«اين چيه؟! آبروي موشحا رو ميبري»
اين را سيداحمد گفت
به سيدمرتضي
وقتي پيراهن ارغواني او را ديد
محله امنيت ميآورد
كي؟
چه زماني؟
وقتي عمري در آن سپري كرده باشي
وقتي بوده باشي
نه يك سال و دو سال
دهها سال
وقتي محله را بشناسي
و محله تو را
درست مثل ما
مايي كه شانزده سال است اينجا هستيم
بچهها اينجا متولد شده
اينجا بزرگ شده
نانوا ميشناسد
ميوهفروش ميشناسد
لبنياتي
سبزيفروش
سوپري سر كوچه
فروشگاه لوازمالتحرير
رنگفروشي
ابزارفروشي
حتي فروشگاه پروتئيني چند كوچه بالاتر
قصابي خيابان بغل
كودكان بزرگ ميشوند
جوان ميشوند
اما
جرأت خطا و اشتباه نميكنند
چرا؟
زيرا تمام محل آنها را ميشناسد
محله امنيت ميآورد
براي ساكنين
نه مهاجرين
آنهايي كه تازه آمدهاند
زود هم ميروند
آنها امكان خطا دارند
اما
آنهايي كه مَديد بودهاند
از اشتباه و خطا مصون
سيداحمد به همين جهت گير داد:
«با اين پيرهن ميخواي بيرون بري؟!»
نگران است
نگران آبروي خودش
نگران شناخته شدن
نگران اينكه نگاه مردم چطور عوض ميشود
اگر
اگر و تنها اگر
خانوادهاش مرتكب اشتباهي شوند
امر به معروف شكل ميگيرد
نهي از منكر نهادينه ميشود
چه زماني؟
وقتي مردم محله هم را بشناسند
وقتي مهاجرت كم شود
اجارهنشينها صاحب خانه
صاحبخانهها خريد و فروش نكنند
يكجا اقامت
اقامتي دائم
جامعهي ساكن سالمتر است
مشكلِ شهرهاي بزرگ همين
چون تهران
ناشناس بودن در محله
منشأ مفاسد اجتماعي دنياي مدرن!
قال سِرُّ الله (ع): «وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ، فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّيُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ؛ فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ يَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ يَوْمَ مُؤْتَةَ» (نهجالبلاغه، ن9)
هرگاه آتش جمع شعله ور مى شد و دشمنان حمله مى كردند، رسول خدا(ص) اهل بيت خود را پيشاپيش لشكر قرار مى داد و بدين وسيله اصحابش را از آتش شمشيرها و نيزه ها مصون مى داشت، عبيدة بن حارث روز بدر شهيد شد، و حمزه در روز احد، و جعفر در موته. (ترجمه مكارم)