در كتابي خواندم كه افرادي بوده اند يا شايد هم هنوز باشند كه به «جهان خارج از ذهن» اعتقادي ندارند.
اينجا سوالاتي برايم رخ داد:
1-اينان پس زمين،آسمان،من و شما و اشيائي كه با آن روبرو مي شوند را چگونه تفسير مي كنند و مي گويند اينها كجا هستند در ذهنشان؟
2-اگر سوال شود پس ذهنتان از كجا آمده است چه خواهند گفت؟
3-چه دلايل و استدلال هايي براي مقابله با اين افراد و اثبات «جهان خارج از ذهن» مي توان اقامه كرد كه بطلان حرف هايشان اثبات شود؟
فرق است ميان «انكار واقعيت»
با «عدم اثبات واقعيت»
نخستين كساني كه در تاريخ ثبت شده
در وجود واقعيتي در وراي ما
يعني جهان خارج
ترديد كردند سوفسطاييان بودند
در يونان
گروهي كه خود را «دانشمند» ميناميدند (سوفيسط)
سقراط
حكيم يوناني
اساساً براي مبارزه با همين - به اصطلاح - دانشمندان بود كه فلسفه را ساخت
روشي جدلي
براي مبارزه با آنان
و خود را «دانشدوست» ناميد (فيلوسوف)
هدف آنان از ترديد در واقعيت
جهان خارج
انكار واقعيت نبود
آنان وكلايي بودند كه در دادگاههاي يونان
براي دفاع از مجرم
براي حق را ناحق كردند
مغالطههاي شگفت ميكردند
و واقعيت را وارونه جلوه ميدادند
و پس از موفقيت
كمكم اين ترديد براي خودشان هم حتي پديد آمد
كه اصلاً آيا «حق» وجود دارد
و «واقعيتي» در كار است
اينها در تاريخ فلسفه آمده است
فيلسوفان متجدّد غرب هم
هستند كساني كه در جهان خارج ترديد ميكردند
ولي «انكار» نميكردند و نميكنند
زيرا آنها در «اثبات» جهان و واقعيت تشكيك مينمايند
و اگر «اثبات» جهان ممكن نباشد
«انكار» آن هم به طريق اولي ممكن نيست
يعني يك فيلسوف شكگرا كه «علم» را مصيب به واقع نميداند
و هيچ راهي نمييابد
و نميپذيرد
كه بتوان با آن استدلال بر واقعيت آورد
او قطعاً راهي هم براي انكار واقعيت و جهان خارج ندارد
بعضي از اينها حتي در وجود خودشان نيز شك ميكردند
اما «انكار»
قطعاً هيچ فيلسوفي نميتواند «جهان خارج» را انكار كند
يعني ادلهاي بياورد
مبني بر «عدم وجود جهان خارج از ذهن»
زيرا اگر بتواند چنين دلايلي را جور كند
يعني مبنايي علمآور در نظر دارد
و همان مبناي علمآور
يعني پايگاهي كه ميتواند با آن به علم و يقين دست يابد
و چنين فردي
اگر چنين پايگاهي براي علم داشته باشد
ميتواند جهان واقع و خارج از ذهن را اثبات كند
ديگر چه احتياج دارد به انكار آن!
اشكال اصلي در جاييست كه يك فيلسوف
نتواند پايگاهي براي صحت علم دست و پا كند
حتي پايگاهي تجربي
در اينجاست كه به «عدم امكان اثبات جهان خارج» رأي ميدهد
براي مقابله با اين سوفسطاييان
راههاي بسياري در طول تاريخ به كار رفته
و از سوي فلاسفه پيشنهاد شده است
راههايي در فلسفه يونان
از سقراط و افلاطون و ارسطو باقي مانده
پارهاي روشها را هم فلاسفه مسلمان افزودهاند
استاد حسيني (ره) نيز يك روش «عملي» ارائه نمودهاند
روشي كه با «قوه عقل عملي» عمل ميكند
سوفسطايي را بدون اينكه قانع نمايد
در عمل مجبور به اطاعت ميكند
روش ايشان را با يك مثالي از خودم بيان مينمايم:
من: اگر تو معتقد باشي جهان خارج وجود ندارد
پس براي تو نبايد تفاوت كند آب بنوشي يا ننوشي
زيرا آبي معلوم نيست وجود داشته باشد
او: بله، معلوم نيست آب باشد
پس آب نميخورم
با اين شيوه
ميتوان فردي را كه از نظر «نظري» معتقد است جهان خارج قابل اثبات نيست
در عمل
مجبور كرد مانند ما عمل كند
يعني مانند كساني كه معتقدند جهان خارج وجود دارد
يعني آنها را در عمل «مقهور» كرد
زيرا انسان اختيار دارد
و اختيار حاكم بر تفكر است
هر چقدر هم استدلال بياوريد
نظري محض
براي كسي كه «نميخواهد بپذيرد»
ميتواند نپذيرد
فايدهاي ندارد
ولي در عمل
ميتوان او را مجبور به اطاعت كرد
همانطور كه در عمل مجبور است غذا بخورد
زيرا گرسنگي در عمل او را مقهور مينمايد
بحث نظري با سوفسطايي فايده ندارد
ابن سينا تجويز ميكند چنين فردي را با چوب بزنند
اگر گفت: دردم گرفت
بگويند: پس چوب وجود دارد؟!
اگر گفت: خير
باز هم بزنند
آخر سر ناگزير ميشود بگويد: بله وجود دارد، تو رو بخدا ديگر نزنيد! :)
آنها در پاسخ به اين سؤال كه پس ذهن شما از كجا آمده است؟!
به سادگي ميگويند: «نميدانم»
شما ميتواني اثبات كن!
و در تمام ادله و اثباتهاي شما ترديد ايجاد مينمايند!
هدف سوفسطايي صرفاً ايجاد ترديد است
او نميتواند چيزي را «انكار» كند
او فقط «استدلال فلسفي» را انكار مينمايد
[ادامه دارد...]