پرسيدم: نامه را كه خواندي چه كردي؟
آنقدر از او دلگير بودم
چهار سال ابراز محبت كني
به كسي كه قادر نيست ابراز محبت كند
و امروز كه توانسته
فقط به كتابتي و نوشتهاي!
ديدم فرصتي است شايد توجه بتوانم بدهم به خطاهايش
در جوابش نوشتم:
ـ نتيجه چه بود؟
مدتي اين نامهها نوشته ميشد
او مينوشت و من مينوشتم
تأثير خاصي هم در روند روزمره زندگيمان نداشت
همان روزمرگي كه چند سال گرفتارش بودم
بعد از نماز صبح مطالعه ميكردم
تا ساعت ده از خانه ميرفتم
كه خواب بود
بعد از نماز ظهر باز ميگشتم
كه بيشتر اوقات نهار را آماده كرده
و خوابيده بود
و البته گاهي هم به خاطر بچه بيدار
بعد از نهار استراحت
عصر هم سه ساعت براي خانواده
يعني همه كارها را رها كرده و به صحبت مشغول ميشدم
يا با بچه بازي ميكردم و يا با ايشان گفتگو
بعد هم كه برنامهها و فيلمهاي تلويزيون وقتش ميرسيد
ايشان مشغول تماشا ميشد
و من نيز در مقابل تلويزيون
به مطالعه مشغول
همچنان با احترام و ادب
زندگي روند ساده و هميشگي را طي ميكرد
او نيز پرسشهايش را ادامه ميداد
و پاسخها را به بهترين نحو ممكن
دريافت ميداشت
اين شد كه دوباره نوشت:
ـ يعني چه؟
شايد منظورش اين بود كه قبول دارد آنچه در نامهام نوشتهام،
ولي اميد ميدهد
كه صبر كنم
شايد در آينده
آن هم به شرط آنكه خدا بخواهد
قدر اين عشق را خواهد دانست!
شايد ميخواسته اين را بگويد، نميدانم!؟
زوج ميگفت: اينبار كار جالبي كردم ...