در برنامه غذايي
برنامهاي كه سالهاست مبناي تغذيه ماست
كه به ديوار آشپزخانه نصب است
همين برنامهاي كه يكبار هم دربارهاش صحبت كردم
اينجا يعني
در اين برنامه
يكي از غذاهاي پنجشنبه كباب است
پيشترها بيشتر بال مرغ ميگرفتم
گاهي در حياط و روي منقل
و بيشتر در آشپزخانه و با اجاق گاز
دو سه هفته يكبار نوبتش ميشد
اينبار اما مريم كوبيده طلب كرد
گفت نميشود كباب كوبيده بگيريم اينبار؟
گفتم: چرا بگيريم، خودم درست ميكنم!
- بلدي مگه؟!
بله دختر گلم!
و قصهاي برايش تعريف كردم
اينكه يك روزي مجبورم كرده بودند مدام كباب بخرم
آن روزهايي كه تحت استثمار بودم
امپرياليسمي كه بر زندگيمان حاكم بود
قدرت استكباري حاكمانِ زن
فرهنگي كه در جامعهمان رواج دارد
اينكه حرف آخر را مرد بايد بزند كه بگويد: «چشم»
در آن روزهاي سياه و تلخ
ميگفتند: «بايد»!
و چون خرجش به دخلمان نميخورد
چنين شد كه اين منقل گازي را خريدم
سيخ پهن نيز
و خودم كباب كوبيده درست كردن را تمرين كردم و ياد گرفتم...
- چشم دخترم، فردا كوبيده براتون درست ميكنم!
مدتها بود درست نكرده بودم
پس از سالها
خوب در آمد
بهتر از گذشته
و راضي بودند همهشان! :)
خاطره صدها بار بيشتر از هر نصيحتي
توصيه و وعظي
اثر ميگذارد بر كودكان
نياز نيست دستور بدهي
امر كني
نهي كني
كافيست بديهاي گذشتگان را بگويي
خودشان ميفهمند كه ترك بايد
و خوبيها را نشان دهي
تا بفهمند كجا عمل لازم
با خاطرات و حكايات
خصوصاً اگر براي خودت اتفاق افتاده باشد...
بچهها با خاطرات ما توازن اجتماعي دنيا را مييابند و درك ميكنند
ياد ميگيرند كه چطور رفتار كنند تا ضرر نكنند!