در ادامه بحث از پيامكهاي ارسالي بوديم
كه اين را پرسيدم:
- چه حرفهايي هنگام طلاق به زنت زدي كه در اين پيامك به آنها استناد ميكند؟
«ميخواستم بمعروف عمل كرده باشم»
اشاره به آيهاي از قرآن كرد
كه خداوند مردان را توصيه فرموده
هنگام طلاق با زنان نيكرفتار باشند:
«وإذا طلّقتم النساء فبلغن أجلهنّ فأمسكوهنّ بمعروف أو سرّحوهنّ بمعروف»(بقره:231)
(و چون زنان را طلاق گفتيد و به پايان عدّه خويش رسيدند، پس بخوبى نگاهشان داريد يا بخوبى آزادشان كنيد)
«ايشان را از محضر تا منزل رساندم
با خودروي پدرم
در مسير هم نه روي ترش كردم و نه تندخويي»
- چه حرفي زدي؟
«اميد دادم
همانچيزي را گفتم كه خودش در پيامكش ذكر كرده
به خدا توكل كن و اگر كاري از دست بنده هم آمد در خدمت هستم»
- واقعاً ميخواستي بعد از طلاق هم در خدمت او باشي؟
«مسخره نكن!
فقط غرضم اين بود كه عمل به توصيه پروردگارم كرده باشم
و گرنه آنقدر از رفتارهاي نارواي او در رنج بودم
كه هرگز نميخواستم چشمم به او بيافتد
چه برسد به ياري و كمك و اينحرفها»
اوقاتش دوباره تلخ شد
از يادآوري دروغهاي زن در دادگاه
«آن همه دروغ و تهمت و بيحيايي را ميشود فراموش كرد؟
من كه نميتوانم
حتي اگر بتوانم ببخشم
هرگز نميتوانم به زندگي با چنين آدمي انديشه كنم»
تعجب داشت
اما نه از او
ميشناختمش
راست ميگفت
او ميتوانست با تمام كدورتي كه از يك آدم دارد
باز هم با مدارا رفتار كند
چنان كه چهار سال كرده بود
در حال بحث بر سر اين پيامك زن:
26/1/1391 - 20:58
يادته موقع طلاق چه حرفهايي بهم زدي:توكلت به خدا باشه و منم هستم كاري داشتي درخدمتم! پس كجايي؟چرا صدامو نميشنوي؟!
- حالا به نظرت چه قصد داشته از اين پيامك؟
«توقع نابهجا
هنوز نفهميده آنچه در هنگام طلاق گفته شده
عمل به معروف بوده
نه كلامي كه برخاسته از قلب باشد
من فقط براي اينكه خدا را راضي كنم، با مهرباني سخن گفتم
و گرنه چگونه ميشود از درون نفرت، عشق زاييد؟»
- بس است!
داشت بحث را به عرفان ميكشيد
مرز بين عشق و نفرت
از تيزترين تيغهاي مباحث شناخت است
شناخت روح انساني
و حتي فيزيولوژي تماماً مادّي بشري
- اما انگار مطلقه زود به نادرستي توقع خود پيبرد؟
«بله، تقريباً در كمتر از ده روز
وقتي كه اين پيامك را ارسال كرد»
4/2/1391 - 17:26
بايد تنها بزرگ كردن بچه هاي تو رو باور كنم!تو ديگه برنمي گردي!هرگز!
برگشت را به زوج نسبت داده
با اينكه خود زندگي را ترك كرده! :)
«بچهها آن روز پيش او بودند»
بچهها را پس از يكسال كه نزد شوهر رها كرده بود
گرفت و يكسالي نگهداشت
اخيراً البته دوباره به نزد شوهر بازگردانده
«با مأمور آمد برد
با ساك هم آورد انداخت دم در و رفت!
با بياحترامي تمام به ارزشهاي انساني فرزندان!»
زنگ زده بود
در را كه باز كردند ديدند ماشين حركت كرد و رفت
بچهها جلوي در بودند!
قصه تلخي كه در اين پست به آن اشاره كردم.
چند قسمت بيشتر نمانده
تا تمام بحث حول پيامكها را بنگارم
رو كردم و گفتم:
رويت سفيد برادر، سرت را بالا بگير كه نه در طول زندگي كوتاهي كردي و نه در هنگام طلاق.
خدايت جزاي خير دهاد!
مطلب مرتبط:
اين همه پيامك!؟