به نام خدا

در پارسي‌بلاگنامه‌ها - بخش چهارم

سه‌شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۶:۴۳ عصر

«در شيراز نمي‌دانم چه اتفاقي افتاد
هر چه بود از آن‌جا نشأت گرفته است»
درباره اين نامه آخر كه صحبت مي‌كرديم
اين را گفت!

آخرين نامه از مجموعه اول
هماني كه متنش را تحليل كرده بودم
در گفتگويي كه قبلاً داشتيم [اينجا]
اما متن كاملش
در همين بسته‌اي بود كه به من داد
مي‌گفت: «نامه‌نگاري‌ها تا چند وقت ادامه داشت»
مهم‌ترين‌هايش همين‌هايي بود كه ديديد
محوري‌ترين‌هايش يعني!

حرفش اين بود:
«دو بار پشت سر هم قهر كرد
وقتي از شيراز بازگشت»
پدر و مادر زن قصد شيراز كرده بودند
اجازه خواست كه با آن‌ها برود شيراز
زوج هم اجازه داد
سه روز شيراز بود
مي‌گفت از شيراز كه برگشت ديگر آدم قبلي نبود
احتمال مي‌داد خيلي حرف‌ها زده شده باشد در اين سفر
و به گمانش با مشورت پدر به جمع‌بندي‌هاي جديدي رسيده است
شايد نظر ساير اقوام هم تأثير داشته است در تصميم
«بيشتر اقوامشان شيراز هستند، خُب!»

سه روز بعد شروع كرد
«آن روز نمي‌دانستم جريان چيست
امروز اما كه مي‌نگرم
گويا نقشه‌اي در كار بوده است
همه چيز به گونه عجيبي هماهنگ بود!»
زوج مي‌گفت:
«سه روز نشده كه از شيراز برگشته
گفته كه مي‌خواهم بروم خانه پدرم»
ـ چرا؟ دليلش چه بود؟
گفت كه دلم براي پدرم تنگ شده است
و اگر اجازه هم ندهي مي‌روم
گفت: «زن برادرم از دفتر رهبري پرسيده است
گفته‌اند زن هر وقت از لحاظ روحي نياز به ديدار پدر دارد
اذن خروج از شوهر نياز نيست»
خنديدم و گفتم: برادر جان اين را نيز به تو دروغ گفته است!
دفتر رهبري كه نمي‌تواند حكم واضح شرعي را
به اين سادگي تغيير دهد!
البته در دادگاه، بعدترها
همين را تغيير داد
به اين‌كه «خودم از دفتر رهبري هر بار كه خواستم از خانه خارج شوم استفتاء كردم!»
وقتي از او پرسيدند: «هر بار زنگ زديد؟»
گفت: «يك مسأله را چند بار مي‌پرسند؟ يك‌بار پرسيدم و هر وقت خواستم عمل كردم!»
در جلسات بعدي دادگاه فشارها را كه ديد
اين حرف را هم تغيير داد:
«تازه زايمان كرده بودم و چيزي در خانه نداشتم كه بخورم و بايد از خانه خارج مي‌شدم!»
اخيراً هم موضوع كاملاً عوض شده است
در جلسه اخير دادگاه گفت: «شوهرم 9 بار مرا از خانه بيرون كرده است!»
همه اين رفتن‌ها را به شوهر نسبت داده!
يك روز رفت خانه پدر
و فردايش بازگشت

دو روز بعد اما
مرحله دوم نقشه آغاز شد
دوباره گفت مي‌خواهم چند روز بروم خانه پدرم
زوج گفت: «چيزي نگفتم جز اين‌كه راضي نيستم»
و زن گفت: «از دفتر رهبري اجازه دارم!»
مي‌گفت بدون اين‌كه صدايم را بلند كنم
و يا پرخاش و دعوا
خيلي آرام و با طمأنينه سه بار گفتم: «راضي نيستم»!
و او خنده‌اي به تمسخر كرد و رفت!

خلاصه از اين قهر دوم كه بازگشته
نامه فوق را نوشته است
كه قصد جدايي دارد
كه قصد تحصيل دارد
كه قصد كسب هويّت دارد
هويتي كه با ازدواج فرصت دستيابي به آن را از دست داده است!
چون معتقد شده بود:

دليل زوج براي رفتن
در اين نامه اين‌گونه بيان شده است
كه «جايي براي ماندن ندارد»
زيرا آن‌قدر بد كرده است
و آن‌قدر خوبي ديده است
كه ديگر روي ماندن ندارد و شرم حضور مانع  است
تعجبش از اين بوده
كه چرا با اين‌همه بدي كه كرده
با اين شخصيت زوج كه در نظر او بزرگ آمده
«زني به كوچكي من [را] دوست دارد»، چرا...؟!

اما زوج مي‌گفت كه پس از خواندن نامه محبت كرده
و به گمان نگارنده اين سطور
اين محبت و «جاي ماندن ايجاد كردن» براي زوجه
نقشه طراحي‌شده در شيراز را بر هم زده
گويا قرار بوده همين مستمسك
شرايط پايان كار را فراهم نمايد
اما نشد...!

«يك هفته بعد از نوشتن اين نامه
شب عيد غدير
آن دعوا را راه انداخته
يك‌ساعت داد و هوار
بي‌هيچ دليلي
كه طلاق مي‌خواهد»
و زوج در تمام اين يك‌ساعت سكوت كرده
و هيچ سخن نگفته
زن رفت
بدون اين‌كه دليل قانع‌كننده‌اي براي اين كار بيان كند!

اما قبل از رفتن
دو نامه ديگر هم در كار بوده است
البته به سبكي ديگر
با ابتكار زوج!
كوتاه مي‌كنم كلام را
و ادامه را به نوشته بعدي حواله مي‌دهم!


مطلب بعدي: يك ماه گذشت مطلب قبلي: حبيبتي مريم!

نظرات

بنده خدا:


سلام

ممنون از دعاي خيرتان كه همواره محتاج دعايم .

خدا اجرتان را نيز مضاعف مينمايد برادرم مطمئن باش ، به هر حال هيچ نيكي بي پاسخ نمي ماند . ممكن است دير و زود داشته باشد ولي حتم به يقين سوخت و سوز ندارد !

پاينده باشيد

التماس دعا ، خدانگهدارتان !!!

دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۹ - ۹:۴۲ صبح
پاسخ: اين علامت تعجب‌هاي شما شگفتي‌آفرين است! سه‌تا سه‌تا تعجب مي‌كند آدم وقتي مي‌خواند. مي‌مانم كه مثلاً «خداحافظي» هم تعجب دارد، آن‌هم سه بـ.........ار؟! تشكر از اطمينان‌دهي شما. خدا را شكر. خودش داده هر چه بوده و بنده به توفيق مولا عمل به تكليف مي‌كند، چه لياقت به اجر و پاداش كه اگر مي‌دهد آن را نيز به لطف عطا مي‌كند نه به شايستگي! بزرگواريد.
بنده خدا:

به هر حال حتما هر چه پيش آمده خواست خدا و به صلاح بندگانش است حتي در مورد فرزندان ، و اميدوارم موفق در تربيت و نگهداريشان باشيد خدا به مادرتان نيز خير بدهد كه كمك دستتان بوده و قطعا خيلي مديون او هستيد . البته كه همه ما مديون پدر ومادر ومخصوصا مادرنمان هستيم كه شما هم مضاعف !!!

ممنون ، التماس دعا

يكشنبه ۹ آبان ۱۳۸۹ - ۹:۴۸ صبح
پاسخ: امسال اصلاً تا ناف عيد را بستند، همه چيز مضاعف شد، هم نقش بنده مضاعف شد كه پدري و مادري را با هم بر عهده گرفتم و هم نقش مادرم كه بچه‌داري و نوه‌داري را به هم گره زد، سيدمرتضي كه اصلاً مادرم را مادر خود مي‌داند، باورتان نمي‌شود كه چطور به مادرم دلبسته...! البته خدا شيريني خاصي به فرزندان مي‌دهد كه لذت همراهي‌شان، شيرين‌زباني و ادا و اطوارشان سختي نگهداري‌شان را مي‌زدايد. سپاس يزدان پاك بي‌همتا را كه ستايش او را تنها سزد و خدايي را فقط او بلد است! انصافاً زحمت را كه مضاعف مي‌كند صبر و تحمل را هم مضاعف مي‌فرمايد. دعاي خيرتان پشتيبانم باشد و بنده نيز براي شما عاقبت‌به‌خيري و به‌روزي روزافزون طلب مي‌نمايم كه حضرت زهراي مرضيه (س) فرمود: «دعاي در حق يكديگر به اجابت نزديك‌تر است تا دعاي براي خود»! تشكر
بنده خدا:


چي بگم !!!!!!

يكشنبه ۹ آبان ۱۳۸۹ - ۹:۴۱ صبح
بنده خدا:

البته كه اشتباه نكرديد چون حالا در شرايطي هستيد كه هيچ گونه عذاب وجداني براي گذشته نداريد . واگر اينهمه صبر به جهت بهبود اوضاع نميكرديد شايد احساس گناه كه چرا فرصتي ندادم هميشه ذهن و روح شما را مي آزرد ولي حالا حد اقل پيش دل خود و خداي خود آرامش داريد . ولي اي كاش كه اگر از همان اول ناراضي بوديد صاحب اين سه اولاد نميشديد و حداقل به يكي اكتفاء مينموديد .... خوب به هر حال افسوس گذشته هيچ فاييده اي ندارد مهم حال است و آينده !!!!

و خدا عاقبت ما را ختم به خير كند .

و به گمراهان بينشي عطا فرمايد .....

آمين

پنج‌شنبه ۶ آبان ۱۳۸۹ - ۱۰:۱۳ صبح
پاسخ: :) دقيقاً همين‌طور است. وقتي آمدند جهيزيه را ببرند، برادر پنجمي (يعني يكي مانده به آخر) اول دويد و رفت سراغ آب‌شيرين‌كن. خب ما در قم آب شيرين مي‌خريم، مثل انزلي نيست (!). پرديسان كه آمديم خريد آب شيرين دشوار شد. من هم وسيله نقليه نداشتم و نزديك ما هم محل فروش آب شيرين نبود. آب لوله‌كشي را هم كه اصلاً نمي‌شود مصرف كرد. واقعاً شور است! امكان مالي خريد آب‌شيرين‌كن نداشتم. ولي 24 سكه از مهريه را پرداخت كرده بودم. يعني همين بهمن 1387 يك پروژه كار كردم براي راهيان نور، همين تشكيلاتي كه جوانان را مي‌برند مناطق جنگي را نشانشان مي‌دهند. مبلغ پروژه يك ميليون و هفتصد تومان بود. وجه را نگرفته ايشان گفت بخشي از مهريه‌ام را مي‌خواهم، مي‌خواهم به برادرم بدهم كه ماهانه سود بدهد. مبلغي قبلاً داده بودم اين را هم مي‌خواست بگذارد روي آن. مي‌گفت اگر پنج ميليون تومان بشود گفته است كه ماهي 100 تومان مي‌دهد. وجه را به شكل تراول‌چك گرفته بودم. تمام را نقداً به همان شكل تحويل ايشان دادم، به اعتقاد اين‌كه حقيقتاً شرعاً بدهي و ديني است بر گردنم و كلاه‌گذاشتن سر خودم كه ممكن نيست! بعد كه بحث آب‌شيرين‌كن شد، ايشان قبول كرد كه بخشي از مبلغ دريافتي را در حد 160 هزار تومان براي خريد دستگاه بدهد. پس آب‌شيرين‌كن عملاً با مهريه ايشان خريداري شد. روز بردن جهيزيه اين دستگاه را از ظرفشويي باز كردند و بردند. خب ما خبر نداشتيم كه براي جهيزيه مي‌آيند. اگر قبلاً مي‌گفتند فكري مي‌كرديم. اما همان‌طور كه بعدها خودشان گفتند چون قصد «راه رفتن روي اعصاب شوهر را داشتند» به عمد نگفتند كه متحير شويم! ناگهان ماشين نيروي انتظامي آمد جلوي در منزل با يك وانت كه جهيزيه را ببرند! خب بردند. شب آب شيرين نداشتيم، جز مقداري كه در يخچال از قبل بود و خنك. تماس گرفتم و گفتند فردا از شركت مي‌آييم براي نصب. پول آن را نيز مادرم در اختيارم گذاشت. فردا شب آمدند و نصب كردند. اتفاقاً همان شخصي آمد كه چند ماه قبل براي سرويس دستگاه آمده بود. با شگفتي پرسيد: «پس دستگاه قبلي كو؟» ناگزير شدم حقيقت را بگويم. كمي نگران بودم كه همه مطلب را بداند، شايد خيلي خوب نباشد. ولي گفت نگران نباش،‌ من خودم طلبه هستم. بعد كه آرامش را در كلامم ديد و زندگي‌ام را با فرزندان و اين همه دردسر، قصه‌‌اي را تعريف كرد كه در يكي از پست‌ها نوشته‌ام، قصه «آدم‌خورها» و اين‌كه «حالا ديگه از اين بدتر نمي‌شود». آن‌جا او به من گفت: «علت اين آرامشي كه داري همين است كه وجدانت راحت است» اين‌كه به اندازه فرصت دادم و آزاري ندادم و صبر كردم و هر چه كردند به خود كردند. علت ناآرامي آن‌ها را نيز در احساس گناهي مي‌دانست كه دارند. اتفاقاً جالب اين بود كه ايشان نيز لهجه شيرازي داشت و پرسيدم و گفت اهل استان فارس است! اما در خصوص سه‌تا بودنشان، بنده خود را تبرئه مي‌كنم... بنده همان اولي را نيز راضي نبودم و به اصرار ايشان قبول كردم. حتي براي اولي از ايشان يك سند در اختيار دارم. ايشان كتباً رضايت خود را اعلام كرد كه اولي آمد! دومي و سومي اصلاً بر اساس خواست نبوده است، به قول رفقا «خداخواسته»! :) خيلي دل‌گرم شدم از همدلي‌تان! تشكر
بنده خدا:


چه فرصتهايي را از دست داد متاسفانه !!!!

شايد يادگيري تمام ايتها براي هر شخصي هدف يا آرزو باشد ولي نخواست حتما ..... البته شايد علاقه نداشتند كاش فرصتي قايل ميشديد و به چيزي كه دوست داشت مشغول ميشد ( حتي درس خواندن) شما كه اين همه هزينه به گزاف كرديد كاش جايي خرج ميشد كه ميخواست !!!!!

به هر صورت ميدانيد من به قسمت و سر نوشت معتقدم شايد قسمت اين است حتما حكمتي است كه بنده از آن قافل است .

فقط خدا ميداند و بس .....

چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹ - ۱۰:۱۶ عصر
پاسخ: مشكل از آن‌جا ناشي مي‌شد كه پدرش همه اين مسيرها و فعاليت‌ها را كفر مي‌دانست و بعضي را لغو و مغضوب پروردگار. همان زمان اين بچه‌ها مدرسه هم مي‌رفتند پدرشان نكوهش مي‌كرد كه اين درس‌ها همه كفريات است كه غربي‌ها براي دنياپرستي خود ساخته‌اند! فرموديد درس خواندن، با هم يك مسابقه گذاشتيم، يعني بنده پيشنهاد كردم كه شما يك‌بار در كنكور شركت كرده و قبول نشده‌ايد و بنده يك‌بار شركت كرده و قبول شده‌ام. حالا دوباره با هم شركت مي‌كنيم اگر من قبول شدم شما 10 سكه از مهريه را ببخش. ايشان شرطي گذاشت، گفت به شرط اين‌كه درس نخواني و بدون مطالعه شركت كني، قبول كردم. سه سال پيش بود و كنكور شركت كرديم. ايشان رتبه 105900 شد و بنده 5314، باز هم من قبول شدم و ايشان پيام نور فقط مجاز شد! بگذريم كه ده سكه را نبخشيد و گفت: «من يك سكه قول داده بودم» و بعد همان يك سكه را هم روز دادگاه از خاطر برد و در مهريه قرار داد! در دادگاه مهريه حتي ادعا كردند كه يك سكه هم مهريه عقد موقت بوده كه براي رفتن به آزمايشگاه خوانده بوديم، آن را هم مطالبه كردند! كه البته قانوناً فقط نصف آن بر عهده زوج است! من با درس خواندن مشكلي نداشتم كه حتي تحريص به آن هم كردم. اما مشكل اين بود كه وقتي هفت هشت ماهه است جنين، روي صندلي نشستن روزي پنج شش ساعت، بلكه بيشتر، براي هيچكدام مطلوب نيست. اين هم وقت را گذارده، ناگهان سر هفت ماهگي تصميم به شروع قلم‌چي گرفته براي قبولي كنكور! مدام برود كلاس و بچه‌ها را بايد مادر بنده بيايد نگهداري كند، تا... خب بنده هم اصرار نكردم به مادرم كه زندگي و معلمي را رها كند به خاطر ايشان! ولي مشكل اينجا نبود... مشكل بحث‌هاي پدر بود! وقتي اين‌ها را مي‌نويسم و مخاطبين مي‌خوانند، هر كس به زعم خود تحفه‌اي بر مي‌دارد و لبخندي بر لب كه عجب زندگي مسخره‌اي داشته‌است اين مرد! شايد براي خواننده تنها يك لبخند تمام حس خواندن را توصيف كند، ولي براي آن‌كه مي‌نويسد به سادگي نگذشته و به نرخ ارزان تمام نشده است! بهاي گزافي براي آن پرداخته‌ام و سختي فراوان تحمل و انصاف اين است كه صبر بر اين‌ها جز به لطف و كرم پروردگار ممكن نيست. بحمدلله آن‌چنان خداوند صبوري داد كه او خود در نامه بنويسد و اقرار كند. شما ذيل همين مطلب كامنت گذاشته‌ايد، نامه را بنگريد... كوه غرور خود را مي‌گويد و كوه صبر شوهر را. اين نيست مگر نتيجه و حاصل چهار سال سكوت و خون دل خوردن و دم بر نياوردن. كه اگر تكاني به خود مي‌دادم همان سال اول كار تمام بود و البته به قول مادر شايد بهتر، كه سه فرزند نيز آواره نمي‌شدند به اين دنياي گرگ‌زده! نمي‌دانم، شايد اشتباه كردم كه صبر كردم! :(
بنده خدا:

ولي برام جالبه با اين اعتماد به نفسي كه داره چطور در پست هاي شما نظر دهي نميكند و هيچ توجيه يا اعتراضي ؟؟؟؟

جاي بسي سوال يا تعجب !!!!!!!!!!!

ببخشيد كه هر چي مينگارم براي شما ياد آور شخص يا مطلبي است كه ممكن است بيازاردتان .......

چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹ - ۷:۵۸ عصر
پاسخ: آزار نه... اصلاً. من آزارهايم را ديده‌ام و آبديده شده‌ام. :) ايشان با اينترنت آشنا نيست، حتي رايانه نيز! همين اعتماد به نفس زياد كه اشاره فرموديد سبب شد براي يادگيري رايانه تلاش نكند. اصرار كردم برنامه‌نويسي را به تو آموزش دهم نخواست، فتوشاپ را كه بيشتر دخترها به آن ابراز علاقه مي‌كنند پيشنهاد دادم، هدفم اين‌كه سرگرمي و مشغوليتي باشد تا كمتر به انديشه‌هاي ناصواب پدر نزديك شود، ابتدا پذيرفت، يك رايانه در اختيار ايشان گذاشتم و ده دوازده CD آموزش فتوشاپ مقدماتي و پيشرفته. دو سه روز مشغول شد و خيلي زود رها كرد. گمان كردم شايد پيچيدگي فتوشاپ او را رمانده كه الگوي مكينتاش را شركت ادوب از ابتدا ملاك قرار داده، كورل دراو اما خيلي ويندوزي‌تر است. يك دور آموزش آن را خريدم و كامل نصب كردم. باز هم استقبالي نكرد. امروز هم اگر بخواهد به اين وبلاگ دسترسي داشته باشد و محتواي آن را ملاحظه كند، بايستي از زن برادر خود كمك بگيرد :) يك دوره اسم ايشان را كلاس خياطي نوشتم، كاملاً رسمي بود و بعد چند ماه مدرك رسمي فني و حرفه‌اي هم اعطا مي‌كرد. بعد يكي دو ماه مورد تمسخر خانواده خود قرار گرفت و رها كرد. كوزه‌اي خريدم و مقداري رنگ گواش و چند قلمو و تعدادي طرح اسليمي دادم كه شايد نقاشي اسليمي گل و بوته روي كوزه سرگرمش كند و دست بردارد از اين پدر بي‌مرام. دو سه روز بيشتر نكشيد كه رها كرد. خيلي زحمت كشيدم كه مشغول چيزي شود كه سرش شلوغ شود و بحث علمي با پدر را رها كند. به ميمنت اختلاف پسرخاله‌اش با زن خود يك دوره بحث و بررسي مسائل و مشكلات خانواده، پدرش گذاشته بود در منزلش كه خودش اسباب مشكلات ساير خانواده‌ها را فراهم مي‌كرد. آنجا بود كه رسماً پدرزن روش زندگي متدينين در جامعه را مبتني بر سلطنت معرفي كرد و روش زندگي دانشگاهيان را مبتني بر مشاركت! آخر سر رفتم هر چقدر توانستم قالب و ابزار و لوازم شيريني‌پزي خريدم و ماهنامه «هنر آشپزي» را مشترك شدم. چون هر ماه اين نشريه به منزل مي‌رسيد، مدتي توانست ايشان را مشغول نگهدارد. البته ازدواج دوم پدر ايشان نيز كمك بزرگي كرد. سرگرم شدن پدرزن به زن دوم مدتي بحث‌ها و توجهات او به دختر را كاهش داد و نزديك به يك‌سال آرامش در زندگي ما خودنمايي نمود. اما زن دوم از پدرزن شكايت كرد و كار به دادگاه كشيد و پدرزن تمام مهريه را داد و طلاق گرفت زن! دوباره مشكلات رخ نمود و تا انتها كه مي‌دانيد! كار بنده از آزار گذشته است. به قول مادرم مي‌خواستند شوهر را به تيمارستان بكشند، موفق نشدند، ولي انديشه كه مي‌كنم حالم چندان هم كمتر از نياز به اقامت در مراكز روان‌درماني نيست :))
بنده خدا:

ممنون !!!!

از قديم گفتند حرف حساب جواب نداره !


چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹ - ۲:۴۷ عصر
پاسخ: جمله «حرف حساب جواب نداره» مرا ياد حكايتي مي‌اندازد: يك جلسه‌اي اين شخص بسيار دروغ گفت و بسيار منزجر شدم، طوري كه كاملاً مشخص بود، خانه كه آمدم تلفن كرد... گويا مي‌خواست يه جورايي ارزيابي كند كه تا چه حدّ «روي اعصاب راه رفته است» و آيا موفق بوده يا نه! گفتم: «خانم شما شرمنده وجدان خودت نيستي با اين همه دروغ؟!». گفت: «سيره اهل بيت ع اين نبوده است!». عصباني شدم و پرسيدم:‌ «پس سيره اهل بيت ع آن است كه پدر شما عمل مي‌كند». پاسخ اين بود: «اهل بيت ع دروغ كسي را به روي او نمي‌آوردند! اهل بيت ع در مقابل بدي نيكي مي‌كردند!». لحظه‌اي درنگ كردم و انديشه... منظورشان اين بود كه تو بايد در برابر دروغ‌هايم سكوت كني و در برابر بدي‌هايم نيكي نمايي! ديدم راست مي‌گويد، با خود گفتم: «حرف حساب كه جواب نداره» و تلفن را قطع كردم. شماره را هم بلاك كردم كه ديگر روي گوشي‌ام زنگ نخورد! خب حرف حساب جواب نداره، داره؟! البته در جلسات بعدي دادگاه نيز همچنان ايشان دروغ مي‌گفت و من به ياد مي‌آوردم كه «حرف حساب جواب نداره» :)
بنده خدا:

البته !!!

شرمنده كه عجولانه سخن گفتم و بي تامل !!!

كه اين هم يكي ديگر از معايب است .

ممنون از لطف شما

سه‌شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۷:۴۲ عصر
پاسخ: مدير يك مؤسسه را تأخيري پيش آمد در جلسه‌اي كه بايستي زودتر حاضر مي‌شد. عذرخواهي كرد و گفت: «وقت‌شناسي اين نيست كه هميشه سر وقت حاضر باشي، چه كه اختيار انسان مقهور عوامل پيراموني است گاهي، وقت‌شناسي اين است كه اگر ده دقيقه تأخير كردي، پنج دقيقه عذرخواهي كني!» خطا و نسيان خارج از اختيار است و عقاب بر آن نسزد. اما آن‌چه دانا را از نادان مي‌شناساند، اصرار نادان بر اشتباه خود است و بازگشت سهل دانا از خطا...! تشكر :)
بنده خدا:
به نام او

البته برداشت من از اين نكته چيز ديگري بود !!!

به عقيده من منظور اين بوده كه زندگي سرشار از پستي و بلنديهاست و مشكلات هميشه هست و در هر شكست ضربه اي سخت مي آزارد روح و قلب ما را . پس نيك آنست كه هيچ گاه نا اميد نباشيم و خدا را پشتيبان خود بدانيم و هرگز توكلمان را از دست ندهيم .

به هر حال خداوند بر حق است !!!

البته در مورد مطلب قبلي نوشتم كه گويا حذفش كرديد پست مورد نظر بنده را .

سه‌شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۷:۱۹ عصر
پاسخ: چيزي در اين وبلاگ حذف نمي‌شود... خاصيت وبلاگ بنده اين است! تنها به آرشيو منتقل شده و بايگاني مي‌شود. وقتي مطلب جديدي مي‌نويسم،‌ خب بايد پيراسته كنم و كم‌كم قبلي‌ها را كنار بگذارم. اگر بالاي صفحه را بنگريد در ستون اول از سمت راست، تحت عنوان «از فرزندانم» پست مورد نظر شما قرار دارد! سپاس :)
نسيم:
سلام...
چه جالب....
منم 14 بهمن بدنيا اومدم....
سه‌شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۶:۵۷ عصر
بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر18نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1366با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1354نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN