جديد بود
جالب
نظريهاي كه تا به حال طرح نشده
يا من نشنيده بودم
اگر هم شده
اينها فيلمساز نيستند
امثال كريستوفر نولان
فيلسوفاند
فيلسوفاني كه فيلم ميسازند
به جاي اينكه كتاب بنويسند
به قول آقاي عباسي
حسن عباسي
اصلاً هم فيلم پيچيدهاي نيست
اصلاً هم گنگ
فيلم تنت
خيلي هم مرسوم
داستاني تكراري
خيلي مشابه دارد
فيلمهايي كه در زمان به عقب باز ميگردند
در اين بخشِ داستان نوآوري نيست
حرف تازهاي هم
مثل همهشان
حادثهاي در آينده روي ميدهد
خواهد داد
بعضي باز ميگردند كه نگذارند
تغيير دهند يعني
گذشته را به نفع آينده
اين كه ديگر سوژهاي نخنماست
اما تفاوت اينجا نيست
سه حالت بيشتر نداشتند
سه نظريه يعني
گاهي بازگشت به گذشته كاملاً پسيو بود
منفعل
بدون تأثير و تغيير
مانند حضور در يك فيلم سه بعدي
فقط ميديد
فقط مشاهدهگر
اما بيشترِ فيلمهاي اينچنيني
تغيير را ترجيح ميدهند
خب
نتيجه چه ميشود؟
وقتي چيزي در گذشته عوض شود؟
فيزيكدانها گير اين موضوع هستند
پارادوكس مرگ پدربزرگ را هم براي همين طرح كرده
اگر برود و اجدادش را بكشد
پس به دنيا نميآمده
پس چطور بازگشته و جدّ را كشته؟!
مثلاً در يك فيلمي
خيلي وقت پيشترها
قطاري منفجر شده
فردي نصف و نيمه باقي مانده
مغز را متصل به رايانه
با او مرتبطند
تلاش تا بمبگذار را بيابند
بارها و بارها به گذشته ميرود
هر بار مسير حركت را تغيير ميدهد
تا بالاخره بمب را مييابد
در آخرين تلاش
موفق ميشود
و قطار را از انفجار ميرهاند
اما نتيجه؟
آينده هيچ تغييري نميكند
از نظر پليسها
همه چيز همانيست كه بوده
از نظر خود او اما
داستان متفاوت ميشود
قطار ميايستد
او پياده ميشود
به زندگي خود ادامه ميدهد
در يك جهان موازي
جهاني كه همزمان با جهان اول وجود دارد
حتي تلفني هم با هم صحبت ميكنند!
بعضي راه دوم را ترجيح ميدهند
جهان يكي بيشتر نباشد
مثال آن هريپاتر
لحظهاي كه مرگ را ميبيند
هيولايي كه او را ميكشد
ناگهان خود را پيشاپيش ديده
كه خود را نجات ميدهد
راز اين ماجرا را بعدتر ميفهمد
ساعتي بعد كه مدير مدرسه طلسمي در اختيارش ميگذارد
ابزاري تا به گذشته برگردد و خود را نجات دهد!
در اين نظريه
هر تغييري كه از آينده در گذشته پديد آيد
صورت پذيرد
صورت پذيرفته
قبلاً روي داده
و ما آن را ديدهايم
اگر قرار بوده يك ديكتاتور كشته شود
بله
كشته شده
اگر چه از آينده آمده باشند
اين اتفاق در گذشته روي داده
منقضي شده و جزئي از تاريخ
اين نظريه است كه با «اختيار» تضاد پيدا ميكند
كريستوفر نولان هم در تنت به آن اشاره ميكند
اينكه پس تكليف «فريويل» چه ميشود؟!
نولان طرح دوم را پيش گرفته
همين نظريه جهان واحد
اين چيز تازهاي نيست
تازگي در مكانيسم عمل بازگشت به گذشته است
در چگونگي انتقال در زمان
شگفتي نگاه او همين
هميشه و همهجا
در هر فيلمي كه ميديدم
و هر كتابي كه خوانده
از استفان هاوكينگ مثلاً
سفر در زمان با كرمچالهها ممكن ميشد
و آنها
«تِقّي» آدم را ميانداختند در يك عصر ديگر
ناگهان
درست مانند يك پرش
يك جهش
لحظهاي اينجا
لحظه ديگر آنجا
حركت تدريجي نبود اصلاً
نولان اين را تغيير داد
اين نگاه را
در نمودار ديديد
حركت در زمان را تدريجي ترسيم كرد
در فيلم درخشاني كه ساخته
بله
تنها تفاوت در همين است
حالا
دو طرف حركت هم را معكوس ميبينند
خيلي هم روشن و واضح
اينجا ميبينيد
به اين دليل:
حرف جديد اين است
چيزي كه همه را به تعجب واداشته
باقي تفاوتي ندارد
نظريه او مبتني بر تدريجي بودن حركت در زمان است
نه دفعي بودن
نه از درون كرمچالهها
نه از حياط خلوت عالم
از مسير آشكار
از همان مسيري كه زمان به پيش ميرود
بازگشت از همان مسير روي ميدهد
رجعت از همان مسيريست كه زمان حركت ميكند
اين چيزيست كه فيلم او را متفاوت ساخته
اين چيزي كه تا به حال نبوده
يك نظريه فلسفي - فيزيكي تازه!