راهي كه بايد رفت
شش صفحه فقط فهرست طرح است كه سرفصلهاي اصلي آن را بسنده ميكنم.
گفتنيها، كاربران، اطلاعات، نمايه، قفل كردن، طراحي، بانك اطلاعات، تبليغات، كنترل، ارزيابي، توليد اطلاعات، بخشهاي جانبي، چارت، هزينهها و زمان و فصل آخر: پاياننامه
سرفصلهاي ريزتر را خود در كتاب سيصدصفحهاي بخوانيد!
خيلي طرح حجيمي شده است. كار هم روي آن زياد شده است. مدير پارسيبلاگ وقتي طرح را خوانده بود به بنده گفت: اين نقشه يك مترو براي يك روستاست! و واقعاً هم چنين بود و من به اشتباه خود اعتراف ميكنم! (اگر چه اكنون دير شده است) گفتند يك سايت ميخواهيم، ولي چه سايتي! از چهار شركت طرح گرفته بودند و من تنها شخص حقيقي در اين ميان بودم، نفر پنجم! گفتم اگر چنين و چنان ميخواهيد، پس بايد وقت بگذاريد و مفصل روي آن گفتگو كنيم. اين شد كه دو سه ماه گفتگو كرديم و در نهايت بعد از ششماه اين طرح را بنده از خودم درآوردم! در شوراي طرح و برنامه مركز كه تمامي مديران و معاونان حضور داشتند جز مدير اصلي و رئيس مركز (!) طرح تصويب شد. من هم رفتم به دنبال كار خودم. بعد از چهار سال فرستادند دنبالم كه خودت بيا بسازش! چندين شركت در تهران و قم رفته بودند و قيمتهاي ۳۰ و ۵۰ ميليوني ديده بودند. تيمي در مركز فراهم كرديم و كارهاي مقدماتي شروع شد. سپس به شركتي كوچك با ۱۷ ميليون سپرديم كه فاز اول انجام شود. شش هفت ماه از وقت من به عنوان مدير فنآوري اطلاعات مركز فقط صرف متقاعد كردن مسئولين سازمان در تهران شد، بيشتر هم معاون تحقيقات و آموزش و مدير فنآوري اطلاعات سازمان. چقدر رفتيم تهران و جلسه گرفتيم، تا با اين ۱۷ ميليون موافقت شد. بعد هم رئيس مركز ميگفت پول را ندادند و پرداختهايي را كه من دستورش را ميدادم از رديفهاي ديگر خود مركز پرداخت كردهاند! خلاصه فاز اول از در درآمد، ولي اطلاعات آماده نشده بود. قرار بود در كنار كار فني ما اطلاعات نيز در واحدي ديگر كه مسئولش من نبودم آمادهسازي شود. نشد كه نشد و ما تنها با ۳۰۰۰ ركورد روي نت رفتيم! خلاصه اين سايت راه افتاد، ولي در جلسه افتتاحيه آن گفتم كه از سه بخش كار؛ فني، اطلاعات، بازخورد، تنها بخش اول انجام شده است، آن هم در فاز اول خود. خلاصه فيلم اين افتتاحيه هم هست. در نهايت هم همان رئيس كه در جلسه تصويب طرح نبود، هنگام افتتاح سايت تغييراتي را دستور اعمال فرمودند كه يكي از كارشناسان در همان جلسه درگوشم گفت: فلاني طرح كه با اين تغيير از دست ميرود. در گوشش گفتم رئيس است، كار مال اوست، چه كنم كه هر چه گفتم نشد! الحمدلله كه ديگر در آن مركز كار نميكنم. بعد از بيرون آمدن قصد داشتم اَسناد و مداركي را كه در اختيار داشتم گردآوري نموده و در قالب يك گزارش تنظيم نمايم و با عنوان «دويدم و دويدم» تقديم رئيس نمايم. بدين شكل كه در هر فصل عنوان را بيانگر محتواي آن فصل قرار دهم، مانند: دويدم و دويدم به مركزي رسيدم، يا در فصل آخر: دويدم و دويدم به سايتم نرسيدم! ولي هنگام نوشتن كه شد با اينكه انسجام مطالب در ذهنم آماده بود، صرف نظر كردم، گفتم گلهمندي را الآن وقتش نيست. باشد براي آخرت. اگر چه تمام اَسناد و اطلاعات و داكيومنتهايش آماده و دم دست بود و هست (همينجا كنار دستم است الآن!).
بيشک دليلي بوده كه توجهات جلب شده؛
عنوان، تصوير يا توضيحي كه براي اين مطلب آمده،
دليل را بنويس و دگمه دانلود را كليك كن.
بررسي براي باراندازي...