مشابه و هممعنا ميدانند. اما اگر منظور شما در فلسفه باشد، خب اينها تفاوت ميكنند. علّت به چرايي هستي شيء بر ميگردد. علّت در حقيقت آنچيزيست كه «وجود» چيزي را محقق ساخته. آتش علّت است براي دود. دليل ولي يك حركت ذهنيست و نه واقعي. دليل در حقيقت راهبري و هدايت است. دلالت كردن است از چيزي به چيزي. مثلاً همان دود، ميتواند دليل باشد بر وجود آتش. ما دود را كه ميبينيم استدلال ميكنيم كه پس آتش در كار است. به سبب كه ميرسيم بحث كمي پيچيده ميشود. سبب شبيه علّت است، اما وجود نميدهد. بلكه كمك ميكند به وجود يافتن شيء. مثلاً آتش علّت دود ميشود، اما آتشي كه دود ندارد، كمي آب ميپاشيم، ناگهان پر از دود ميشود. اين دود را هم آتش پديد آورده، ولي به سبب ملاقات با آب. ولي فراموش نكنيم كه اينها را دانشمندان هر علمي به نحوي كه نياز داشتهاند به كار گرفتهاند و طبيعتاً در علوم متفاوت ميتوانند معناي مختلف داشته باشند و حتي در خود فلسفه هم در مكاتب مختلف فلسفي جورهاي متفاوتي معنا شوند. در پناه حق.
يه بنده خدا: سلام.سپاسگزارم از پاسختان.لطفا به اين سوال پاسخ دهيد كه آيا كساني كه ولايت فقيه رو قبول ندارند،صرفا به خاطر قانع نشدن از دلايل مطرح شده،قبول ندارند و يا اينكه مثلا دلايل صريحي بر ردّ ولايت فقيه(لااقل از نظر خودشون)در دست دارند و يا ادعا مي كنند؟ضمنا به نظر شما ولايت فقيه،مطلقه است يا نه؟بازم ممنون.
پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷ - ۱:۲۹ عصر
[ادامه پاسخ]: ... حالا برويم سر سؤال شما؛ منظور از شعار «مرگ بر ضد ولايت فقيه» تمام علمايي كه به اين نظريه معتقد نيستند نيست. بلكه منظور مخالفين و مقابلهكنندگان با ولايت فقيه است كه البته هيچ فقيه عالمي چنين كاري نميكند. همانطور كه مرگ بر آمريكا مرگ بر تمام مردم اين كشور نيست و نه حتي تمام مسئولين اين كشور. منظور فقط آنهايي كه توطئه ميكنند بر عليه انسانيّت. در حقيقت شعار اساساً همينطور است. بيان احساس مردم است و متكّي به درك عامّه مردم از وضعيت جامعه. در نگاه مردم ضد ولايت فقيه كساني هستند كه قيام كرده يا ميكنند تا نظام اسلامي نباشد و برچيده شود. كساني كه عليه ولي فقيه حرف ميزنند و عمل ميكنند. حالا يك دانشمندي هم نظريه علمياش اين بود كه ولايت فقيه را نپذيرد، شما از مردم كوچه و خيابان هم كه بپرسيد، همان كساني كه اين شعار را ميدهند، بدون ترديد چنين فردي را در نظر ندارد، تا زماني كه براي تحقق نظريه خودش عمل خاصي انجام نداده باشد. سياست اسلامي را ما از كلام ائمه (ع) را ياد ميگيريم. آنها مدتها با حكومتهاي جائر مدارا كردند و با پرورش شاگردان، ديدگاهشان را به ما رساندهاند. مسلمانان بايد درون جامعه خود با يكديگر مدارا كنند، ولي با كفار غليظ و شديد باشند. وقتي مثلاً فلان رئيس جمهور كشور عليه فلان رئيس جمهور كشور صحبت ميكند، اين كار درست نيست. اين خلاف سيره اهل بيت (ع) است. مشكلات داخلي بايد با گفتگو حل شود. اگر هم نشد نبايد به دعوا بكشد. به ما توصيه شده حتي با اهل سنّت هم زندگي دوستانهاي داشته باشيم، حتي توصيه به ازدواج، تا آنچنان آميخته شويم كه دشمن به اختلاف ما طمع نكند. نميدانم پاسخ سؤالتان در اين مطالب كه عرض كردم بود يا خير. هر جا ابهام دارد بفرماييد، اگر بتوانم توضيح خواهم داد. در پناه خدا.
چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷ - ۷:۳۶ عصر
يه بنده خدا:
سلام و سپاس از توضيحاتتون.
با توجه به اينكه كلمهء فقه به معناي فهم عميق است،آيا اين فهم عميق هم بايد در حد عرف باشد و وارد شدن به منطق ارسطوئي،در اين عميق شدن،ضرورتي و يا بهتر است بگوئيم فايده اي ندارد؟
شنبه ۲۴ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۴ عصر
پاسخ: سلام. مسأله در «ملاك ِ عمق» است. فرض بفرماييد بنده به شخضي ميگويم: گوشت داري؟ بار ديگر ميپرسم: مرغ داري؟ مردم كشور ما، فارسيزبانان، تفاوت اين دو عبارت را ميفهمند. ميدانند اگر چه مرغ هم نوعي گوشت است، ولي منظور من از عبارت اول «گوشت گوسفند يا گاو» است. خب، حالا يك نفري برود و بر اساس جمله اول، گوشت بوقلمون بخرد، يا گوشت مرغ. آيا وقتي نزد من رسيد، من او را نكوهش نميكنم؟! آيا از او ميپذيرم اينگونه پاسخ دهد: «گوشت اطلاق دارد و هم بر مرغ و هم بر تمام حيوانات و جانواران صدق ميكند. پس من خطايي نكردهام كه مستوجب عقوبت باشم!» من نميپذيرم و هيچ يك از مردم جامعه من نميپذيرد. ولي يك منطقدان، بله، او ميپذيرد، زيرا ميگويد: «گوشت مساوي است با گوشت تمام حيوانات و جانوران!» و اينگونه استدلال ميكند: 1. به او گفتي گوشت بدهد. 2. او گوشت داد. 3. پس اطاعت كرده است و نميتواني ايراد بگيري! ولي مردم اينطور «زندگي» نميكنند. عرف يعني شيوه زندگي مردم و سخن گفتن آنها با يكديگر. آنهايي كه ميگويند ارسطو شيوه تفكر مردم عادي را برداشت كرده و تدوين نموده و علم منطق را ساخته، اشتباه ميكنند. زيرا منطق صوري ابداً شيوه فكر كردم و سخن گفتن مردم ما نيست! اين را به سادگي در همين مثالهاي ساده ميتوان ديد. عمق دادن فهم به بررسي پيچيدگيهاي روابط اجتماعي مردم است. اينكه چطور با هم ارتباط دارند و حرف هم را ميفهمند. سپس بر همين اساس منظور شارع را فهميدن از سخني كه به مردم عصر خود گفته است. تشكر.
يه بنده خدا:
سلام.در آثار شريعتي هم،منطق يكسويهء ارسطوئي مورد مذمت قرار گرفته و نظر شريعتي اينه كه در پديده هاي اجتماعي،رابطهء علت و معلول به صورت دوسويه و متقابل است.علت،روي معلول تاثير ميگذارد و معلول هم روي علت.مثلا فردوسي شاهنامه را مي سازد و ساختن شاهنامه هم باعث ساخته شدن شخصيت فردوسي.تاثير منفي منطق ارسطوئي بر فقه رو لطفا به زبان ساده توضيح دهيد.
همچنين در مورد بساطت وجود و نظر علامه طباطبائي در كتاب نهايه الحكمه در اين مورد.ظاهرا نظر علامه رو مغاير نظر ساير علما مي دونيد.متشكرم
جمعه ۲۳ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۳ عصر
پاسخ: مثال سادهاي عرض ميكنم. اگر چه مثالهاي بسياري وجود دارد. روايت وارد شده كه با «ماء مسخّن به شمس» وضو گرفته نشود. يعني آبي كه زير آفتاب بوده و گرم شده. بعد سؤال طرح ميشود كه اگر آب سرد شد، حالا چه؟! صفحات بسياري از كتابها و زمان زيادي از درسها به اين ميگذرد كه آيا «مشتق» در «مانقضي عنه المبدئ» حقيقت است يا مجاز؟! يعني چه؟! يعني اگر به آب گرم «گرم» گفته ميشود، آيا پس از سرد شدن نيز همچنان ميشود به آن «گرم» گفت؟! مثلاً شخصي نجّار بوده، حالا بازنشسته شده، آيا مردم همچنان او را نجّار صدا ميكنند؟! چون اگر بكنند، پس «آب گرم با خورشيد» پس از سرد شدن نيز همچنان «آب گرم با خورشيد» است! دقت ميفرماييد؟! يعني دقيقاً از روش عرفي كه مردم با آن سخن ميگويند و زبان مبتني بر آن است خارج شده و به منطق داخل شدهايم. وقتي ما روايات را معنا ميكنيم، ميگوييم كه مخاطب رسول خدا (ص) مردم بودهاند، پس به نحوي سخن گفتهاند كه مردم ميفهمند. ولي وقتي وارد فقه ميشويم، به دليل اتفاقاتي كه در اصول فقه افتاده است، كه بحث «مشتق» از همين بحثهاي اصوليست، ناگهان دچار اينطور بحثهاي خشك عقلي ميگرديم. بعد هم كلّي بحثهاي منطقي ميشود و عموم و خصوص من وجه و مطلق و ... هر چه بحث منطقي كه بشود را استفاده ميفرمايند. لذا حكمي كه در نهايت صادر ميشود خيلي دور از فهم عرفي و وجدان مردم در ميآيد. اين آفتيست كه سالهاست گريبان ما را گرفته. اين كاريست كه منطق و فلسفه ارسطويي با ما كردهاند. مفاهيم به شدّت انتزاعي شده و از فهم عادي دور شدهاند. علامه طباطبايي (ره) در موارد خيلي جزئي شايد متفاوت از ملاصدرا باشند. ولي در اصالت وجود كاملاً تابع حكمت صدرايي، وجود را بسيط ميدانند و مجرّد. استاد مصباح، استاد جوادي و بسياري ديگر از اساتيد، همگي اصالت وجود را با همان تعريف صدرايي پذيرفتهاند. اين نيز بحث مفصلي دارد و داستاني. در پناه خدا.
يه بنده خدا: سلام.راحت طلبي هائي كه توسط برخي علما به جامعه تزريق ميشه:يك قطره اشك بر سيدالشهدا،دريادريا آتش جهنم رو خاموش ميكنه و گناهاني به تعداد ريگهاي بيابان رو به ثواب تبديل ميكنه و تا آقا ظهور نفرماين،هر اقدامي بيهوده است و مانع تعجيل ظهور...ممنونم از حوصله اي كه به خرج ميديد.
جمعه ۲۳ شهريور ۱۳۹۷ - ۹:۱۱ عصر
پاسخ: سلام. نه فقط راحتطلبي، كه بدتر از آن، نفوذ فلسفه در علم اصول فقه و سپس فقه، نوعي از فهم نادرست را حاكم نمود. وقتي روش تفقه از روش عرفي و عقلايي به روش عقلي تغيير يافت، بزرگان ما براي فهم معناي يك واژه يا يك عبارت، چارچوبهاي خشك و بسته عقلي را استفاده نمودند. نتيجه اين شد كه برداشتهايي كه آثار نادرست داشتند اتفاق افتاد. مسائل بسيار ساده، تبديل شدند به معضلاتي بسيار پيچيده. يكي از آنها با عنوان «شبهه عبائيه» معروف شده است. يقين دارم اگر آن را با دقت مطالعه بفرماييد شگفتزده خواهيد شد از اينكه چطور اين بزرگان عمر خود و شاگردان خود را براي موضوعاتي كه ثمره عملي ندارند هدر ميدادند. البته به ياد داشته باشيم كه ايشان خود دچار اشتباه شده و از روي عمد كه نبوده، تسلّط منطق صوري و فلسفه ارسطويي بر انديشهشان، قدرت تشخيص موضوعات ساده را از ذهن آنها گرفته بود و به اين مسير كشانده. وقتي روش غلط باشد، نتيجه معلوم نيست درست باشد، قابل اتكا نيست! سپاس.
يه بنده خدا: بازم ممنون.
من فكر ميكنم قدم اول اين باشه كه در مورد خرافات و مصاديق اون اطلاع رساني بايد بشه.خيلي از مردم دنبال خيلي كارهاي مستحب ميرن اما از واجبات غافلند.
اگه در اين مورد ايده اي داريد بفرماييد.
جمعه ۲۳ شهريور ۱۳۹۷ - ۳:۱۸ عصر
پاسخ: قطعاً همينطور است. غفلت از واجبات و محرّمات خطرناك است. استاد خوشوقت كه از بزرگان اساتيد اخلاق بودند، پيوسته همين نكته را طرح ميفرمودند، اينكه راه اصلاح و رشد و افزايش ايمان، انجام واجبات و ترك محرّمات است. ولي خب بايد ريشهيابي كنيم و تحليل كه دليل اين مطلب چيست؛ اينكه مردم مستحبات را بر واجبات ترجيح ميدهند. وقتي يك رفتار عمومي ميشود، بايستي دليلي عمومي داشته باشد. يك اتفاقي افتاده است كه چنين شده و تا آن را نيابيم بعيد است بتوانيم به سادگي مسأله را حل نماييم. در پناه خدا.
يه بنده خدا:
سلام.سپاسگزارم از توضيحات مبسوطي كه ارائه فرموديد.
به نظر شما الان وظيفهء ما چيه؟ما كه الان نه دسترسي به حوزه داريم و نه دانشگاه و نه اينكه به سن 70 سالگي رسيده ايم تا نوبت ما هم فرا برسه براي اجراي ايده هاي خودمون.سروكار ما بيشتر با مردم عوام و عوامزده است.به عنوان پل ارتباطي اي بين حوزه و دانشگاه از يك سو و مردم كوچه و بازار از سوي ديگر،و نيز با در نظر گرفتن وظيفهء زمينه سازي براي ظهور آقا امام زمان(عج)،چه كار بايد بكنيم؟
جمعه ۲۳ شهريور ۱۳۹۷ - ۹:۰۴ صبح
پاسخ: سلام. وظيفه هر انساني تفاوت ميكند، متناسب با تخصص و ارتباطاتي كه دارد. اما در يك ضابطه كلّي، آنچه به نظر حقير ميرسد اين است؛ استفاده از تمام قوا براي آگاهاندن مردم. وقتي فردي مثلاً ميگويد رئيس جمهور فاسد است، برايش اينطور توضيح ميدهم: رئيس جمهور كه شاه نيست، تا قادر مطلق در تمام امور مملكت باشد. دوره مولي و عبد گذشته است. امروز ايران نيز مثل تمام دنيا با كارشناسي اداره ميشود. رئيس جمهور يك «ماشين امضاء» است. او تنها حقي كه دارد، انتخاب كارشناسان است. متخصصان هستند كه طرحها و برنامهها را تنظيم كرده پيش روي او قرار ميدهند. او اصلاً نميتواند دركي از عمق اين طرحها داشته باشد. زيرا حجم تخصصهاي دخيل در اداره يك كشور آنچنان فراوان است كه اساساً يك انسان قادر نيست بر همه مسلط باشد. او ناگزير است امضاء كند. اگر نكند متهم به بيسوادي و عدم اعتماد به كارشناسان ميشود. پس بايد بدانيم كه «افراد» مهم نيستند. در ساختار يك كشور، در دوران مدرن، آنچه مهم است «علوم» هستند. دانشها هستند كه كشور را اداره مينمايند. كشور ما را اقتصاد سرمايهداري اداره مينمايد. تمام قوانين اصلي همان است كه قبل از انقلاب تدوين شده و تغيير چنداني نكردهاند. اين ساختار مدرن برنامه و بودجه كه امروز در كشور ماست را آمريكاييها زمان پهلوي دوم به ايران آوردند. با مستشاراني كه ترومن تدارك ديده بود. گرفتاري امروز ما ناشي از «آدمها» نيست كه مثلاً حالا به هاشمي فحش بدهيم يا به احمدي يا فلانديگري. اينها همه انقلابي بودهاند. آنچه آنها را به تقابل واداشته، مدلهاي اداره نظام است. مدلهايي كه از دانشها بيرون ميآيند. اگر مردم اين را بفهمند، بار ديگر كه بخواهند رأي بدهند، به آدمها نگاه نميكنند، به عمامه داشتن يا نداشتن يا سيد بودن يا نبودن يا... از او مدل اجرايي ميخواهند و اگر برنامه او مورد تأييد بود رأي ميدهند. هر وقت هم از برنامه تخطّي كرد از طريق نمايندگان مجلس برخورد مينمايند. فرهنگ مردم بايد رشد كند. بفهمند ما شاه را بيرون كرديم و ديگر ديكتاتوري نداريم تا با زور مشكلات حل شود. مشكلات در سايه دانشها حل ميشوند. فرهنگ كه عوض شود، مدلها كه اسلامي شوند، مردم طعم حكومت اسلام را ميچشند، دنيا ميبيند و ميل پيدا ميكند، زمينه ظهور هم فراهم ميشود. موفق باشيد.
يه بنده خدا: يعني اينقدر فاصله بين حوزه و دانشگاه هست؟هيچ راه حلي وجود نداره؟
جمعه ۲۳ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۰ صبح
پاسخ: عرض كردم راه حل هست. اما نه راه حل سياسي. نه با شعار. اينكه كنار هم بنشينيم و پيوسته بگوييم: ما متحديم. اين خوب است. ولي فقط به عنوان مقدمهاي براي گفتگو. گفتگو هم نه گفتگوي سطحي. بايد تا عمقهاي روشي رفت و بحث كرد. ابتدا بايد تاريخچه پيدايش دانشگاه را تحليل كرد، بررسي كرد و مقايسه با تاريخ پيدايش حوزههاي علميه. آدام اسميت اگر چه كتاب ثروت ملل خود را در اقتصاد نوشته است، اما توضيحات خوبي درباره پيدايش اولين دانشگاهها در انگلستان دارد. ماركس هم در كتاب سرمايه، نيازهاي اجتماعي كارخانهها را به تأسيس دانشگاهها شرح ميدهد. وقتي بدانيم دانشگاه در غرب چگونه «اختراع» شد، آنگاه به روشني متوجه ميشويم كه دانشگاه در ايران «بيمار» زاده شد. زيرا خارج از مسيري بود كه بايد براي تأسيس طي ميكرد. دانشگاه در ايران به جاي اينكه مشابه كشورهاي غربي، بر بستر صنايع داخلي شكل بگيرد، رواجدهنده صنعت غربي شد. نتيجه: صنايع داخلي را و تمام فناوريهاي موجود در داخل كشور در عصر خود را ويران نمود. امروز آهنگري ايراني و نجاري ايراني و نساجي ايراني و تمام صنايعي كه در عصر قاجار در ايران قدرتمندانه كشور را اداره ميكرد از بين رفته است. شما دورههاي آموزش نجاري را مثلاً در كشورهاي غربي مشاهده بفرماييد، فلان نوع اتصال چوب را با عنوان اتصال ژاپني ميشناسند. اما هزاران روش صنعتگران ايراني از بين رفت و فقط در آثار باستاني ميتوانيم آنها را ببينيم و ندانيم چگونه ساخته شدهاند! حوزه علميه نيز در همان دوره قاجار دچار مشكلاتي شد. فلسفه به حوزه نجف وارد گشت و توانست بر علم اصول فقه تأثير مستقيم و فراواني بگذارد و نتيجهاش فاصله گرفتن احكام از بستر جامعه شد. فقه را به علمي خنثي تبديل نمود كه تا «استفتاء» نشود، «فتوا» نميدهد! ابتدا بايد نخبگان هر دو نظام علمي متوجه شوند كه نياز به گفتگوهايي آزاد در روشها دارند. بعد هم در فضايي بدون سياستزدگي در سطح بالاترين دانشمندان خود گفتگو نمايند. راه حل به نظر ميرسد اين است.
[ادامه پاسخ]: خيليها تلاش كردند، براي وحدت حوزه و دانشگاه. آقاي موسوي اردبيلي اصلاً به همين جهت دانشگاه مفيد را تأسيس كرد. آقاي مهدي كني هم دانشگاه امام صادق (ع). پندار آنها در آغاز انقلاب اين بود كه اگر افرادي داشته باشيم مسلط به هر دو روش علمي و هر دو نوع دانش، كار حل است. ديالوگ و گفتگو صورت ميگيرد و همكاري شكل. اما اشتباه را امروز ما ميفهميم. انسانيهايي دو پاره بيرون آمدند كه وقت تفقه واقعاً فقيه هستند و هنگام تعليم علوم سياسي، كاملاً متنسّك به روشهاي علمي غرب. گفتگوي بين حوزه و دانشگاه ابتدا بايد در سطح روشها صورت بپذيرد. كاري كه بسيار سخت و دشوار و طاقتفرساست. شناختشناسي آنچنان بيمهابا و پرسرعت تغيير ميكند، كرده است، تا بيايي خود را با نظريات فعلي وفق بدهي، رويكردي جديد به ميدان آمده. حوزويان ما بر روشهاي علمي دويست سال پيش اصرار ميورزند و همچنان وجود را اصيل دانسته و تلاش ميكنند تمام واقعيت جهان خارج را تلألؤي از وجود واحد توصيف كنند به روش تشكيك. روشي كه واقعيت را مركّب نداند و داراي اجزاء تصوّر نكند، چه دركي از تغيير در خارج ميتواند داشته باشد؟! روش علمي ما در حوزههاي علميه كاملاً مبتني بر فلسفه صدراييست و نه حتّي مشائي كه با اصيل ديدن ماهيت، حداقل واقعيت را تركيبي از ماده و صورت ميديد! من وقتي نهايه را ميخواندم شگفتزده ميشدم از اينكه چطور وجدانيترين بديهياتي كه هر انساني درك ميكند، در اين فلسفه نفي ميشود! تشكر.
پنجشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۰ عصر
يه بنده خدا: سلام.لطفا بفرمائيد علت گسست بين حوزه و دانشگاه،عليرغم اين همه شعارها چيه و چرا مثلا نميتونن سيستم بانكداري بدون ربا رو ايجاد كنن؟مشكل از حوزه است يا دانشگاه و يا هردو؟
پنجشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۹:۱۵ عصر
پاسخ: مشكل نه از آدمها كه از روشهاست. دو دستگاه علمي كه روشهاي ذاتاً متفاوتي در «شناخت» دارند، اساساً قادر به همكاري نيستند، حتي اگر با مهرباني سر يك سفره همبودجه شوند! نظام علمي «دستوري» نيست. علم اصولاً «مستقل» است. دانشمند دانشگاهي به روشي به «يقين» ميرسد كه متفاوت از دانشمند حوزويست. آنها حتي دو كلمه هم نميتوانند با هم صحبت كنند. يقين يكي براي ديگري عين شك است و بالعكس. رنسانس نقطه تحوّل علم در غرب بود. دانشي كه پس از رنسانس توليد شده، با سنّت كلاسيك و مدرسي خود ِ غرب هم متفاوت است، چه برسد با سنّت اسلامي. كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم علامه طباطبايي (ره) و شهيد مطهري را كه مشاهده بفرماييد، دقيقاً نقطه برخورد يك دانشمند حوزوي با جمعي از دانشمندان دانشگاهيست. نتيجه چه؟! وقتي منصفانه به قضاوت بنشينيم هيچكدام قادر به «اقناع» طرف مقابل نيستند. هر كدام آكسيومها و پيشفرضهاي خود را بديهي ميدانند و بر اساس آن به نتيجه ميرسند. در دنيايي كه ديگر هيچ بسيط و مجرّدي در علم قابل پذيرش نيست، فلسفهاي كه ما آن را اسلامي ميخوانيم، بر مبناي مفهوم بساطت و ذوات مجرّد دست به استدلال ميزند. اصالت وجود سراسر مملوّ از مفاهيم بسيط و بدون جزء است. اين بسيطانگاري گاهي به حدّي مضحك ميگردد كه اساتيد متأخر ناگزير ميشوند طفره بروند. استاد مصباح بلافاصله پس از اينكه تمثيل «وجود» به «نور» را از نظر ملاصدرا بيان ميفرمايند، توضيح ميدهند كه البته نور داراي اجزاء است و وجود خير! در حالي كه وقتي صدرالمتأهلين اين مثال را ميزد نور را بسيط ميدانست! و گرنه از اين مثال استفاده نميكرد.
يه بنده خدا:
سلام.بسيار سپاسگزارم از توضيحاتي كه فرموديد.به قول شاعر:
رنج همدرد،كه داند؟همدرد؛شرح آن است به بيدردان سرد...
من احساس مي كنم كه قسمت قابل توجهي از حوزويان(و حتي فارغ التحصيلان رشته هاي الهيات دانشگاهها)،به موقعيت علمي خودشون فقط به چشم فرصت شغلي و موقعيت و پرستيژ اجتماعي نگاه مي كنند و چندان دغدغهء دين ندارند.من هم دنبال كساني مي گردم كه چنين دغدغه هائي دارند و مي خواهند كاري انجام دهند.كتاب هاي دكتر شريعتي را سه بار تمام خوندم و نيز برخي كتابهائي را كه بر له يا عليه ايشان نوشته شده.و فكر مي كنم قضاوت خوبي نسبت به ايشان و حوزه هاي علميه پيدا كرده ام.توصيه ام به شما عزيز بزرگوار اينه كه پي دي اف مجموعه آثار ايشون رو با همين عنوان از اينترنت دانلود بفرمائيد و مطالعه كنيد.چون سخنراني ها پراكنده اند؛اما كتابها با بازبيني و ويرايش چاپ شده اند و به نظر من مفيدترند.اگه اشكالي نداره و وقت شريف شما رو نميگيره،مي خوام برخي سوالات و شبهات رو از محضرتون جويا بشم.تشكر مي كنم از شما.
پنجشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۴:۱۰ عصر
پاسخ: سلام. ممنون از توضيحي كه فرموديد. بنده در حدّ همان مقدار اندكي كه ميدانم به حول و قوّه خدا در خدمت هستم. اميد كه از پاسخ برآيم. سپاس.
يه بنده خدا: جسارتا شما چه پيشنهاد و يا برنامهء كلي مدّ نظرتون هستش؟
پنجشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۵ عصر
پاسخ: البته كه نميتوان در اين فضاي كوچك يك برنامه كلّي را تشريح كرد. حقير هم مدعي نيستم كه ميتوانم. اما اندكچيزهايي در نظر دارم كه در انتظار فرصتي هستم تا وقتي نسلم كار را به دست گرفت، به دوستان و همردههايم ارائه نمايم. يك پارچ آب دقيقاً از نقطهاي ميتواند خنك شود كه سردترين بخش آن باشد، يعني خود ِ يخ. از زمين كه به آسمان نميبارد! اگر شيعه دچار انحراف شده، نقطه آغاز در حوزه علميه نجف و نقطه پايان حوزه علميه قم است. من سال 1376 براي همين به قم آمدم. آن روزها با اساتيد خود كه مشورت ميكردم، پس از انتقادهايم، هميشه پاسخ اين بود: خوب درس بخوان، وقتي كار دست تو افتاد، ايدههايت را پياده كن! نه اينكه با اين توصيه موافق باشم، ولي اين را اندك اندك فهميدم كه سنّ مفيد بودن در حوزه علميه حداقل 70 سال است. اميدوارم خداوند به بنده حقير عمر طولاني عطا فرمايد، تا وقتي به سن مناسب فعاليت در حوزه رسيدم، از طريق ارتباط با دوستان، بتوانم ايدههايم را طرح نمايم. حوزه نياز به يك تكان جدّي دارد و نسل امروز، يعني آنهايي كه امروز 70 سال دارند، اهل آن نيستند. بيست سي سال ديگر زمان ميخواهد تا آنهايي كه امروز رنج را ميفهمند كار به دستشان بيافتد. حجم زيادي از نوارهاي استاد شريعتي را هم گوش كردهام، هم ايشان و هم بزرگان ديگر. با ديدگاههاي ايشان نيز آشنا هستم. اميد بسياري به آينده دارم، اگر عمرمان كفاف دهد و آن روزهاي طلايي را ببينيم. سپاس.
يه بنده خدا: اينو ديگه بايستي از تشيع صفوي بپرسيم كه چه بلائي بر سر اسلام و تشيع آوردند كه مردم،فقط و فقط به روضه خواني روي كردند و نه اهتمام به سرنوشت اجتماعي خودشون.استاد مطهري در كتاب آيندهء انقلاب اسلامي مي فرمايند كه در اين دويست سال اخير،فتاواي مربوط به جهاد و امر به معروف و نهي از منكر،در رسالات عمليه،كمرنگ شده است...
پنجشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۸:۰۳ صبح
پاسخ: گذشتگان اگر نكاشتند تا ما بخوريم، بلكه ما بكاريم تا آيندگان اين چنين درباره ما نگويند. إنشاءالله نسل امروز و چه بسا نسلهاي آتي بتوانند راه حلي براي مشكلات مسلمانان بيابند و مسأله را حل كنند. تشكر.