مغز درون خمره آيا غير از اين است كه ما ديگر اختياري از خود نداريم و شخصي كه مغز ما را (به معناي واقعي) درون ظرفي قرار داده همه ي اختيارات ما را به دست گرفته است؟
وقتي ما مغز درون خمره باشيم ديگر ما نيستيم كه تصميم مي گيريم و اين دانشمند خبيث است كه براي ما انتخاب مي كند و تصميم مي گيرد كه به ذهن ما چه القاء كند.
اما زماني كه ما اراده ي فعلي كنيم به معناي اين است كه خودمان براي خودمان چيزي را انتخاب كرده ايم و تصميم انجام آن را گرفته ايم و اين بدين معناست كه ما شخصيت مستقلي داريم كه كسي بر ما القايي نمي كند و تصميمي براي ما نميگيرد و ما با اراده ي فعلي كه كرده ايم آ« را انجام مي دهيم و به همه ي اين ها علم حضوري داريم و اين يعني ما مغز درون خمره نيستيم.
ظاهراً شما ملازمهاي قطعي در نظرتان هست
بين «مغز در خمره» بودن و «جبر»
ولي معلوم نيست چنين ملازمهاي صحت داشته باشد
چون اينها از دو مقوله متفاوتند
مغز در خمره بودن صرفاً به معناي اين است كه «سنخ» وجود فرد
از نوع پالسهاي القاييست
اما «اراده» و «اختيار» معنايي مستقل دارد
اينكه يك موجود بتواند آگاهانه عمل كند و بدون نقشه از پيش تعيينشده
آيا يك موجودي كه از جنس پروتون و الكترون است
ميتواند آگاهانه و بدون پيشبيني عمل كند
ولي يك موجود ساخته شده از پالسهاي اكتريكي نميتواند؟!
به چه دليل؟!
ظاهراً اختيار و آگاهي و داشتن اراده مستقل
امري نيست كه وابسته به جنس موجود و سنخ وجود آن باشد
و تفاوت اصلي بين مغز در خمره و مغز در جمجمه تنها در سنخ وجود است
مگر اينكه بگوييم دانشمند نميتواند «اختيار» بيافريند
كه البته اين صحيح است
از منظر ديني ما
خلق اختيار از يك دانشمند سر نميزند
ولي به شرط اينكه آن دانشمند را يك انسان فرض كنيم
و انسان بودن آن را هم مثل خودمان بدانيم
اما اگر موجودي باشد برتر از ما
كه بتواند «اختيار» خلق كند...
فلاسفه مسلمان كه اساساً معتقد نيستند اراده از عوارض جسم انسان باشد
آن را امري عارض بر نفس مجرّد بشر ميدانند
نه ربطي به مولكول دارد و نه ربطي به پالس الكتريكي
اما فرض شما
اينكه: «چون اراده ميكنيم پس شخصيت مستقلي داريم و كسي بر ما القايي نميكند»
آيا ميتوانيد اين گزاره را با «مخلوق خدا بودن» ما هم تفسير بفرماييد
اصلاً ما حتي يقين هم بدانيم مغز درون خمره نيستيم
آيا خدا داريم يا نداريم؟
اگر خدا هست
ما چگونه وجودي مستقل داريم كه ارادهاي مستقل هم داشته باشيم؟!
پس فقر وجودي معلول به علت و مخلوق بودنمان چه ميشود؟!
نه اينكه بخواهم اراده را نفي كنم
يا جبر را اثبات
ولي فراموش نكنيم اگر اراده خود را كاملاً مستقل فرض كنيم
با مخلوق بودن ما منافات دارد
شايد اين توضيح صحيحتر باشد؛
ما وقتي به چيزي اراده ميكنيم
چون مخلوق خدا هستيم
خداوند اراده ميكند تا آنچه ما اراده كرديم محقق شود
البته اگر اراده ما در محدودهاي باشد كه به ما مجوز داده است
و گرنه معناي اراده داشتن، «خلق كردن» است
و اين براي مخلوق جاي سؤال دارد
كه آيا ميتواند چيزي را خلق نمايد؟!
در هر صورت
نه اراده داشتن ميتواند دليل بر «استقلال» باشد
و نه در خمره بودن ميتواند دليل بر «نفي اراده»
موفق باشيد
[ادامه دارد...]