بيش از نيمي از جزوات دوره دوم بحث اصول فقه استاد را مطالعه و مباحثه كردهام. چند روز قبل كه جلسه 44 را ميخواندم به تبيين زيبايي از مقايسه دو دستگاه فلسفي در غرب برخورد كردم كه برايم تازگي داشت. خصوص اينكه استاد پيش از اين بارها اشاره فرموده بود كه معادلات ربط هگل در نسبيّت انيشتين ارائه شده است. به نظرم آمد اين بخش را براي مطالعه علاقهمندان در سايت قرار دهم كه ذيلاً ملاحظه ميفرماييد. انصاف مطلب اين است كه تئوري نسبيتگرايي غرب از چند جهت بر تئوري هگل غلبه دارد. اگر چه تعريف از "شدن" در فلسفه نسبيّت نيست و فلسفه هگل چنين تعريفي را دارد، اما معادلات نسبت و نسبيّت براي تصرف در كليه شئون مادي عالم در آن مطرح شده است. يعني نسبيّت، معادلهاي است كه ميگويد چگونه اشعه را كنترل كن، چگونه جاذبه را فرم بده و... يعني اين فلسفه بر خلاف فلسفه هگل توانسته به ارائه كميّت بپردازد. فلسفه هگل بر وجود تضاد براي تبيين حركت اصرار داشت، ولي فلسفه نسبيّت انيشتين خود را متكفّل تبيين فلسفي حركت نميداند، اما ميتواند در آثار، حركت را به نسبتها و منزلتها منسوب كند و نظام نسبتها را ارائه دهد. از مهمترين كارهايي كه فلسفه نسبيّت انجام داده اين است كه توانسته عالم فيزيك و عالم ماده را به عالمي كه ميتوان آن را تحت محاسبه درآورد و طبقهبندي نمود و معادلات آنرا كشف و بيان كرد تبديل كند. به تعبير بهتر علوم پايه به صورت كمّي در قالب معادله بيان شده، آنگونه كه امروز از كمّيت فيزيك هيدروليك و مكانيك و الكترونيك و الكتريك و يا ايجاد محيط زيست گياهي صحبت ميشود و ادعا ميكنند كه ما ميتوانيم محيطي را ايجاد كنيم كه در سايه آن به سفارشهاي زيستي شما پاسخ دهيم. آنها نميگويند كه اگر اين كِرم چنين شود با چنان وضعيتي متكوّن ميشود، بلكه ميگويند تو چگونه ميخواهي اين حشره تكوين يابد؟ يعني ادعا ميكنند كه ميتوان براي سفارشهاي افراد محيطزيست ايجاد كرد و آن را مطابق سلايق افراد تكوّن داد. ميگويند ما ميتوانيم از راه اشعه وارد ژن شويم و با ايجاد تغييرات در آن سفارشها را پاسخ دهيم. آنها توانستهاند نگاه مادي را از سطح فلسفه تا سطح اداره عيني جامعه و ساختارها تسّري دهند. اما هگل همه امور را در سطح فلسفه تفسير كرد و شاگرد او يعني ماركس هم توانست آن نظريات را در سطح روابط اجتماعي تفسير كند. اتحاد جماهير شوروي بسيار تلاش كرد تا بتواند شناختشناسي و رياضي را بر اساس تئوري هگل بنيان نهد، اما در تكنولوژي و ايجاد ابزارها نتوانست به سطح تكنيكي غرب برسد كه از سرعت بيشتري برخوردار بود. گويا شرقيها "عرفان نظري" كفر را ارائه دادند و غربيها "عرفان عملي" آن را. منظور از عرفان عملي كفر همان مناسك، ادبيات، رفتار اجتماعي، افكار و اميال كفرآلود است كه ميتواند در عمل، افراد را در بستر پرورشي كفر قرار دهد. قطعاً اثر اين نوع عرفان شديدتر است. چون در اين عرفان، فرد رشد ميكند و اگر چنين عرفاني، اجتماعي هم باشد ميتواند افراد جامعه را در كاركردشان منضبط كند، چرا كه در اين حال آنها با دغدغه كفر زندگي ميكنند. بنابراين آنچه در غرب حادث شده است ثمراتي خطرناكتر از ابزار فلسفه كفرآلود شرقيها دارد. توجه كنيد كه در فلسفه هگل، شما تاثير متقابل را به جاي نسبيت ملاحظه ميكنيد و اين ادعا را كه همه عالم به يكديگر ربط دارد، ولي نميتوانيد در نهايت براي "نسبيت" معادله دهيد و چيزي جز توصيف كيفي نظرِي از شدن در آن نيست. معادله دادن، همان ارائه ابزار تصرف و اداره است. فلسفه نسبيّت نيز نتوانست از تضاد موجود در فلسفه هگل رياضيات بسازد. يعني از مفهوم ضد و تضاد رياضياتي حاصل نشد، اما توانست از مفهوم نسبت و نسبيّت و تعلق اشياء به يكديگر كه غير از مفهوم ضد و تضاد است به چنين امري نائل شود. آنچه در فلسفه هگل بيان ميشود اين است كه دو چيز داريم كه با هم ضدّند و از درون اين تضاد، شيء سومي حاصل ميآيد. اما اين تفسير در فلسفه نسبيّت وجود ندارد و اصولاً نسبيّت از اين مقوله بحث نميكند. پس نميتوان گفت: نسبيّت، رياضيات تضاد را ارائه داده است! يعني اگر كسي نسبيّت را مطالعه كند ميبيند اين نوع رياضي، هيچ سنخيتّي با نوع تفسير اصحاب هگل از حركت ندارد. لذا اين رياضي نميتواند از اين مفاهيم جوشيده باشد. هر چند هر دو، "فلسفه شدن" دارند، اما اين شدن با آن شدن بسيار متفاوت است. فلسفه ما نيز فلسفه شدن است اما با اين تفاوت كه ما هرگز حد را بر "تضاد" نميگذاريم. پس معنا ندارد كه فلسفه ما را نيز چون نوعي فلسفه شدن است همان فلسفه هگل بدانند! فلسفه ما درست نقطه مقابل آن فلسفه است و اگر كسي چنين بگويد نشان دهنده عدم درك سخن ماست. در تفاوت ميان دو فلسفه هگل و غرب روشن است كه غرب نميگويد خواص ماده، ضد يكديگرند بلكه ميگويد خواص ماده، بر آمده از اختلاف نسبت بين آنهاست لذا نسبتها اصلند. پس اين نيز يك فلسفه شدن با حد اوليه كاملاً متفاوت است، يعني اين فلسفه اصولاً بر پايه حد اوليه فلسفه هگل بنيان نهاده نشده است. فلسفه نسبيت از چند جهت بر فلسفه هگل غلبه دارد: اول اينكه توانسته مفاهيم را به صورت رياضي ارائه دهد و ابزار تصرف متناسب با آن را بسازد. دوم اينكه توانسته دامنه بسيار وسيعي از موضوعات و مسائل متنوّع را پوشش دهد و مسائل جديدي را خلق كند. سوم اين كه توانسته با همين مفاهيم و ابزارها، مرد ميدان محيط عيني و اجتماعي شود. قطعاً اين فلسفه بسيار خطرناك است. حال اگر چهار نفر متديّن در گوشهاي بنشينند و به اقرار انيشتين نسبت به وجود خداوند مباهات كنند متوجه اين امر نيستند كه او بهتر از مفوّضه، عالم را به ماده سپرده است تا جايي كه حتي اين بخشش او شامل معارف نيز شده است، توصيف آنها از خداوند نيز با صبغه كاملاً مادي صورت ميگيرد.
دور دوم اصول فقه - فلسفه اصول - جلسه 44 - 10/2/1379
|