نامهاي با سه پاراگراف كه براي پسردايي نوشته شده است.
سالهاي اول طلبگي معمولاً حال و هواي ديگري دارد. چند تصور عجيب فرد را فرا ميگيرد. اينكه ميگويم فرد، خود را عرض ميكنم، چه بسا بسياري فارغ از اين معاني و متفاوت از آنچه بيان ميشود عمل كنند.
اول اينكه تصور ميكند بالكل از مردمان جدا شده و در سلك ديگري درآمده، اكنون كاملاً فرق ميكند با آدمهايي كه قبلاً ميشناخته. با همه رفقا و اقوام هم حتي. تصور دوم اين است كه حال عجيبي به انسان دست ميدهد و ميپندارد علم بسياري در سينه گرد آورده و چيزي فراگرفته كه مردمان را از آن اطلاعي نيست و به منابعي دست يازيده كه هر كسي راه بدان ندارد. سوّم تصور حالت دستگيري و هدايت و سرپرستيست. اينكه ميپندارد اكنون «سير في الحق مع الحق»ش تمام شده و بايد «الي الخلق» سير نمايد «مع الحق» تا مردم را به طرفةالعين رستگار نمايد. حقير بيچيز را كه چنين حاصل آمد و چون خبر قبولي دانشگاه پسردايي را شنيدم، احساس تكليف بر شانهام سنگيني نمود، تا رسالهاي وي را نويسم و ضمن تبريك، پندش دهم و دست بگيرم! الحمدلله اين حال غمانگيزِ مبتني بر سه تصوّر گفته شده، چندان دوام نياورد و خودفريبيِ آن زود زوال يافت. بيسوادي خود را كه انسان ببيند، در محضر علماي اعلام و بزرگان كرام، وقتي فهميد چيزي نيست، تمام حالات مخصوصه اول طلبگي پر ميكشد از نفس وي.
هر روز به اميد ديدن پندي يادداشتها را ميخوانم. لطفاً اندرزهايتان را بنويسيد:
آموختن
دوشنبه ۱۰ تير ۱۳۹۸