در مكانيك كوانتوم نتيجه حاصل شده است كه جمع ضدين يا جمع نقيضين كه در
فلسفه محال است، بين الكترون ها و محيط آن ها امكان پذير است.لطف مي كنيد
نظر خود را بفرماييد كه آيا همچين مسأله اي امكان پذير است يا خير؟چون به
اثبات رسيده است.
نخستين مطلبي كه بايد به آن توجه داشت
عبارت «اثبات شده است» است!
اثبات با آن معنايي كه ما در ذهن داريم
كه ناشي از منطق ارسطوييست
و با فلسفه صدرايي هم امروزه گره خورده است
اثبات يقينيست
علم اصلاً يعني آگاهي صددرصد
صددرصد صحيح
صددرصد مطابق با واقع خارجي
وقتي ميگوييم اثبات شده است كه «كل بزرگتر از جزء است»
يعني صددرصد مطمئن هستيم كه مثلاً انسان بزرگتر است از دست خود
و ماشين بزرگتر است از لاستيك خود
اين نحوه اثبات به ما يقين ميدهد
يقيني كه طبق فرمايش شيخ (ابنسينا) در شفا
حاوي سه اعتقاد است:
1. معتقديم الف ب است
2. معتقديم الف ب نيست غلط است
3. معتقديم اين اعتقاد جائزالزوال نيست، يعني روزي از بين نخواهد رفت
يعني ميدانيم اين اعتقاد ما قطعاً هميشه در ما باقي خواهد ماند
ابنسينا معتقد است هر چيزي كه اين سه شرط را داشته باشد علم است
و گرنه يقيني نيست
ظن و گمان است
ملاحظه ميفرماييد كه در همين شرايط ذكر شده براي يقين و علم
از اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين استفاده شده است
بر مبناي فلسفه و منطقي كه ما تا به حال بر آن پايه بودهايم
و امروزه معمول علما و فضلاي ما هستند
اساساً علم بر اصل امتناع اجتماع نقيضين استوار است
اگر اين اصل مخدوش شود
اصل علم زير سؤال ميرود و منتفي ميشود
زيرا ما به آگاهي 90 درصد علم نميگوييم
و نه حتي آگاهي 99 درصد
حتي آگاهي 99.999999999999999 درصد هم در نزد فلاسفه ما علم نيست
هزار تا از اين 9ها هم پهلوي هم بگذاريم
تا به 100 درصد نرسد
و اجتماع نقيضين آن را تثبيت نكند
به مرتبه يقين و علم نميرسد
با اين تعريف از علم اصلاً اجتماع نقيضين نميتواند فرض خلاف داشته باشد
اصلاً نميشود با علمي كه بر مبناي امتناع اجتماع نقيضين بنا شده
امكان اجتماع نقيضين را ثابت كرد
اثبات آن قطعاً ناممكن است كه حتي فرضش نيز ممتنع مينمايد
اما اثباتي كه در علم فيزيك منظور است
علوم تجربي اساساً
و به طريق اولي قطعاً در علوم انساني همين است
اثبات يقيني و قطعي نيست
اصلاً سنخ اثبات در آنها متفاوت است
علم هم طبق فلسفههاي جديد غرب معناي متفاوتي دارد
آنها منشأ علم را استقراء ميدانند
و هيوم و راسل و ساير فلاسفه غرب بسيار تلاش كردهاند
تا استدلال و اثبات بر مبناي استقراء را توصيف كنند
و به آن شأن علم بدهند
اين وضعيت علم در نزد فلاسفه غرب است
كه با مكاتب منطق پوزيتويستي و مانند آن گره خورده
اما نسبت به فيزيكدانها
آنها حتي زحمت اين بحث فلسفي را نيز به خود نميدهند
آنها اهميتي نميدهند كه علم نزد فلاسفه چه معنايي دارد
و نه حتي اينكه استقراء مفيد يقين باشد يا نباشد
فيزيكدان با تجربه سروكار دارد
و تجربه را از آزمون و خطا در آزمايشگاه حاصل مينمايد
آزمون و خطايي كه قطعاً مبتني بر فرضيه صورت ميگيرد
و با تغيير شرايط آزمون
تكرار ميشود و با تكرار خود علم ميآورد
علمي كه اصلاً يقيني نيست
پس اثبات آنها نيز منحصر است در شرايط خاصّ آزمايش
و نميتواند جهانشمول باشد و دائم
لذا فيزيكدانها معتقدند «مدل مطابق با واقع نداريم»
آنها براي توصيف طبيعت از مدل سخن ميگويند
مدلهايي كه بتواند بهترين توصيف را بنمايد
و بهترين مدل آن مدليست كه «سادهترين» باشد
و «بيشترين شموليت» را داشته باشد
براي همين است كه مثلاً براي توصيف جاذبه
براي توصيف ميدانهاي انرژي
سدهها تلاش كردهاند كه به يك تئوري واحد برسند
به يك نظريه و مدل كه همه نيروها را توصيف كند
كه نتوانستهاند
و همه را در چهار مدل متفاوت ترسيم نمودهاند:
1. گرانش
2. الكترومغناطيس
3. نيروي قوي هستهاي
4. نيروي ضعيف هستهاي
كه اين دو تاي آخري براي توصيف ميدانهاي انرژي و نيرو داخل هسته اتم است
انيشتين به خاطر فرمول E=mc2 معروف شد
تنها به اين دليل كه توانست چند تا از همين نيروها را با هم مرتبط نمايد
توانست ارتباط ماده و انرژي را تبيين بهتري نمايد
پس فيزيك به شدت تلورانس دارد و تخمينيست
و از علم به آن معناي فلسفي دور
پس نخست بايد بدانيم اثبات توسط فيزيك چنين معناي مردّدي دارد
اما آنچه از هايزنبرگ نقل ميشود
اصل عدم قطعيتي كه از مكانيك كوانتوم بيرون ميآيد
جاييست كه قادر به توصيف وضعيت كوانتاها نيست
جايي كه معلوم نيست فوتونهاي نور كه بستههايي از انرژي ناميده ميشوند
آيا ذره هستند يا موج
ماده هستند يا انرژي
وقتي كه در هنگام آزمايش
هم خواص مادي از آن سر ميزند
و هم خواص موجي مانند پَراش در آن ديده ميشود
در همينجا اولين تناقض پديد ميآيد
پديدهاي در جهان مشاهده ميشود كه هم موج هست و هم نيست
هم ذرّه مادي هست و هم نيست
همين مطلب وقتي به سراغ الكترون هم ميرويم ديده ميشود
كلاً معماي امروز علم فيزيك همين است
ذرات بنيادي
يك روز تمام ذرات اصلي را به شش يا دوازده قسم ميكردند
الكترون را يك ذره ميدانستند از نوع مزون
پروتون و نوترون هم هر كدام از سه كوارك تشكيل شده
تركيبي غيرمتقارن از كوارك U و D
اگر مشاهده ميفرماييد كه فلان شتابدهنده سنكرترون را چند سال پيش افتتاح كردند (CERN)
دايرهاي زيرزميني و بزرگ كه از زير نيمي از اروپا رد ميشود
تنها براي كشف همين معماست
پاسخي را ميجويند كه ذرات بنيادي را بشناساند
نظريات تا امروز هم بسيار متفاوت بوده
پارهاي حتي الكترون را هم انرژي دانستند
يك Spin
يعني چرخشي از انرژي كه ما آن را ماده تصور ميكنيم
و چند ساليست كه نظريه String را طرح نمودهاند
خيلي بعد از هايزنبرگ
دهها نظريه ديگر مطرح شده
نظريه ابرريسمانها قصد دارد ذرات بنيادي را به رشتههايي توصيف نمايد
كه به صورت دايرهوار
و در برخي نظريهها به صورت خطي
در ارتعاشند
و داراي ابعاد زياد
گاهي تا 26 بُعد براي آن بيان شده
اين نظريات سعي دارند بگويند اصلاً تناقض نيست
و آنچه اجتماع نقيضين از جانب معتقدان به نظريات قديمي كوانتوم مطرح ميشد
ناشي از يك توصيف نادرست است
نور ذره موجي نيست
بلكه تنها يك بسته انرژيست
اما اينكه خواص مادي از خود بروز ميدهد
زيرا اصلاً ماده هم چيزي جز انرژي در حالتي خاص نيست
بدينترتيب مشاهده ميكنيم
يك روز كه فيزيكدانها اصل بقاي ماده و اصل بقاي انرژي داشتند
بعد از نسبيت تبديل شد به اصل بقاي ماده و انرژي
وقتي تبديل ماده و انرژي به هم معلوم شد
امروز هم نظرياتي مطرح است كه اصلاً مادهاي در كار نيست
تنها اصل بقاي انرژيست كه در پارهاي حالات
ما اين انرژي را در وضعيتي مشاهده ميكنيم كه آن را ماده ناميدهايم
اينهمه تطوّر و تحوّل اعتماد ما را كم مينمايد
به اينكه آنچه هايزنبرگ اثبات كرده است واقعي باشد
فيزيك قصد توصيف واقعيت را به صورتي كامل و مطابق و قطعي ندارد
فيزيك تنها مدلهاي ساده شدهاي از رفتار طبيعت پيشنهاد ميكند
كه با آن بتوان «بهترين» توصيف را داشت
و بهترين توصيف يعني شاملترين تئوري بين حالات مختلف ماده
اين مقدمه را عرض كردم تا بدانيم اثبات در فيزيك چه معنايي دارد
اما اينكه اجتماع نقيضين ممكن است
اين را استاد حسيني(ره) هم معتقد بود
با اينكه فيزيكدان نبود و تنها به فلسفه ميپرداخت
اما او براي اين مطلب استدلال ديگري داشت
استدلالي فلسفي
استدلالي كه در تئوري «اصالت ربط» خود آن را بيان نموده است
ايشان از نظرگاه فلسفي به واقعيت نگاه كرد
و تلاش كرد اثبات نمايد
اگر ضدين نتوانند با هم در يك مكان واحد و در يك زمان واحد جمع شوند
هيچ تأثير و تأثري در واقعيت ممكن نخواهد بود
اينكه ما ميبينيم
ميشنويم
لمس مينماييم و وراي خود را درك ميكنيم
تابع تأثير و تأثر ما با محيط است
اگر بين ما و محيط تباين باشد
تباين به تمام ذات
يعني هيچ ربطي بين ما نخواهد بود
و انفصال مطلق حاصل ميشود
و هيچ دركي براي ما حاصل نميگردد
فلسفه صدرايي پاسخ ديگري دارد
او ما و محيط را به وحدت ميرساند
و از اين وحدت درك حصولي و حضوري را نتيجه ميگيرد
كه در آن صورت اصل تفاوت از بين ميرود
و اصلاً محيطي باقي نميماند كه ما از آن درك داشته باشيم
استاد حسيني(ره) از اين رو معتقد است كه قطعاً ضدين با هم جمع ميشوند
كه چون هر طرف از ضدين يك نقيضي دارد
جمع ضدين به اجتماع نقيضين باز ميگردد
پس لاجرم استاد حسيني(ره) در مبناي فلسفي خود امكان اجتماع نقيضين را پذيرفته است
نه امكان، كه تحقّق آن را
چيزي كه هيچ فيلسوف متكي به فلسفه ارسطو
از مشائي و اشراقي و دواني و صدرايي قادر به پذيرش آن نيست
اما اجازه بدهيد مسأله را سادهتر كنيم
با تبيين اينكه اصلاً اجتماع نقيضين چيست؟
نقيضين يعني چه اصلاً؟
نقيضين ساخته و پرداخته ذهن ما هستند
وقتي به اعماق فلسفه رجوع كنيم
نقيض يك معقول ثانيه فلسفيست
عقل انسان وقتي دوباره به ادراكات خود نظر مياندازد
ادراكاتي كه بار اول با نام ماهيت درك كرده است
در اين مرتبه دوم تعقل پارهاي از آنها را نقيض هم مييابد
يعني با هم غيرقابل جمع
كار عقل انتزاع است
عقل در هر بار مطالعه تصوّرات خود به انتزاع ميپردازد
ما در ذهن خود تصوّري از زيد داريم
به عنوان يك انسان
و تصوّري از عَمرو داريم
عقل اين دو را با هم ميسنجد
وجه اشتراك ميگيرد
و يك مفهوم ميسازد: «انسان»
چيزي كه به ماهيت معروف است
يعني اولين انتزاع عقل از ادراكات ذهني
سپس ماهيت انسان را با ماهيت اسب ميسنجد
كه آن را نيز در انتزاعي ديگر كسب كرده
اين دو را غيرقابل جمع مييابد
و مفهوم ضدين و در تحليلي ديگر نقيضين را از آنها انتزاع ميكند
وقتي انسان با لاانسان (غير انسان) در نظر ميآيد
يك مفهوم كه ذاتاً متضايف است
يعني دو طرف دارد كه نسبت به هم فهميده ميشود
مانند مفاهيم «بالا» و «پايين» كه بدون هم بيمعنا هستند
نقيض و نقيض هم در كنار هم معنا پيدا ميكنند
اين سنخ مفاهيم انتزاعي را معقولات ثانيه مينامند در فلسفه
عقل در تمام اين مفهومسازيها انتزاع را مبنا قرار ميدهد
يعني بريدن مفاهيم از خصوصياتشان
يعني جدا كردن و خالص كردن مفاهيم
اما واقعيت كه خالص نيست
وجود خارجي كه اينطور بريده از خصوصياتش نيست
استاد حسيني(ره) معتقد است اصلاً اين عقل است كه نقيض را ميسازد
نقيضين از خصوصيات مفاهيم ذهنيست
انتساب آن به خارج نادرست است
انسان مفاهيمي در ذهن خود ميسازد
از روش انتزاع
كه بله
قطعاً اين مفاهيم قابليت جمع ندارند
نقيضين را نه ميشود جمع كرد و نه رفع
ولي فراموش ميكنيم كه اين خاصيت مربوط به مفاهيم است
مفاهيمي كه عقل ساخته است
اما نسبت دادن آن به خارج
كه بگوييم در واقع خارجي تصوّرات ما نيز همين نسبت برقرار است
اين نياز به استدلالي دارد
كه فلسفه از آن خاليست
و بالعكس
استدلال بر خلاف آن جاريست
زيرا اگر همين نسبت در واقعيتهاي خارجي هم موجود باشد
هيچگاه تركيب و تجزيه ممكن نخواهد شد
هيچ تأثير و تأثري هم رخ نخواهد داد
همينكه شما يك ماشين را هل بدهيد و آن به حركت درآيد
اگر از نظر فلسفي تباين بالذات و مطلق بين شما و ماشين باشد
هرگز نخواهيد توانست آن را به حركت درآوريد
اين نقص مهم اصالت ماهيت است
كه به تباين واقعيات منجر ميشود
اصالت وجود هم كه به وحدت واقعيات ميانجاميد
شايد بهتر باشد بگوييم
«نقيض» معقول ثاني منطقيست، نه فلسفي
كه قابل صدق بر خارج نيست!
اما اصالت ربط
آنچه استاد حسيني(ره) ميگويد
معتقد است واقعيات در هم فرو ميروند
و در مكانهايي ضدين با هم جمع ميشوند
و به اين ترتيب است كه تركيب شده
و آثار جديد ميسازند
از اين نظر ميتوان گفت كه هايزنبرگ چندان بيراه نميگفته
و اصل عدم قطعيت محل تأمل است
اما...
مشكل فلاسفه غرب اين است كه بعد از اين نسبيّت بيحدّ و حصر
در يك ترديد بزرگ ميافتند
هنر اين است كه بتواني اين نسبيّت را مهار كني
و از ميان آن، علم را تعريف نمايي
علمي كه بتواند علم باشد، نه جهل!
موفق باشيد
[ادامه دارد...]