ساعت شش عصر روز پنجشنبه است. در هتلي هستم به نام فائز در شهر نجف. تا مرقد مطهر امام علي (ع) صد قدم فاصله دارم، يعني خيلي نزديكم. در خيابان رسول (ص) است، خياباني كه در جنوب حرم واقع شده. روز دومي است كه در نجف هستيم.
امروز صبح از ساعت ده پياده راه افتاديم و در آن سوي حرم وارد واديالسلام شديم. قبرستان بزرگي است. بيست كيلومتر مساحت دارد. قبرهاي قديمي و فرسوده فراوان دارد و خياباني در وسط كه اين سو را به آن سو متصل ميكند. مردم عراق ما را ميترساندند كه در قبرستان گردش كنيم. قبر هود و صالح را زيارت كرديم و دو ركعت نماز خوانديم. نظر من اين بود كه مستقيم يك كيلومتر داخل قبرستان برويم، قبرها را خوب ببينيم و سپس بازگرديم، اما عربي جلو آمد و گفت: نرويد! امنيت نيست. گفتم: دزد دارد؟ گفت غول دارد! اين مردم از اجنه ميترسند. قبرها خيلي بلند است. روي قبرها آجر ميچينند و بالا ميآورند. بعضي تا يك متر، بعضي دو متر و تا چهار متر هم ميرسد. فكر ميكنم معتادها و اراذل مخفيگاه خوبي دارند.
ما سفرمان را روز يكشنبه آغاز كرديم. فكر كنم پنجم شهريور بود، شهريور سال 1385. ساعت سه از قم حركت كرديم. مستقيم به سمت مهران. اتوبوس كولردار ولوو. من لباس را در آورده و از ابتدا دشتاشه پوشيده بودم. در مهران چند ساعتي معطل شديم تا مرز باز شود، از چهار صبح تا هفت. در مسجد نماز خوانديم و اتوبوس ما را تا لب مرز رساند. گفتند مرز را عراق بسته است، ولي پرس و جويي كرديم و چون با كاروان نبوديم توانستيم از مرز بگذريم. كاروانها بيشتر معطل ميشدند. عراقيها چقدر فاسدند. پليس عراق منظورم است. همان لحظه ورود مأمور گذرنامه عراقي دو هزار تومان از هر كدام ما رشوه گرفت! گفتم: پول چيست؟ گفت: شيريني! ندهي مهر نميزنم! فهميدم اين شيريني كه ميگويد همان پول زور است!
از مرز هم با تاكسيهاي وَن ساخت شركت كيا تا ترمينال آمديم و آنجا امام حسين (ع) يكي را فرستاد دنبال ما. مردي حدوداً چهلساله كه زاده كربلا بود و از هفده سالگي در اصفهان زندگي كرده بود. به ما كمك كرد و همگي با تاكسي مستقيم به سمت كربلا حركت كرديم. زمان زيادي در راه بوديم. به خاطر خرابي جاده بسيار معطل شديم. جاده داغاني بود. هر ده كيلومتر يك سيطره گذاشته بودند. يعني ايست و بازرسي. به عراقيها كاري نداشتند، ولي تا ما ايرانيها را ميديدند، گذرنامه ميخواستند. آخرين نگباني كه نزديك كربلا بود، به ما اجازه ورود نداد تا مأمور سياحت بيايد و اسامي ما را ثبت كند. عجيب بود … ما وارد كربلا شديم. خيلي جالب بود. اشك همهمان در آمده بود. وسط بينالحرمين برايمان اتاق گرفت، همان برادر كه ما را آورده بود، كربلايي!
فاصله هتل اَجرس تا حرم امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) يكي بود. دو شب در كربلا مانديم. روز دوشنبه حدود پنج عصر رسيديم و در هتل مستقر شديم، هتل كه نه، مسافرخانه. كولر گازي داشت، ولي بيشتر ساعات روز خاموش بود. در عراق با كمبود برق مواجه هستند. لذا آن را جيرهبندي كردهاند. سه چهار ساعت در طول روز برق حكومتي داشت كه كولر كار ميكرد و باقي روز ژنراتور روشن بود كه فقط لامپها را روشن ميكرد و پنكه سقفي را كه البته غير از زماني كه ژنراتور وقت استراحت داشت!
نماز مغرب و عشاء را در حرم سيدالشهدا (ع) خوانديم و بعد از زيارت به حرم حضرت ابوالفضل (ع) رفتيم. آخر شب بازگشتيم و نان و پنيري با هندوانه خريديم و خورديم. مغازهها اجناس ايراني بيشتر ميفروشند تا عراقي! پنير صباح داشتند. صبح روز بعد افتاديم دنبال اماكن متبركه، از تلّ زينبيه (س) و مقام دست راست و دست چپ حضرت ابوالفضل (ع) گرفته، تا مقام امام زمان (عج) و امام جعفر صادق (ع) و مرقد حرّ، مقام علي اصغر و علي اكبر و… همه را زيارت كرديم.
عصر اندكي در هتل استراحت كرديم و غروب دوباره در حرم سيدالشهدا (ع) بوديم. در حرم چند نماز جماعت برگزار ميشود، يكي اطرافيان سيد سيستاني، يكي مقتدا صدر، ديگري حكيم و يكي كه تازه معروف شده به نام سيد حسني و طرفدارانش پيراهن عربي مشكي ميپوشند. همه هم با هم دشمن هستند.