شما مسير توليد علم را فرموديد:
1.جرقه اوليه به دليل حضور در نمايندگي جريان حق
2.توليد 3. تقنين 4. تفاهم
اگر شما هم مانند ديگر فرهنگستاني ها فلسفه صدرايي را يوناني و.... بدانيد.
اين به اصطلاح علم
همه ي اين مسير را طي كرده است. حتي توانسته براي خود عقبه اجتماعي تهيه كند.
آيا حال ميتوان آن را پذيرفت؟
قطعا ميدانيد كه مثلا در اسفار مرحوم ملا صدرا به آيات و روايات استشهاد ميشود. و در خيلي كتب فلسفي و عرفاني ديگر.
حتي اين بزرگواران علاوه بر تفسير قرآن شروحي بر كتب معتبر حديثي مثل كافي دارند.
ميدانيد سخن حقير اين است كه خدايي نكرده؛ نرويم راهي را كه عده اي رفتند و صدها سال عده اي را به دنبال خود كشاندند. و بعد آشكار شد كه اي كاش نميرفتيم، اي كاش بر قرآن وقت ميگذاشتيم و اي كاش هاي ديگر.
سخني هم پيرامون تعبد فرموديد:
قرار گرفتن در مسير اراده مافوق- نيت طاعت و...
قطعا منكر تاثير آن ها نيستم
اما هذا اول الكلام كه اين ها حجيت آور هستند؟ كلمات بالا كه ضميمه ايات و روايت- اسلام مالي كردن- هم حجيت آور نيست.
روزي به ضرورت وجود بعض علوم فكر ميكردم، مثل فلسفه، اصول فقه، منطق و... .
گمانه هاي متفاوتي به ذهنم رسيد. كمي تحقيق كردم. از تعريف علوم تا غايت و فائده و خلاصه رئوس ثمانيه هر علم. بعضي گمانه ها تقويت شد. به عنوان مثال در علم اصول، قرار است كه اين علم ما را در مسير استنباط ياري كند. ياري كند كه فهمي نزديكتر از وحي داشته باشيم.
اما به نظرم بخشي از اين علوم كمك ميكند كه قاعده مند اقوال و افعال معصومين را تحريف و يا تحميل كنيم.
«به عنوان مثال وقتي عالمي مبنايي براي خود انتخاب ميكند، در واقع دارد عينكي با شيشه اي رنگي- آن رنگي كه ميخواهد- براي ديدن برميگزيند. يا در فلسفه، براي شناخت وجود و هستي، قواعدي را با عقل- به اصطلاح خودشان-تنظيم ميكنيم كه مراد خودمان را محقق كند. ريشه فلسفه موجود-صدرايي- فتوحات مكيه است كه جنس آن عقلي نيست، بلكه شهود است. يا در منطق تصميم به تعريف اشياء ميگيريم، در حالي كه به چه حجتي لازم است ما بتوانيم اشياء را به وسيله جنس و فصل تعريف كنيم. كه بعد سلسله اجناس بسازيم.»
برگردم به موضوع؛ چرا توليد؟ توليد چه؟ و چگونه؟
آيا توليد يعني از خودمان حرف در بياوريم؟ مثلا يك روز بگوييم: اصالت ماهيت؟يك روز اصالت الوجود؟ يك روز اصالت الملكوت؟ و.... تا برسيم به فلسفه نظام ولايت.
بنده در موضع نقد يا نقض نيستم.
عرضم اين است كه به چه حجت ما در موضع حرف زدن از خود هستيم؟ شما –به نقل از
استاد- سخن از اعطاء علم فرموديد: سخن خودتان در بروشور مغالطات: معتقد بود هركه در حال درگيري با جبهه كفر است و يا ولايت فرهنگي بر عهده هر كس هست. آيا اينها ملاك حجيت است؟ حتي تفاهم؟ و تقنين؟
اين سخنان مرا ياد فرقه هاي عرفاني مي اندازد.
ميخواهم سخني شايد بي ادبانه و .... بگويم:
آيا اين گونه اقدامات ما را از در خانه اهل البيت (ع) دور نكرده است؟
شما و برخي ديگر چنان از توليد علم سخن فرموديد كه گويي اين اقدام بديهي است.
شايد منظورمان از علم متفاوت است.
بهتر بگويم: وحي كجاي توليد جاي دارد؟ بنده در بعضي مباحث استناد به آيات و روايات را ديده ام. اما ظاهرا از روش معمول در استناد استفاده نميشود. پس بايد ابتدائا آن روش استناد اثبات شود، كه به نظر ميرسد، حتي جمع بندي هم نشده است؛ چه برسد به اثبات.
بگذريم از اينكه اساسا روش فهم را بايد ساخت يا از روايات آنگونه كه خودشان فرموده اند استفاده كرد؟
پس سئوال اول چرايي توليد علم است؟
تبصره: از مناقشات لفظي و يا فلسفي كه بعد از توليد علم- كه مقام رهبري سفارش فرمودند- مطلع هستم.
اما روايت صحيح السند از مولي:
العلم نقطه كثره الجاهلون.
نظرتان چيست؟ آيا ما چنين نميكينم؟
بسيار عالي
شما به شبهه بسيار مهمي اشاره فرموديد
كه زندگي بشر امروز را مشحون نموده
بسياري از فلاسفه غربي به آن اشاره كردهاند
و بعضي از انديشمندان مسلمان نيز به آن ترديدها كشيده شده
سؤال بسيار مهمي هم هست
براي روزگار ما
تمام فرمايشات شما را
شايد بتوانم در همان عبارت شما خلاصه كنم:
چگونه از شرّ عينكمان خلاص شويم؟!
اينكه از آيات و روايات
از استناد به كلام معصوم
از حاكم شدن پيشفرضها و پيشداوريها
از همه اين مطالب كه سخن گفتيد
ته كلام شما يك چيز بيشتر نيست:
«از كجا بفهميم «ما» درست ميگوييم؟!»
يعني در حقيقت «ملاك» حق و باطل چيست
ملاك صحيح و خطا
درست و غلط
اصلاً آيا ما راهي براي شناخت واقعيت داريم؟
آيا دستيابي داريم به اصل حقيقت هستي
چطور بدانيم «ما» يافتيم و ديگران نيافتند
شايد «ما» پرت شديم و ديگران رسيده باشند؟!
چه كسي بايد قضاوت كند؟
اصلاً با جه ابزاري؟
گفتيم اصول فقه ميسازيم كه در فهم وحي خطا نكنيم
امروز عدهاي ميگويند همان اصول فقه خطا بوده!
گفتيم منطق بسازيم كه در تفكر اشتباه نكنيم
حالا ميگويند همين منطق به غلط ساخته شده
فلسفه را كه ايجاد كرديم
بنا بود موجود را از غيرموجود برايمان باز بشناساند
حالا آمدهاند و گفتهاند اصلاً تمام اين فلسفه تخيّلات بشر بوده
آن هم بشر يوناني!
از كجا كه همين حرفهاي جديد هم
دو سال ديگر نه
دويست سال ديگر
به ما بخندند و بگويند: اينها هم خطا بوده!
چه كنيم؟!
نميخواستم اينقدر شبهه را تقويت كنم
ولي حالا كه بحثش پيش افتاده
اجازه بدهيد ته كلام را عرض نمايم
ته ته ته چيزي را كه بشر امروز توانسته تشكيك نمايد
در قالب دو مثال عرض ميكنم
يك مثال را شايد در فيلمهايي مانند: ماتريكس، اينسپشن، سورسكد ديده باشيد
و يك مثال از راسل است
«مغز در خمره»
كافيست عبارت Brain in vat را جستجو بفرماييد
غوغا كرده است
عرصه انديشه را به چالش كشيده
البته كمتر در ايران
بيشتر در غرب
طرح شبهه چنين است:
چطور ميتوانيم اثبات نماييم كه ما در حقيقت يك مغز درون يك ظرف شيشهاي آزمايشگاهي نيستيم كه با سيمهايي كه متصل نمودهاند تمام اين تصورات را برايمان ايجاد ميكنند و ما تنها و تنها خيال ميكنيم كه در مثلاً فلان باغ هستيم و مشغول خوردن ميوه!
«بوقلمون راسل»
راسل از فلاسفه انگليسي معاصر است
همانكه علامه جعفري نيز مكاتباتي با وي داشته
او رابطه عليّت را قابل اثبات نميداند
و در قالب يك مثال چنين عليّت را استقرايي و استقرا را بر باد هوا مينماياند:
هر شب ساعت 9 به يك بوقلمون غذا داده ميشود. او پس از چند روز و چند ماه كاملاً به يقين ميرسد و با خود ميگويد: من هر روز ساعت 9 غذا براي خوردن دارم. ولي ناگهان شب سال نو ساعت 9 او را سر ميبرند، كباب ميكنند و ميخورند! هيچ دليلي وجود ندارد تا تمام آنچه كه تا امروز اتفاق ميافتاده فردا هم اتفاق بيافتد!
خب اينها چه ارتباطي با سؤال شما داشت؟
اينها حداكثر ترديد در علم است
اگر باب ترديد در علم باز شود
در نقطهاي كه شما اشاره كرديد متوقف نميشود
اصلاً اگر به آيه و روايات هم مراجعه كنيم
از كجا معلوم كه آنها را بفهميم
همانطور كه معصوم ميخواسته بيان كند؟
چه كسي ميتواند مدعي شود قرآن را فهميده
وقتي من خوطب به آن حاضر نيست
و مفسران آن نيز همه شهيد شده
آخرين هم در پرده غيبت
آيا به كساني كه مدعيند با وي در ارتباطند اعتماد كنيم؟
چه كسي ميتواند اثبات كند كه آنها دروغ نميگويند
يا اصلاً خودشان در اين ارتباط دچار توهّم نشده؟
من شبهه شما را بسيار بزرگتر ميدانم
شبهه هم مربوط به عصر ماست
امروز همه درگير اين بحث هستند
و شما نخستين فردي نيستيد كه بنده سر اين موضوع با او بحث ميكنم
پس نگران نباشيد
اين شبهه پاسخ دارد
پاسخي از سنخ خودش
نه پاسخي از مبنايي كه پذيرش خود آن مبنا در ترديد باشد
نميشود به كسي كه ميگويد من خدا را قبول ندارم
بگويي خدا گفته است كه بايد او را قبول داشته باشي! :)
ولي اجازه بدهيد فعلاً پاسخ اين شبهه را ندهم
فرصتي بدهم شما بيشتر بكاويد
اينترنت را
و دنياي اطلاعات و علم را
و اساتيدي كه ميشناسيد
در حوزه علميه خودتان
اينكه چطور ميشود حجيّت خود علم اصول فقه را اثبات كرد
تا در مرحله بعد
علم اصول حجيّت فهم ما از كلام شارع را اثبات كند؟!
هر انساني ميگويد من درست ميگويم
هر انديشمندي يعني
صاحب نظريهاي
چطور ميشود
و با چه ملاكي
گفت كدام درست است و كدام غلط؟
اصلاً آيا درست و غلطي وجود دارد؟
به چه معنا؟
مطابقت با واقع؟
كدام واقع؟
ما هر چه تصور ميكنيم يك صورت ذهنيست در نفس ما منقّش
چه دليلي داريم كه مطابق با واقع باشد
ملاك چيست؟
ملاك واقعي بودن كجاست؟
امروز حادثه بزرگ تحوّل در علوم غربي
همين «ملاك» است
دعوا اصلاً سر ملاك واقعي بودن است
بين فلاسفه و عرفا و فقها و محدثين و همه و همه
شرقي و غربي
إنشاءالله الرحمن
پاسخ اين شبهه را آنگونه كه يافتهام خدمت شما ارائه خواهم كرد
بعد از اينكه البته
شما گزارشي ارائه نماييد
كه:
1. وسعت اين شبهه و مانند آن در جامعه چقدر است؟
2. چند نفر از نزديكترين افراد به شما درگير همين شبهه هستند ولي پنهان داشته و بروز نميدهند؟
3. آيا استادي در مدرسه علميه خود مييابيد، يا پيرامون خود، تا پاسخي قانعكننده به آن بدهد؟
موفق باشيد