به نام خدا

در پارسي‌بلاگسفرنامه خاورميانه اسلامي - بخش سوم

يكشنبه ۲۶ شهريور ۱۳۸۵ - ۱۱:۵۲ عصر

از حمام آمده‌ام. ساعت نه شب جمعه 10 شهريور است و من در هتل تنها هستم. دوستان براي تهيه شام رفته‌اند بيرون. فلافل براي هر نفر 250 دينار عراقي، يعني هر هزار دينار عراقي معادل 610 تومان است. بنابراين فلافل دانه‌اي 150 تومان در مي‌آيد. فلافل‌هاي خوبي دارند. سه قرص فلافل با سالاد و سس انبه بسيار غليظ را در ناني به نام صَمّون مي‌ريزند. به شكل لوزي است كه وسط آن را باز مي‌كنند. خوشمزه است.

روز بسيار فعالي بود. قصد داشتم بروم مسجد كوفه كه مقتدا صدر را ببينم، ولي دوستان موافق نبودند. دفتر سيد سيستاني رفتيم. ما را راه ندادند. ملاقات تعطيل بود،‌ به جهت امنيت ايشان. ولي گفتند اگر از قم دفتر ايشان تماس بگيرند ممكن است. پدر دوست يكي از بچه‌ها با پسر سيد سيستاني رفاقتي داشت. تلفن كردند و ما را راه دادند. حدود ساعت 11 صبح بود. چقدر امنيت سنگيني دارد. ابتدا همه وسايل ما را گرفتند؛ انگشتر، تسبيح، پول، سكه و… و از چهارچوب x-ray‌ گذشتيم، پس از اين كه يك تفتيش بدني دقيق را گذرانديم. چند قدمي كه راه رفتيم داخل ساختماني شديم و دستگاه عجيبي ديديم. شبيه دستگاه اسكن مغز يا MRI. اما به صورت عمودي. روي يك سكوي متحرك مي‌ايستاديم و سكو شروع به حركت مي‌كرد و از مقابل آن دستگاه بزرگ رد مي‌شد و شخصي آن سو در يك مانيتور تمام اجزاي درون بدن ما را مي‌ديد! مي‌ترسند در بدنشان با عمل جراحي بمب جاسازي كنند و به صورت انتحاري سيد را بكشند! پس از اين مرحله باز هم هنگام ورود به دفتر تفتيش بدني سنگيني انجام دادند.

در دفتر نشستيم و براي ما چاي و آب آوردند. ظاهراً ملاقات‌كننده‌اي جز ما نبود. سايرين اعضاي دفتر بودند كه انگشتر و تسبيح داشتند! پس از نيم ساعت ما را صدا كردند و خدمت آقا رسيديم. يك شيخ هم در كنار ايشان بود. در اتاقي بزرگ من در كنار سيد نشستم و گفتگو آغازيدم.

از قم پرسيد و در مورد حوزه و خودمان چيزهايي گفتم و بعد از اوضاع و احوال عراق صحبت كردم و ايشان خيلي محترمانه فرمودند كه به شما ربطي ندارد، چون به اوضاع داخلي عراق مسلط نيستيد. ديدم واقعاً‌ راست مي‌گويد، ما شرايط عراق را دقيقاً نمي‌دانيم و حق نداريم درباره آن نظر دهيم! نظر ايشان را در مورد ولايت فقيه و امر حكومت پرسيدم، گفتند همان است كه علما در كتاب‌هايشان نوشته‌اند و آن‌چنان كه آقاي جوادي مي‌گويند تصوّرش تصديق مي‌آورد! خلاصه به ربع ساعت نرسيد كه با اداي احترام خارج شديم. مي‌گفت عراق جنگ است و وظيفه خود را حفظ آرامش مي‌دانست. نتوانسته بودم گفتگو را ضبط كنم. ولي پس از خروج گزارشي گفتم و ضبط كردم.


مطلب بعدي: سفرنامه خاورميانه اسلامي - بخش چهارم مطلب قبلي: سفرنامه خاورميانه اسلامي - بخش دوم

نظرات

sarv: سپاسگزارم
جسارت بنده رو به بزرگواري خود ببخشد.پنج‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۹:۳۳ عصر
پاسخ: خواهش مي‌كنم.
sarv: چقدرجالب!!!
چه معاشرت هايي شما داريد و ما چه ميكنيم
خوش بحالتون و بد به حال بنده:(پنج‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۶:۱۴ عصر
پاسخ: قطعاً فرصت‌هاي بيشتر به معناي مسئوليت‌هاي بيشتر است و مسئوليت بيشتر، خطر سقوط را بيشتر مي‌كند. هر كه بامش بيش، برفش بيشتر. آن‌كه بيشتر مي‌تواند، به كمتر كوتاهي مؤاخذه مي‌شود و به خُرده خطايي، بُعد بيشتري مي‌يابد. اين اثر عدالت پروردگار است. پناه بر خدا.
سلمان: ظاهرا متن تيتر شما مودبانه به نظر نمي رسد! بفرماييد آيت الله سيستاني يا لا اقل آقاي سيستاني
يكشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰ - ۵:۰۲ عصر
پاسخ: ممنون از تذكر شما. اما اگر پيشوند را مي‌نوشتم حالت دوستانه و جذابش را از دست مي‌داد. علم معاني و بيان براي هر نوع نگارشي قواعدي را القاء مي‌كند. حذف پيشوند را نيز گاهي از باب تصغير مي‌داند و گاهي تحبيب. غرض نگارنده دومي بوده است. حالت دوستانه‌اي كه از خواندن نوشته براي انسان حاصل مي‌شود. از اين زاويه به مطلب نگاه كنيد. تشكر!
طاهره وحيديان: باز شما خدا يارتان بوده كه خدمت رسيديد !! ما كه با اينكه مرجع تقليدمان است و چند بار هم مشرف شديم عتبات توفيق مشرف شدن خدمت ايشان را نداشتيم .!! اما خدا كند با تشريف فرمايي مولاي غريبمان از اينهمه بي سروساماني بدر آييم . حالا كه درب خان? علماء روي مسلمين بسته است لااقل خداكنه كه درب خان? امام زمانمان رويمان بسته نشود .چهارشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۰ - ۳:۴۱ عصر
پاسخ: إن‌شاءالله!
ابرش:

سلام .. زيارت كه قبول .. اين از اينش...................

ميخواستم نظر بدم ... ديدم كلا سه تا نظر داري .. يكيش از مهندسه .. يكيش از اين مهندسه (خودت) .. يكيشم از اون مهندس ابدارچينس..

گفتم پس بيخيال .. من اگه نظر بدم تعادل بهم ميخوره ... اصلا حال نكردم فقط مسئولاي پارسي بلاگ نظر دادن...

خوش به سعادتت حاجي جون..........................

دوشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۸۵ - ۱۲:۴۵ عصر
پاسخ: إن‌شاءالله واسه شما. :)
علي بوق بوق:

ميگم چوخ جالب بود

اونجاها ديگه چيكار كردي

منتظرم بقيه شم بخونم

ياعلي سندن مدد

دوشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۸۵ - ۱۲:۴۴ عصر
پاسخ: گاماس گاماس. :)
آبدارچي:

اول زيارت قبول حق

بابا با كلاس

دفتر هم كه رفتي شما جزو گروه فشار نيستيد؟؟؟؟؟؟؟

با فشار رفتيد تو؟؟؟؟؟

دوشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۸۵ - ۱۲:۰۰ عصر
پاسخ: با تلفن رفتيم تو! :)
بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر19نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1387با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1375نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN